!

قشنگا کسی هست که بخواد رمان بنویسه و این چنلو بخواد؟ اگه هستید بیاین باتم

☁️🍓·𖥸·🍓☁️ ✦ ،، منبع عکس و مدیا های +¹⁸ بی‌دی‌اس‌ام ⚠️💦 𓂃•𝅄 !!  پر از گیف و عکس های لیتلی و #صولتی 🎀🔔 ╰─ https://t.me/+HDQMKMnjviw2Mjc8   ˖⋆࿐໋₊ ✦ ،،  كلیپهای صکـ🍒ـصی از #لیتلهــا 🦊ـو کیتن ها 🐈‍⬛️ 𓂃•𝅄 منبعـــ🔥ـ گیف هایــ🔞ــ مود #کبص صورتی ╰─→  https://t.me/+HDQMKMnjviw2Mjc8 ˖࿐໋₊ ✦ ،، #پک لارجــ💯ــ و ص*کصی 𝙇𝙂𝘽𝙏𝙌 🍑🌈 𓂃•𝅄 🔍هرچی میخوای #هشتگشــــ رو سرچ کن

این همون رمانیه که دل همه نقد کننده های رمان رو برده😍❤️ انقدر رمان خفنی بود که طی یک روز ممبراش به اینجا رسید نویسنده‌ش میخواد حق عضویتی کنه پس سریعتر عضو شید🥵🥶

دختره رو به عرب‌ها می‌فروشن و با بی‌رحمی تمام بکارتش رو می‌گیرن!🔞🔞 دارای صحنه‌های باز و بدون سانسور!🔞😈 https://t.me/joinchat/7OetbTWJkyAxMTk0 روی #تخت دَمر دراز کشیده بودم و تنها یه شورتِ #سکسی مشکی تَنم بود. دستم رو روی بهشتم کشیدم و با بهشتم یکم وَر رفتم دلم سکس می‌خواست. با باز شدنِ یهویی در و دیدن #میلان سریع دستم رو از توی #شورتم بیرون کشیدم و #پاهام رو توی شکمم #جمع کردم ولی فایده نداشت فهمیده بود مشغول #خودارضایی بودم!🔞 نزدیکم شد و سیلی محکمی توی گوشم خوابوند و بغض گلوم رو چنگ زد و گلوم رو محکم گرفت و غرید: -چرا تا وقتی من هستم بهشتِ خوشگلت و با انگشت‌هات سرویس میکنی؟! آب دهنم رو قورت دادم و حرفی نزدم که دکمه‌های پیراهنش رو باز کرد و شلوارش رو درآورد. با دیدنِ #مردونگی کلفتش بینِ پاهام #نبض زد و خیره نگاهش کردم که #دستش رو روی پاهای #لختم کشید و آروم روی #تخت خوابوندم و با کاری که کرد #نفس تو #سینم حبس شد...🔞 https://t.me/joinchat/7OetbTWJkyAxMTk0 https://t.me/joinchat/7OetbTWJkyAxMTk0 دختری که قربانی تجاوز به عرب‌ها میشه!😵‍💫💢

به مناسبت تولد ادمین لینک طبق قولی که بهتون داده بودم vip بهترین رمان تلگرام رو تقدیمتون میکنم😍🔥 CHANELLE VIP (1) عزیزان دقت داشته باشین که این لینک فقط برای 100 نفر ظرفیت داره بعد تکمیل منقضی میشه پس بجنبید تا شرمندتون نشم.

بالاخره 23 شهریور رسید😍 همه منتظرش بودید❤️ اینم از قولی که دادم ورود رایگان تا ساعت 12 ظهر❌👇 https://t.me/+Z3zLCELamiYzZTQ0 بعداون شرمندتون

دختره حامله نمیشده و به زور واسه شوهرش یه زن دیگه گرفته و الان شوهرش برای اینکه اذیتش کنه مجبورش میکنه بیاد به حجله‌شون!! - تو خودت عشقم رو بهت نادیده گرفتی و گفتی #ازدواج کنم پس حالا هیچ اعتراضی ازت قبول نمیکنم توهم باید امشب بیای به #حجله‌ی من و روژان..! سعی میکنم بغضم رو فرو بدم. راست میگفت من بودم که تهدیدش کردم که اگر دوباره ازدواج نکنه دیگه من و نمیبینه ولی من حق داشتم اون به یه #وارث نیاز داشت نه یه زن #اجاق‌کور! ولی این ظلمه که میخواد منم برم به حجله‌شون و یه زن دیگه رو بین #بازو‌_و_سینه‌ی‌پهنش ببینم! با چشمای اشکی وارد اتاق میشم. روژان یه #لباس‌خواب‌قرمز کاملا باز پوشیده بود و روی تخت دراز کشیده بود. روژان دختره‌خاله‌ای که بخاطر به هم خوردن ازدواج من و میلان هرکاری کرده بود ولی الان به خواستش رسیده بود و میلان و کشونده بود سمت خودش! - عشقم این دختره رو واسه چی اوردی؟ من میخواستم تنها باشیم🔥 سرم گیج میره ولی تعادلم رو حفظ میکنم. میلان شروع میکنه به دراوردن لباسش و رو بهش میگه: - اون فقط قراره بشینه اینجا و از تو #دلبرونگی و #زنانگی یاد بگیره. به سمتش میره و روش خیمه میزنه وقتی صورتشون در کمترین فاصله از هم قرار میگیره چشمام سیاهی میره و آخرین چیزی که میشنوم صدای میلانه که با داد اسمم و صدا میزنه😱👌🏻 https://t.me/joinchat/7OetbTWJkyAxMTk0 - یعنی چی آقای دکتر؟ - خانمتون #باردار بودن و چون بهشون حمله‌ی عصبی وارد شده متاسفانه جنین #سقط شده و دیگه نمیتونن حامله بشن. - چی؟؟؟؟! با این حرفم نگاهشون برمیگرده سمتمو...😭💔 https://t.me/joinchat/7OetbTWJkyAxMTk0