دنیای‌ترجمه××منتظرش‌باش_ناگهان‌تو

    نویسنده_صحبت_می‌کند😍 ♨️دیگه لازم نیست برای رمان های حق عضویتی هزینه پرداخت کنید❌ ما #ادمینا تونستیم بالاخره امروز با #گرفتن_هزینه_حق_عضویت_رایگان لیست رمان های  حق عضویتی  رو برای برای مخاطبان عزیزمون آماده کنیم♨️ ولی توجه داشته باشید فقط #امشب_می‌تونید_فرصت_عضویت_رایگان_ این رمان‌ها رو بگیرید⁉️ ❌❌❌       🌹۲۸/۲/۱۴۰۳🌹 رمان حق عضویتی یک❣ https://t.me/+U8OVmHYdb-s0ODBk 🎊🔑🧸 رمان حق عضویتی دو❣ https://t.me/+ZJeOfBFX7rpmMWRk 🎊🔑🧸 رمان حق عضویتی سه❣ https://t.me/+zZSgUDD1yHk0NjQ0 🎊🔑🧸 رمان حق عضویتی چهار❣ https://t.me/+HVwbM-IoSWI2MTU0 🎊🔑🧸 رمان حق عضویتی پنج❣ https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ 🎊🔑🧸 رمان حق عضویتی شش❣ https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk 🎊🔑🧸 رمان حق عضویتی هفت❣ https://t.me/joinchat/5I1xEVw-w-NhMDhk 🎊🔑🧸 رمان حق عضویتی هشت❣ https://t.me/+Za9-mWrqDvw1ZjM0 🎊🔑🧸 رمان حق عضویتی نه❣ https://t.me/+WCvtEOhqLIYZPqoi 🎊🔑🧸 رمان حق عضویتی ده❣ https://t.me/+m1c5JsQJaRNkZmY0 🎊🔑🧸 رمان حق عضویتی یازده❣ https://t.me/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh 🎊🔑🧸 رمان حق عضویتی دوازده❣ https://t.me/joinchat/Tx7Ut9w-WbinNg2G 🎊🔑🧸 رمان حق عضویتی سیزده❣ https://t.me/+zaIQQCREKbwyNjQ0 🎊🔑🧸 رمان حق عضویتی چهارده❣ https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0 🎊🔑🧸 رمان حق عضویتی پانزده❣ https://t.me/joinchat/AAAAAEhjtpjo1eLoY2n3eA 🎊🔑🧸 رمان حق عضویتی شانزده❣ https://t.me/+XANBrsFz53syNTNk 🎊🔑🧸 رمان حق عضویتی هفده❣ https://t.me/joinchat/AAAAAE5-yn--MUOeQMcbVg 🎊🔑🧸 رمان حق عضویتی هجده❣ https://t.me/+M-Wgp4AqeT45YjNk 🎊🔑🧸 رمان حق عضویتی نوزده❣ https://t.me/+-OlTPDBklSoxN2Vk 🎊🔑🧸 رمان حق عضویتی بیست❣ https://t.me/+Z404tqEHtY05MmI0 🎊🔑🧸 رمان حق عضویتی بیست‌ویک❣ https://t.me/joinchat/AAAAAEsENiYXcLFEt2JZhg 🎊🔑🧸 رمان حق عضویتی بیست‌ودو❣ https://t.me/+R11OsZffKMoo-Uk4 🎊🔑🧸 رمان حق عضویتی بیست‌وسه❣ https://t.me/+nrpuydJ_Z3xkNTlk 🎊🔑🧸 رمان حق عضویتی بیست‌وچهار❣ https://t.me/joinchat/AAAAAFbz0FL1DIxPtEdKxQ 🎊🔑🧸 رمان حق عضویتی بیست‌وپنج❣ https://t.me/+v7ssTInLxvw3OTA0 🎊🔑🧸 رمان حق عضویتی بیست‌وشش❣ https://t.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0 🎊🔑🧸 رمان حق عضویتی بیست‌وهفت❣ https://t.me/joinchat/vZbshZLs5Sc0NGRk 🎊🔑🧸 رمان حق عضویتی بیست‌وهشت❣ https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0 🎊🔑🧸 رمان حق عضویتی بیست‌ونه❣ https://t.me/+2yp68a4xG0xlOTc0 🎊🔑🧸 رمان حق عضویتی سی❣ https://t.me/+UC3MwVS_fsCnKscw 🎊🔑🧸 رمان حق عضویتی سی‌ویک❣ https://t.me/+R-d0sNQmYH5mYTc0 🎊🔑🧸 رمان حق عضویتی سی‌ودو❣ https://t.me/+RyG2Wpv98Ks0YjM0 🎊🔑🧸 رمان حق عضویتی سی‌وسه❣ https://t.me/+e39A8sPw6EVkODM0 🎊🔑🧸 رمان حق عضویتی سی‌وچهار❣ https://t.me/+ae03USXeFIo3M2Zk 🎊🔑🧸 رمان حق عضویتی سی‌وپنج❣ https://t.me/+U8OVmHYdb-s0ODBk 🎊🔑🧸 رمان حق عضویتی سی‌وشش❣ https://t.me/+UUWMVgclpmc0YzA0 🎊🔑🧸 رمان حق عضویتی سی‌وهفت❣ https://t.me/+p64wulRiINsyMjJk 🎊🔑🧸 رمان حق عضویتی سی‌وهشت❣ https://t.me/+EetWHACuYEA0YzA0 🎊🔑🧸 لیست بی‌سانسور❌❌❌ حق عضویتی❌❌❌ امشب‌و❌❌❌ از دست ندید❌❌

