cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

لوکا ویتیلو(رمان)

رمانای کورا ریلی(جلدای لوکاویتیلو، رموفالکون و دانته و...) و ریناکنت(میراث خدایان‌ و...)🔞😋 مافیایی و۱۸+ ۲۱جلد تموم شده روزی ۵پارت😍 ترتیب جلدا: https://t.me/c/1431397741/6940 چنل محافظ: https://t.me/erotic_novel ارتباط با مترجم: @erotic_novel_bot

Show more
Advertising posts
7 217
Subscribers
-224 hours
-117 days
+27630 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

خب دوستان عزیز از امروز نیرنگ تاریک(جلد صفر مجموعه سه گانه نیرنگ) که یه نیم جلد کوتاهه اینجا شروع میشه و بعد از تموم شدن خدای شرارت هم پیمان نیرنگ(جلد اول مجموعه سه گانه نیرنگ) اینجا پارت گذاری میشه🥰 قبلا درمورد این مجموعه توضیح داده بودم بهتون الان رو توضیحاتش ریپلای میکنم فقط بگم که این مجموعه بنظرم یکی از قشنگ ترین مجموعه هایی که خوندم مخصوصا از نظر ژانر معماییش واقعا معرکس البته جوریه که اوایلش خیلی گنگه و کلا غیرقابل پیش بینیه❤️ درکل خودم به شدت پیشنهادش میکنم😌👌💯 الان خلاصه و مقدمشو براتون میذارم🌸
Show all...
سلام بچه ها🙋‍♀🌻 برا دریافت فایل کامل این جلد( خدای شرارت) به باتم پیام بدین🥰: @erotic_novel_bot
Show all...
#پارت۵۳۵ #خدای_شرارت #جلد_اول_از_میراث_خدایان #جلد_کیلیان_کارسون_و_گلیندون_کینگ یه روبدوشامبر ساتن آبی قشنگ پوشیده بود که با رنگ چشماش ست بود. -چیزی نیاز داشتی؟ گلومو صاف کردم تا خشکیشو از بین ببرم. -یکم عسل و لیمو اگر دارین. -چطوره برات چایی گیاهی با عسل درست کنم؟ سریع گلوتو نرم میکنه. -عالیه، ممنون. برام یه فنجون چایی درست کرد که شبیه چایی خودش بود و یکم عسل توش ریخت. روبه روی هم نشستیم. یه قلپ ازش خوردم، بعد لرزیدم. -داغه، مراقب باش. یه لیوان آب داد دستم. -مرسی. همیشه نصف شب از خواب بیدار میشی تا دمنوش گیاهی بخوری؟ لبخند زد. -فقط وقتی زیادی هیجان زده باشم که نتونم بخوابم. خیلی کم پیش میاد گرث و کیل همزمان بیان خونه. نگاهش دور شد و لبخند غم انگیز اومد رو لباش. -فکرشم نمی کردم اینقدر سریع بزرگ بشن و منو ترک کنن. کاش دوباره پسرهای کوچیکم می شدن.
Show all...
#پارت۵۳۴ #خدای_شرارت #جلد_اول_از_میراث_خدایان #جلد_کیلیان_کارسون_و_گلیندون_کینگ فصل۳۴ گلیندون بعد از صحبت از ته دلم با مامان سینه ام سبک شد. خیلی وقت بود این کار رو نکرده بودم و بالاخره این شانسو پیدا کردم که چیزهایی که ته دلم بود رو بیرون بریزم. خوش شانس بودم که همچین مادر صبور و فهمیده ای داشتم. وقتی نیم ساعت پیش با واژن و باسن دردناک از خواب بیدار شدم و پیامشو دیدم، نتونستم مقاومت کنم و باهاش تماس گرفتم. هرچند اول تاپ و شلوارکمو پوشیدم. صحبت کردن در مورد کیلیان یه چیز بود، اما اینکه مامان می دید چه آثار وحشیانه ای رو بدنم گذاشته یه چیز دیگه بود. خدا رو شکر، بعد از خریدن پیراهنم، که بی رحمانه پاره شده بود، لباسامو نگه داشته بودم. بعد از تماس حس می کردم گلوم خشک شده، برا همین از اتاق زدم بیرون و یواشکی از پله ها رفتم پایین. تو آستانه‌ ی آشپزخونه بودم که وایسادم و دستم دور گوشیم سفت شد، چون‌ متوجه شدم کسی اونجاس. رینا با لبخند بهم گفت: -اوه، گلین. بیا تو.
Show all...
Photo unavailable
#پارت۵۳۳ #خدای_شرارت #جلد_اول_از_میراث_خدایان #جلد_کیلیان_کارسون_و_گلیندون_کینگ برا برگردوندن کوچیک ترین بچه ام. -اول بابا رو از نظر ذهنی آماده کن. -نگران پدرت نباش، من بهش رسیدگی میکنم. اولش سخت گیری میکنه، اما کاری میکنم که‌ بالاخره کنار بیاد. -چون دوستت داره؟ -حدس میزنم. -بابا چجوری عاشقت شد مامان؟ -نمیدونم. فکر نمیکنم اونم جوابی برا این سوال داشته باشه. عشقو نمیشه مجبور کرد یا توضیح داد، فقط اتفاق میفته، گلین. متفکر به نظر می رسید. به نشونه ی تایید سر تکون داد و بعد از اینکه در مورد دانشگاهش آپدیتم کرد و بهم اطمینان داد که تا آخر هفته برمی گردن، تماسو قطع کرد. سینه ام با یه نفس‌ عمیق خالی شد و بالاخره بعد از اون کابوس تونستم لبخند بزنم. لعنت به اون صدا، هیچ وقت مجبور نمی شدم بین بچه هام یکیو انتخاب کنم. شوهری داشتم که مثل یه وایکینگ ساخته شده بود. ما دوتا میتونستیم سه تا بچه مونو حفظ کنیم و نجات بدیم، بدون شک. با لبخند برگشتم تو تخت و رفتم تو بغل لوی. بچه هامون بزرگ شده بودن و مسیرهای مختلفیو تو زندگی انتخاب می کردن، اما این مرد همیشه برا من می موند.
