حَشا
حَلَّتْ بِفِنائِكَ من نیز رفته رفته به دلدار میرسم... [لینک مخصوص دعوت شما از دوستانتون] این هفته لینک دعوتی نخواهیم داشت.
Show more622
Subscribers
No data24 hours
-37 days
-2830 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
«چی شده؟» از آن سؤالهاست که زیاد نمیپرسم. پیشفرضم این است که آدمها یا خودشان میآیند و بقچهی حرفها را با حوصله باز میکنند و یا نمیخواهند چیزی بگویند و تو را محرم نمیدانند و اگر هم سؤال را ازشان بپرسی، جواب میدهند هیچی. چی شده؟ سؤال خیلی سنگینی است. گاهی محدودهی جوابش قد عمر یک آدم است. البته آدمهای فضول هم مثل نُقل و نبات این سؤال را توی جیبشان میریزند و هر جا میروند، چند تایی را میریزند توی دست آدمها. آدمهای نزدیک، آدمهای خیلی نزدیک که دیوارهای سیمانی دورشان یک دروازه کوچک مخصوص تو دارد، نیاز دارند به این سؤال. باید بروی و تقتق در بزنی و وقتی دروازه را گشودند ازشان بپرسی: «چی شده؟»
18300
برام مهم نیست که اجتماع و آدمها و مکانها چقدر به برونگرایی و تعامل و اینچیزها اهمیت میدهند و انگار درونگراها به یک جذام روحی روانی مبتلا باشند، مدام به درمانشان فکر میکنند. ارتباطاتت را بیشتر کن، ناهار را با بقیه در ناهارخوری اصلی صرف کن و غیره.
ولی دائماً یکسان نباشد حال دوران و چه بسا همه به جاذبههای درونگرایی پی بردند. هر چند که خصلت ما تا همیشه غارنشینی و آرام گرفتن در خلوت است و نه عوض شدن آمارها و آدمها.
22500
انگار دارم در مه شدیدی زندگی میکنم. احساس محو شدن و کمرنگ شدن، نزدیک به نامرئی و کمی بعد غیب شدن. انگار یک قدم فاصله دارم تا چیزی، اتفاقی، لحظهای. انگار جلوتر، پرتگاهی باشد و یا قلهای حتی. این ندانستن و بعید بودن هر پیشبینی و حدس و گمانی زیبایی این منظره مهآلود را هزار برابر میکند. ذرههای مه به تنام میچسبند و وجود کمرنگم در پیچش با رگههای گنگ واقعیت پیشرو، غلیظتر میشود. از همهجا غیب میشوم و اسمام از حافظهی همهی آدمها پاک میشود. دیگر هیچکس نمیتواند مرا با نامام صدا کند، چون هرگز یادی از من در خاطرش نخواهد بود. این یک شیوه برای رفتن و یا فراموش شدن نیست، یک شیوه از زیستن است برای بعضی از روزهای ابری سال.
18400
ما هر کدوم با توجه به اسممون یه عدد ابجد داریم که یکی از راههای ختم برداشتن گفتن اذکار به تعداد عدد ابجد اسم خودمونه
#دستورالعمل
10.01 KB
16630
فروپاشی آدمها. انگار به یک مجسمهی گچی شلیک کرده باشی و هزار تکه شده باشد. دیگر نمیشود تکههایش را جمع کرد و طوری کنار هم گذاشت که کسی بو نبرد چه اتفاقی افتاده. آدمها گاهی طوری باورت را جابهجا میکنند و طوری یقینات را از بین میبرند که شک میکنی از همان ابتدا درست میشناختیشان. سالها رفاقت، رابطه، سالها شناخت و ناگهان همهشان پودر میشود و در هوا محو. وقتی باورت را به آدمی که از قضا همیشه مورد اعتمادت بوده و بزرگش میداشتی، از دست میدهی احساس شکست میکنی و احساس پیروزی. شکست برای اینکه باز فراموش کردهای که تو و باقی انواع انسان، همهتان خطاکارید و فراموشکار و حس پیروزی برای رهایی از یک توهم بزرگ.
14700
امروز اتفاقی چندتا از پیرمردهای شناس کسبه بازارو دیدم که قبلاً باهاشون مراوده داشتم، و همشون گله کردن چرا مسجد نمیام. از خجالت نمیدونستم چی بگم.
25900
غروب رسیدم خونه انقدر خسته بودم که سر نماز مغرب خوابم برد تا چند لحظه پیش. کاری به اینکه نماز اعشام قضا شد ندارم، چرا یکی بیدارم نکرد برم سر جام بخوابم🗿
وقتشه دنبال خانوادهی واقعیم بگردم.
26100