سلام عزیزای‌دلم به مناسبت روز تولد ادمین برای شما لیست رمان های  چاپی ۱۴۰۳که اواخر فروردین قرارداد چاپشون بسته شده💯رو آماده کردیم می‌دونید که اگر چاپ بشن صحنه‌های جذاب و بی سانسورشون حدف میشه🥹 پس عضویت بگیرید و بی‌سانسور خوندشون‌و از دست ندید❌ کافیه برای عضویت فقط لینک شون رو لمس کنید😍👇 فقط تا امروز فرصت باقیست....‼️ تاریخ عضویت رمان های چاپی:🎉 28/2/1403🎉      اولین رمان چاپی ۱۴۰۳❌ https://t.me/+U8OVmHYdb-s0ODBk 📚✏️ دومین رمان چاپی ۱۴۰۳❌ https://t.me/+ZJeOfBFX7rpmMWRk 📚✏️ سومین رمان چاپی ۱۴۰۳❌ https://t.me/+zZSgUDD1yHk0NjQ0 📚✏️ چهارمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌ https://t.me/+HVwbM-IoSWI2MTU0 📚✏️ پنجمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌ https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ 📚✏️ ششمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌ https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk 📚✏️ هفتمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌ https://t.me/joinchat/5I1xEVw-w-NhMDhk 📚✏️ هشتمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌ https://t.me/+Za9-mWrqDvw1ZjM0 📚✏️ نهمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌ https://t.me/+WCvtEOhqLIYZPqoi 📚✏️ دهمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌ https://t.me/+m1c5JsQJaRNkZmY0 📚✏️ یازدهمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌ https://t.me/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh 📚✏️ دوازدهمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌ https://t.me/joinchat/Tx7Ut9w-WbinNg2G 📚✏️ سیزدهمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌ https://t.me/+zaIQQCREKbwyNjQ0 📚✏️ چهاردهمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌ https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0 📚✏️ پانزدهمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌ https://t.me/joinchat/AAAAAEhjtpjo1eLoY2n3eA 📚✏️ شانزدهمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌ https://t.me/+XANBrsFz53syNTNk 📚✏️ هفدهمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌ https://t.me/joinchat/AAAAAE5-yn--MUOeQMcbVg 📚✏️ هجدهمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌ https://t.me/+M-Wgp4AqeT45YjNk 📚✏️ نوزدهمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌ https://t.me/+-OlTPDBklSoxN2Vk 📚✏️ بیستمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌ https://t.me/+Z404tqEHtY05MmI0 📚✏️ بیست‌ویکمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌ https://t.me/joinchat/AAAAAEsENiYXcLFEt2JZhg 📚✏️ بیست‌ودومین رمان چاپی ۱۴۰۳❌ https://t.me/+R11OsZffKMoo-Uk4 📚✏️ بیست‌وسومین رمان چاپی ۱۴۰۳❌ https://t.me/+nrpuydJ_Z3xkNTlk 📚✏️ بیست‌وچهارمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌ https://t.me/joinchat/AAAAAFbz0FL1DIxPtEdKxQ 📚✏️ بیست‌وپنجمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌ https://t.me/+v7ssTInLxvw3OTA0 📚✏️ بیست‌وششمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌ https://t.