چنل رسمی شاه♡دخت🔥
°•°•°•● ﷽ ●•°•°•° 🖋رمان های👇 آخرین بازماندهعشق(فایل آماده ) به رنگ دریا(درحال تایپ...) کاربر انجمن رمان های عاشقانه💞👇 @romanhayeasheghane روال پارت گذاری👈رمان اول آخر هفته ها پنج پارت رمان دوم👈روزهایزوج یک پارت
Show more319
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
Repost from N/a
#پارت2
#راز_سر_به_مهر
#شاهدخت
#کپی_حرام_است
- الو؟ جناب مهندس؟ خوب هستید؟ چندین بار از صبح باهات تماس گرفتم اما پاسخ ندادین آقا.
نفس کلافه ای میکشم.
- بگو خانم وقت ندارم.
جا خوردنش را از پست گوشی هم می توان حس کرد.
-قرض از مزاحمت، جناب احمدیان اینجا هستند. طبق خواسته اتون دیروز باهاشون تماس گرفتم برای دیدار با شما اما الان شما نیستین. تکلیف من چیه مهندس؟
پاک یادم رفته بود، اصلا مگر میشد شب را با برکه بگذرانی و یادت بماند روز دیگر چا قرار هایی را اوکی کرده ای!؟
- بهشون بگین منتظر بمونن من تا یک ساعت دیگه خودم رو میرسونم.
- چشم قربان.
بی خداحافظی تلفن را قطع کردم و روی تخت پرتش میکنم.
دوباره مقابل آینه قرار میگیرم. سریع تر از آنچه که به یاد دارم آماده میشوم.
با برداشتن موبایل و ساعتم از اتاق خارج میشوم در حالی که ساعتم را به دور مچم میبندم بلند صدایش میزنم.
- برکه جان؟ عزیزم آماده ای؟
صدای در اتاق می آید و سپس برکه در حالی که کوله اش را روی دوشش می اندازد، از مله ها سرازیر میشود.
لبخند مهمان لبهایم می شود. عجیب وجودش در زندگی ام را دوست دارم.
- من آمادم.
لبخندی به رویش میزنم و زمانی که مقابل پاهایم می ایستد لبهایم را به پیشانی اش میچسبانم. وجودش در این خانه نعمت است.
2010
Repost from N/a
#پارت3
#راز_سر_به_مهر
#شاهدخت
#کپی_حرام_است
دستش را میگیرم و با هم از خانه خارج میشویم.
سوار آسانسور میشویم. در حالی که سعی داشت دفترش را درون کوله اش جای دهد رو به من نگاهی می اندازد.
آرام لب میزند: میشه امروز بعد از تموم شدن کلاسم بریم لوازم تحریری؟
در حالی که دکمه پارکینگ را میزنم نگاهش میکنم با همان جدیتی که مهمان همیشگی چهره ام است: لوازم تحریری بریم چیکار؟
زیپ کوله اش را میبندد و نگاهش را صاف در چشمانم میدوزد: یه سری وسایل میخوام اگر نمیرسی با آیلین برم.
سری تکان میدهم و میگویم: سعی میکنم تا اون تایم خودم رو برسونم اگر نرسیدم به آیلین میگم بیاد دنبالت باهم برید. پول توی کارتت هست؟
سری تکان میدهد و خیره به رو به رویش میشود.
هفت سال است تنها زندگی میکنیم من و او! درست از زمانی که کرانه ترکمان کرد و من ماندم و برکه! وجودش در خانه ام نعمت است. اگر نبود نمیدانم چه بلایی تا این لحظه به سرم می آمد.
مقابل ماشین می ایستم و درکمک راننده را برایش باز میکنم.
عادتم است، از همان زمان که کرانه مهمان زندگی ام بود تا به الان که دخترش را کنارم دارم.
لبخندی به رویم میزد و روی صندلی جلی میگیرد. چشمکی نثارم میکند و لب میزند: مرسی بهترین پدر دنیا.
لبخندم عمیق می شود. زبان بازی اش را از مادرش به ارث برده، کرانه هم همینطور زبان باز بود.
آهی از بین لبهایم خارج میشود و یقین دارن برکه هم آن را شنیده.
سوار ماشین می شود و به سرعت راه میوفتم.
مقصد اولمان آموزشگاه زبان برکه است و بعد شرکت و دیدار با احمدیان.
-میگم بابایی دیشب خیلی خوش گذشت بازم از این بی فکریا بکن.
1800
یک پارت از راز سر به مهر تقدیمتون تا عصر یک پارت دیگه هم داریم🥰
نظراتتون رو توی بات جواب میدم
https://t.me/BChatBot?start=sc-319078-8GRWXYZ
2710
#پارت1
#راز_سر_به_مهر
#شاهدخت
#کپی_حرام_است
بسم الله الرحمان الرحیم
یک...
دو...
سه...
چهار...
پنج...
جزء جدا نشدنی این روزهایم. تپش قلب، نفسی که حباب مانند از دهانم خارج میشودو برای فرار از دست دیوانگی های من به سطح آب حجوم میآوردند.
چشم هایم را باز میکنم. دیدگانم براثر آب تارگشته اند.
نفسهایم به شماره میافتد که دستهایم را بند لبهء وان میکنم و خودم را یک ضرب بالا میکشم.
قفسه سینهام درست مثل گنجشک ترسیده ای بالا و پایین میشود برای بلعیدن جرعهای هوا...
نفسم که جا میآید یک ضرب خود را از دورن وان بیرون میکشم. حوله کوتاه سفید رنگم را به دور کمرم میبندم و درست مقابل آیینه میایستم. قطرات آب رقص کنان از لا به لای موهای مشکی رنگم به پایین سقوط میکنند.
صدای ملودی زیبایی که قبل از حمام رفتن روشن کرده بودم، جدابیت خاصی را در فضا به ارمغان میآورد.
دست روی موهایم میگذارم و آنهارا به عقب هدایت میکنم.
قفل در را میچرخانم و از اتاقک کوچک حمام خارج میشوم.
لباس هایم را یک به یک به تن میکنم، مقابل آیینه میایستم.
دست به برس میبرم برای شانه زدن موهایم که صدای موبایلم اجازه پیش روی بیشتر نمیدهد. به سمت میز عسلی کنار تختم به راه میافتم. موبایلم را در دست میگیرم و با دیدن نام نقش بسته به روی آن چشم هایم را به عجز روی هم میفشارم.
دست به چشم هایم میکشم و دکمه اتصال را میفشارم.
صدای نگران افخمی در گوش هایم میپیچد.
2200
موافقین پارت اول راز سر به مهر رو آپ کنم؟Anonymous voting
- آره😍
- نه😞
- پ.ن: امکان داره پارت های بعدی مقداری طولانی بشه
2400
دوستان از کانال لفت بدین دیگه راه برگشت ندارین و داستانتون هم نصف خواهد موند💔
1500
سلام دوستان بهتون گفتم فصل دوم و اخبارش هر چی که باشه خودم بهتون اطلاع میدم و اولین خبرش رو هم بعد از اتمام فصل اول بهتون گفتم که فصل دوم بعد از تموم شدن به رنگ دریا پارت گذاریش استارت میخوره.
دو سه تا پارت نوشتم اما باید صبر کنین تا پارتا رو اونی که میخوام از آب در بیارم شاید هم پارت گذاریشون رو شروع کردم و همزمان با به رنگ دریا آپ کردمشون❤️
2600