Show all...
#پارت۵۳۲ #خدای_شرارت #جلد_اول_از_میراث_خدایان #جلد_کیلیان_کارسون_و_گلیندون_کینگ اشک تو چشمام جمع شد. سریع با پشت دستم پاکش کردم، نمی خواستم گریه مو ببینه، نه زمانی که بالاخره باهام حرف می زد. چندین سال طول کشیده بود. درحد یک یا دو هفته، یا چند ماه نبود که صبر کرده بودم، چند سال تموم منتظر بودم. از هر حقه‌ ای استفاده می‌ کردم تا به روم باز بشه، اما فقط بیشتر تو خودش فرو می رفت. قبلاً بهترین دوستای هم بودیم، ولی بعد حس کرد که بزرگ شده و نیازی به شونه ی من برا گریه کردن نداره. تصمیم گرفت تنهایی پیش بره، تنهایی با دردش بجنگه و ازم فاصله گرفت. دلیلش این نبود که بهم اعتماد نداشت، بیشتر به این دلیل بود که نمیخواست ناراحت‌ بشم. بچه ی کوچیکم همیشه همچین فرشته ای بود که از ناراحت کردن بقیه امتناع می کرد، حتی اگه به خودش آسیب می رسوند. تا الان. -من باید ازت تشکر کنم، گلین. ممنون که برا این چیزها بهم اعتماد کردی. کاش اینجا بودی تا بغلت کنم. -دفعه ی بعد، باشه؟ -باشه. کیلیان هم بیار خونه تا بتونیم ببینیمش. احساس می کردم اون دلیل تغییرش بود. بعد از دیدن اون بالاخره غل و زنجیرهایی که خودش دور خودش بسته بود رو داشت یکی یکی از بین می برد. می خواستم بخاطرش ازش تشکر کنم.
Show all...
#پارت۵۳۱ #خدای_شرارت #جلد_اول_از_میراث_خدایان #جلد_کیلیان_کارسون_و_گلیندون_کینگ -سقوط هیچ وقت امن نیست، گلین. میدونی که ممکنه استخون‌ هات بشکنه یا جونتو از دست بدی، اما به هر حال این سقوطو انجام میدی، چون بهش اعتماد داری که میگیرتت. -اگه این کار رو نکرد چی؟ -اونوقت من کسیم که استخون هاشو می شکنم. -مامان! -خب خب. ولی جدی خوبه که زودتر متوجه بشی که لایق اعتمادته یا نه، تا بتونی ادامه بدی. آه کشید. -درسته. بهتره متوجه حقیقت بشیم تا اینکه تو تاریکی بمونیم. ممنون، مامان، و نه فقط برا این... برا همه چیز. و متاسفم که بین بچه هات کم استعدادترینم. آخرین کلمه شو با صدای خفه گفت. -گلیندون - -نه، بذار حرفمو تموم کنم. شجاعت زیادی به کار بردم تا تصمیم گرفتم اینو بهت بگم، پس فقط حرفمو بشنو. از خیلی وقت پیش متوجه شدم که با لان و بران همخونی ندارم و این منو شکست، مامان. نمیتونستم در موردش باهات صحبت کنم، چون میدونستم سعی میکنی آرومم کنی، چون مامانمی. فکر میکنم خودتم اینو حس کردی، برا همین به بابا گفتی برام استودیوی جداگونه بسازه و تشویقم کردی که دوباره قلممو بردارم. برا این تلاشت ممنونم، اما واقعاً نتیجه نداد. عقده ی حقارت به مرز خطرناکی سوقم داد و به خودکشی فکر کردم تا به این حس پایان بدم، اما نمی خواستم این کار رو بکنم، مامان، برا همینه که میتونم الان در موردش صحبت کنم. دیگه نمیخوام اون ورژن از خودم باشم. میدونم حتی اگه استعداد کمتری نسبت به لان و بران داشته باشم، بازم برا تو، بابا، بابابزرگ، مامان بزرگ و همه اهمیت دارم. این چیزیه که باعث میشه هر روز ادامه بدم. پس ازت ممنونم، مامان، ممنون که بهم گفتی متفاوتم، که منو بردی تراپی و منتظر موندی خودم بیام باهات صحبت کنم. به این نیاز داشتم.
Show all...
شروع خدای شرارت🌸
Show all...
10
Photo unavailable
تیزر بیست و پنجم: -پس این کار رو کل شب ادامه میدیم، تا وقتی که بهم تعظیم کنی، همسر! #تیزرهای_سه_گانه_نیرنگ #جلد_آدریان_ولکوف_و_وینتر
Show all...
🤩 30 7🔥 5👍 4 2🌭 2🍌 1
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.