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0 📚✏️ بیست‌وهفتمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌ https://t.me/joinchat/vZbshZLs5Sc0NGRk 📚✏️ بیست‌وهشتمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌ https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0 📚✏️ بیست‌ونهمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌ https://t.me/+2yp68a4xG0xlOTc0 📚✏️ سیومین رمان چاپی ۱۴۰۳❌ https://t.me/+UC3MwVS_fsCnKscw 📚✏️ سی‌ویکمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌ https://t.me/+R-d0sNQmYH5mYTc0 📚✏️ سی‌ودومین رمان چاپی ۱۴۰۳❌ https://t.me/+RyG2Wpv98Ks0YjM0 📚✏️ سی‌وسومین رمان چاپی ۱۴۰۳❌ https://t.me/+e39A8sPw6EVkODM0 📚✏️ سی‌وچهارمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌ https://t.me/+ae03USXeFIo3M2Zk 📚✏️ سی‌وپنجمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌ https://t.me/+U8OVmHYdb-s0ODBk 📚✏️ سی‌وششمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌ https://t.me/+UUWMVgclpmc0YzA0 📚✏️ سی‌وهفتمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌ https://t.me/+p64wulRiINsyMjJk 📚✏️ سی‌وهشتمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌ https://t.me/+EetWHACuYEA0YzA0 📚✏️ ❗️دوستان لطفا این لیست پخش نشه چون تعداد فورواردها زیاد شده❌❌

#Wait_for_It #Part_205 قبل‌از اینکه تریپ بزنه زیر خنده جفتشون نالیدند. -ده‌تا زن و تازه تو از اون بدبخت عصبانی هم میشی؟ با اینکه روم سمت کتری بود اون‌قدر لبخندم پت‌وپهن بود که صورتم درد گرفته بود. باهاش بحث کردم: -زندگی کوتاه‌تر از اونیه که به اونچه که میخوای نرسی. پشتم بهشون بود و ثانیه‌ای طول کشید تا یادم بیاد که دالاس هم هم‌چنان با ما توی آشپزخونه بود. اون یک کلمه هم توی بحث ما حرف نزده بود، پس از روی شونه‌ام بهش نگاه انداختم. اون به کانتر آشپزخونه تکیه داده بود و خسته به‌نظر میرسید. ما میتونیم این کار رو بکنیم. ما میتونیم دوستانه رفتار کنیم. ازش پرسیدم: -تو چی فکر میکنی؟ اون یه طورایی یکی از چشمای فندقی‌رنگش رو بست و پرسید: چند سالته؟ -بیست‌ونه. چهره‌اش یه‌کم سرگرم شده به‌نظر رسید، یه کج‌خند کوچولو قبل‌از لوچ کردن چشمش زد: -تو جوونی، ولی نه اون‌قدر جوون. زدم زیر خنده و قسم میخورم لب‌های دالاس کمی رو به بالا به لبخند کش اومد. نهایتاً گفت: -مگر اینکه امیدوار باشی یه بچه دبیرستانی پیدا کنی، من فکر میکنم خیلییی شانست کم باشه. امیدوارم فهمیده باشه که نگاهی که بهش انداختم نگاه خوبی نبوده، اما میخواستم که قضیه سن رو بی‌خیال بشم. -چی؟ یازده زن پس چطوره؟ تریپ چشماش رو بست و سرش رو فقط یه‌کم تکون داد. -عزیزم، نمیدونم چرا جینی تو رو قبلاً وارد زندگی من نکرد. -به‌خاطر اینکه نمیخواست تو رؤیاهام رو خراب کنی و باعث بشی برنامه بریزم که بقیه عمرم رو تنها زندگی کنم؟ تریپ شوخی کرد: فکر میکنم شاید اگه تلاشت رو میکردی میتونستی از من مرد زندگی بسازی. ابروهام رو برای دالاس بالا بردم، به خودم یادآوری کردم که قرار نبود بین ما چیز عجیبی باشه. لعنتی و سرم رو سریع به دو طرف تکون دادم، درحالی‌که لب‌هام رو به‌هم فشار میدادم: نه، ممنون. 📣📣📣📣 🏅برای خرید #رمان #منتظرش‌باش ❌در صورت خواستن @Foroosh_87 به این آیدی پیام بدید.

#Wait_for_It #Part_204 خندیدم: نه اینطوری نیست. -من انحصارطلب و حسودم. اینو میدونم. اینو پذیرفتم. بهش اعتراف میکنم. من این شخص خیالی رو که عاشقشم رو تصور میکنم که با هرکس که توی رابطه بوده، سکس داره. سکس رو یواش گفتم. -و من دلم میخواد هرکدوم اون دخترا رو با چاقو بزنم؛ اما همه اینطوری نیستن. این یکی از دلایلیه که دوست‌پسر ندارم. میدونم که دیوونه‌ام. همین الآنم برای اون بدبختی که قراره یه روزی گیر من بیفته متأسفم، اما اون می‌فهمه که با چی قراره سر و کله بزنه. من مخفیش نمی‌کنم. تریپ درحالی‌که لبخند دندون‌نمای پت‌وپهنی میزد، سرش رو به دو طرف تکون داد: -خودت گفتی، تو دیوونه‌ای. قرار بود چکار کنم؟ کتمانش کنم؟ -دایانا، از اینکه اینو بهت بگم متنفرم ولی من هیچکس رو با این مشخصات نمی‌شناسم. اخم کردم. -مشکلی نیست. مطمئنم که اون بیرون یه جایی توی دنیا، یه مرد کاتولیک طلاق گرفته خوب وجود داره، که منتظر کسی بوده تا زمانی که ازدواج کرده و الآنم دوباره منتظر دختر مورد نظرشه. -شک دارم. قبل‌از اینکه دوباره استیک‌ها رو چک کنم رو به تریپ کردم: -این‌قدر آرزوهای منو نکُش. -عسلم، فقط دارم واقعیت رو می‌گم. -اوکی. شاید اگه اون با من خیلی خوب و مهربون رفتار کنه و من عشق زندگیش باشم و به‌طور مرتب برام نوشته‌های شیرین بنویسه که بهم بگه من نور زندگیشم و نمیتونه بدون من زندگی کنه، ماکزیمم با ده‌تا زن مشکلی نداشته باشم. ماکزیمم. نفسم رو بیرون دادم. -حتی با فکر کردن بهش هم عصبانی میشم.

#Kiss_of_Midnight #Part_10 #مترجم_روح‌سفید کندرا با صدایی بلندتر از صدای موسیقی فریاد زد: «جل‌الخالق!» دستانش را گرفت و رقصان راهش را از بین انبوه جمعیت باز کرد. «عجب جاییه، مگه نه؟ آدم دیوونه می‌شه.» قبل از اینکه درست و حسابی افراد حاضر را دید بزنند، مردی سبزه‌رو، قد بلند و لاغرمردنی خم شد تا چیزی در گوشش بگوید. کندرا از ته حلق خندید و مشتاقانه سر تکان داد. نخودی خندید: «پسره می‌خواد برقصه.» کیف دوشی‌اش را دست گابریل داد. «من کی باشم که مخالفت کنم!» جیمی گفت: «از این طرف!» حینی که دوستشان با آن مرد می‌رفت، به یک میز خالی کوچک کنار پیشخان اشاره کرد. سه نفری نشستند و جیمی یک دور نوشیدنی سفارش داد. گابریل سکوی رقص را به دنبال کندرا جستجو کرد اما او در میان شلوغی جمعیت ناپدید شده بود. با وجود حضور انبود جمعیت دور و برشان، نمی‌توانست جلوی حس ناغافلش را در این مورد که او و دوستانش زیر نورافکن نشسته بودند، بگیرد. انگاری یکجورهایی به دلیل ساده‌ی حضور در این کلاب زیر نظر قرار داشتند. چنین فکری مسخره بود. احتمالاً آنقدر از خودش کار کشیده و آنقدر توی خانه تنها مانده بود که حضورش در میان جمعیت، باعث خودآگاهی‌اش شده و او را دچار پارانویا کرده بود. جیمی با صدایی بلندتر از غرش موسیقی فریاد زد: «به سلامتی گابریل!» گیلاس مارتینی‌اش را بالا برد. مگان هم لیوانش را بلند کرد و آن را به لیوان گابریل زد. «بابت نمایشگاه فوق‌العاده‌ی امشبت تبریک می‌گم.»‌ «ممنونم بچه‌ها.» حینی که گابریل جرعه‌ای از معجون زرد فسفری‌اش نوشید،‌ دوباره حس کرد تحت نظر است. یا به عبارت بهتر، حسش بیشتر شد. حس کرد از دور و از میان تاریکی کسی به او زل زده. از لبه‌ی گیلاس مارتینی‌اش، نگاهی انداخت و درخشش نور سیاه و سفید چشمک‌زن را روی شیشه‌های یک عینک آفتابی دید. عینک‌آفتابی، چشمانی را که بی‌شک از میان جمعیت به او زل زده بود، پنهان می‌کرد.

#Kiss_of_Midnight #Part_09 #مترجم_روح‌سفید کندرا داشت می‌گفت: «حق با جیمیه،‌ می‌دونی دیگه. ناگزیر باید یه کم شل کنی، یه خرده رها بشی.» جیمی اضافه کرد: «باید دم رو غنیمت بدونی!» گابریل گفت: «اوه،‌ خودم که اینطور فکر نمی‌کنم.» سرش را چپ و راست کرد: «واقعاً آمادگی شب‌زنده‌داری رو ندارم، بر و بچ. برگزاری نمایشگاه همیشه خیلی ازم انرژی می‌گیره و من__» جیمی او را نادیده گرفت، لبه‌ی صندلی سرید و روی صفحه‌ی پلاستیکی جدا کننده‌ی کابین راننده از مسافرها زد: «آقای راننده! برنامه‌ها عوض شد. به این نتیجه رسیدیم که توی حس و حال جشن گرفتنیم. گور بابای رستوران! می‌خوایم بریم یه جایی که همه‌ی آدم‌های جذاب اونجا جمعن.» راننده تاکسی گفت: «اگه می‌خواین برین کلوپ رقص، یکی هست که تازه باز شده و انتهای شمالیه اینجاست.» وقتی حرف می‌زد آدامس نعنایی‌اش ترق ترق صدا می‌داد. «تموم هفته مسافرها رو بردم اونجا، در حقیقت، امشب تا همی حالا دو بار رفتم تا اونجا. یه محل شبانه‌روزی رویایی به اسم لنوت .» جیمی با شادی گفت: «اووووه! لنو__ تا !» از روی شانه با بازیگوشی نگاهشان کرد و با ظرافت ابرو بالا انداخت. «به نظر من که خیلی جای سمیه، بزنین بریم!» *** کلاب لنوت، در یک ساختمان مرتفع سبک گوتیک- ویکتوریایی واقع شده بود، که برای مدتی طولانی به اسم کلیسای سنت جان ترینیتی پریش شناخته می‌شد. همین اواخر، اسقف اعظم بوستن،‌ به خاطر هزینه‌های ناشی از رسوایی‌های جنسی کشیش‌ها مجبور به تعطیل کردن شش تا از این مدل مکان‌ها در سرتاسر شهر شده بود. حالا، جینی که گابریل و دوستانش راه خودشان را از بین انبوه جمعیت حاضر در کلوب باز می‌کردند، صدای موسیقی تکنو فضا را برداشته بود و از بلندگوهای عظیمی که جایگاه دی‌جی را در تراس بالای محراب قاب گرفته بودند، پخش می‌شد. لامپ‌ها مثل فلش عکاسی روشن و خاموش می‌شدند و روی شیشه‌‌های رنگارنگ پنجره‌های سه‌گانه‌ی طاقدار می‌تابیدند. نبض کوبنده‌ی صدا لایه‌ی دود معلق ناشی از سیگار را می‌شکافت و شبیه ضرباهنگ دیوانه‌وار یک موسیقی بی‌‌پایان به گوش می رسید. روی سکوی رقص و روی هر متر مربع زمین اصلی لنوت و گالری بالایش مردم با بی‌خیالی و از روی شهوت، به خود می‌پیچیدند.