cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

دختــــ💋ـــــر ســرهنگ

تو باشی، من دگر چیزی نمی‌خواهم از زندگی🖤... روزی یک پارت📝 🚫هر گونه کپی کردن حتی با نام نویسنده ممنوع

Show more
Iran178 183The language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
599
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

#دختر_سرهنگ #پارت_شصت_و_دو قاشقمو پر ماهی کردو سریع گرفتم سمت صورتش و گفتم:نمی خوری از غذای من؟ داد زد با دست زد زیر دستم و از جاش بلند شد گفت:یزید اینجوری داری تلافی میکنی به اینم فکر کن که بعدا چه بلایی سرت میارما من که از خنده غش کرده بودم دنیز با خنده گفت:چیو داری تلافی میکنی؟ بقیه بچه ها هم با کنجکاوی منتظر بودن جواب بدم با خنده بریده بریده گفتم:حالا….بعدا….میگم…بهت بچه ها بادشون خوابید سپهر گفت:ماهی دوست نداری کمیل؟ کمیل که داشت سعی خودشو جمع و جور کنه و بیشتر از این توجه همه رو به خودش جلب نکنه آروم دوباره نشست کنارم و گفت:اصلا دیگه تو ادامه غذا اتفاقی نیوفتاد غذامون که تموم شد سپهر پیشنهاد داد راه بریم دم ساحل تا برسیم یه جایی که یکم خلوت باشه همه استقبال کردن ولی کمیل چیزی نگفت شروع کردیم کنار آب راه رفتن تا رسیدیم به یه جای خلوت و تاریک تر کفشامونو در آوردیم و گرد نشستیم دور هم کمیل راستش اصلا از نظر امنیتی درست نبود که بریم جای به این تاریکی و خلوتی ولی اعتراض نکردم دلم نمیخواستم بیشتر از این تو این سفر نه بیارم یه جارو پیدا کردیم و نشستیم دنیا و دوستاش شروع کردن به حرف زدن راجب اینکه فردا ساعت چند کجا برن واسه عکاسی منم مثل همیشه هیچ حرفی نمیزدم فقط سعی میکردم تا جایی که چشمام میدید اطرافو نگاه کنم و حواسم باشه نزدیک نیم ساعت چهل دقیقه بعد که بچه ها هنوز داشتن راجب چیزای مختلف باهم حرف میزدن به دنیا گفتم:دنیا دیر وقته برنگردیم؟ دنیا:اشکال داره؟ _خیلی خوب نیست تا این ساعت بیرون باشی دنیا شونه شو انداخت بالا و گفت:اول بریم یکم پامونو بکنیم تو آب؟ از جام بلند شدم و دستمو سمتش دراز کردم دستمو گرفت و بلند شد راه افتاد سمت آب منم پشت سرش رفتم پاچه شلوارشو کم داد بالا و شروع کرد شالو مانتوشو در آوردن با اخم گفتم:چیکار میکنی؟ _مانتوم بلنده خیس میشه خب _تاپ تنته ها _اینجا که کسی نیست _ببخشید چند نفر برای تو داخل آدم حساب میشن؟ برگشت سمتم و خسته از بحث گفت:کمیل میخوای چیکار کنم؟مانتوم خراب میشه خب مانتو و شالشو از دستش گرفتم مانتوشو انداختم رو دستم و شالشو انداختم دور بازوش راضی گفتم:اینجوری بهتر شد دنیا چشماشو چرخوند ولی چیزی نگفت پشتشو کرد بهم و آروم آروم رفت توی آب اونقدر رفت جلو که آب تا دم زانوش اومد بالا و پایین شلوارش خیس شد گفتم:دنیا بسته صداشو بلند کرد که برسه بهم گفت:چرا من که دیگه لباسم خیس شد وای واقعا این دختر واقعا غزیزه ی بقا نداره؟ گفتم:شبه تاریکه چشمت نمیبینه اینجا این ساعت غریق نجات هم نیست اگه یهو زیر پات خالی بشه چی؟
Show all...
#دختر_سرهنگ #پارت_شصت_و_یک یه ماهی ساده سفارش دادم امیر گفت:تو که سوشی میخواستی خودمو زدم به اون راه و گفتم:سوشیو حال میده دست جمعی بخوریم باشه یه وقت دیگه امیر نگاهم کرد ولی چیزی نگفت برگشتم پیش کمیل که برای اولین بار با یکم فاصله ازم وایستاده بود ولی تمام توجه ش همچنان روی من بود دیگه چیزی نگفتم به کمیل و شروع کردم با دنیز که کنار من و کمیل وایستاده بود صحبت کردن چند لحظه بعد امیر اومد و باهم رفتیم روی یه میز بیرون رستوران نشستیم میزمون دقیقا روی شنای ساحل بود انگشتای پام که به خاطر صندل برهنه بود میخورد به شنا صدای موجا میومد و بوی دریا از زیر دماغم رد میشد خیلی حس لذت بخشی بود دنیز سمت چپم نشسته بود و کمیل سمت راستم دنیز در گوشم آروم گفت:چی شده باز بین تو و کمیل؟ دستمو گذاشتم رو لبم و لب خونی کردم:بعدا برات تعریف میکنم بعد با چشم و ابرو به کمیل اشاره کردم یعنی نمیخواستم کمیل بفهمه دنیزم دیگه چیزی نگفت راستش برنامه نداشتم که تعریف کنم واسه کسی اینقدر خجالت میکشیدم که بخودی رفتم دم در اتاق کمیل اینجوری خفتم کرد ولی اینقدر تابلو بازی در آوردیم هم خودم هم کمیل مه دنیز فهمید یه چیزی شده تا منتظر بودیم غذامونو بیارن با بچه ها شروع کردیم حرف زدن صدای خنده هامون ساحل رو برداشته بود کمیل ولی مثل همیشه تو جمع باز ساکت شده بود یه جوری با دقت اطرافمونو میپایید انگار همین الان قرار بود یه گروه نینجا از تو آب بپرن بیرون منو بکشن از فکرم خندم گرفته بود با همون خنده رو به کمیل گفتم:اینقدر سخت نگیر به خودت هیچ خبری نیست لذت ببر از سفرت کمیل که از اول شروع حرفم زل زده بود به صورتم هیچی جوابمو نداد اخم ساختگی کردم و گفتم: شاهین شاهین کفتار؟سرگرد گوشتون با منه؟از رستوران غذای دریایی داره بهمون حمله میشه کمیل یهو به خودش اومد و گفت:واقعا هم داره بهمون حمله میشه برگشتم رستورانو نگاه کردم دیدم دارن سفارشامونو میارن خندیدم و گفتم:داشتی منو میخوردی با نگاهت؟ کمیل خودشو زد به اون راه و گفت:چرا اسم رمزی من باید کفتار باشه ولی برای تو شاهین؟کفتار اصلا پرنده هم نیست غذامونو آوردن و نتونستم جوابشو بدم غذامو گذاشتن جلوم کمیل با اخم گفت:پس سوشیت کو خدارو شکر؟ شونمو انداختم بالا و گفتم:پشیمون شدم دیگه چیزی نگفت و منم مثل خودش و بقیه مشغول شدم با غذام وسطای غذا خوردمون دیدم کمیل یکم حالت دفاعی‌شو آورده پایین قاشقمو پر ماهی کردو سریع گرفتم سمت صورتش و گفتم:نمی خوری از غذای من؟ داد زد با دست زد زیر دستم و از جاش بلند شد
Show all...
#دختر_سرهنگ #پارت_شصت نگاهشو از روی صورتم برداشت و به آب نگاه کرد و گفت:واقعا فرق داره صدای امیرعلی جو بینمونو از بین برد که داشت میگفت:بیاید بچه ها رستورانه همونه که اون جلوعه کمیل زیرلب گفت:خرمگس معرکه خیلی آروم گفت جوری که طبیعتا من نباید می شنیدم ولی خب گوشام تیزه سعی کردم خندمو کنترل کنم راه افتادم دنبال امیرعلی و بچه ها کمیل هم سریع خودشو بهم نزدیک کرد تا چشمش به تابلوی رستوران افتاد با اخم گفت:غذای دریایی؟ ادامه داد:اییی تو دلم گفتم:اهان خوبت شد من که میدونستم تو چقدر بدغذایی بهش گفتم:اخی میگو ماهی دوست نداری؟شاید اگه تنها کسی که اینو میدونستو اونجوری مصدوم نمیکردی الان جای دیگه ای بودیم با همون اخم گفت:اه اه تو چطوری همچین چیز زشت و بوگندویی رو میخوری؟بعدشم از کجا میدونستی من دوست ندارم؟ با لبخند بدجنسی گفتم:من توجه میکنم بعد با صدای بلند که شیطنت توش مشهود بود گفتم:امیر؟تورو خدا بگو سوشی هم داره امیر که جلوی ما داشت راه میرفت بدون اینکه برگرده سمتم گفت:اره داره خیلی هم خوشمزه س سوشیاش کمیل اینو که شنید سر جاش وایستاد و دیگه راه نیومد همیشه اون دست منو میگرفت و با خودش میکشید اینور اونور اما الان نوبت من بود مچشو گرفتم و کشیدمش و گفتم:بیا بیا بریم تو که نمیتونی منو ول کنی کمیل که داشت کشون کشون میومد گفت:اخه مگه میشه جدی جدی میخوری سوشی؟بابا اون خامههههههه بو میده بوش اصلا اذیتت نمیکنه؟ با صدایی که لذت توش معلوم بود گفتم:کمیل یه بار که بخوری عاشقش میشی نمیدونی چقدر خوشمزش با انزجار گفت:اه اه من پختشم لب نمیزنم خندیدم و گفتم:پس برات سالاد کلم میگیرم قیافشو کرد تو هم و دیگه چیزی نگفت دلم براش سوخت ولی به روش نیاوردم خداکنه منوی غیر دریایی هم داشته باشه رسیدیم جلو در رستوران امیر و عماد رفتن تو که منو بیارن برامون جون میخواستیم بیرون بشینیم عماد یه منو داد دست من سریع نگاهش کردم و دیدم خداروشکر منوی غیردریایی هم داره رو به کمیل که حتی حاضر نبود منو رو به خاطر عکس غذاهاش روش نگاه کنه گفتم:بیا غصه نخور غذا هایی دیگه ای هم داره کمیل گفت:نمیخوام نگاش کنم گفتم:اووو پس چطوری میخوای کنار من بشینی؟از قیافه و بوی سوشی؟ ولی براش منو رو خوندم اونم یکیو انتخاب کرد رفتم سمت امیر که سفارشمونو بگم ولی موقع سفارش دادن باز دلم نیومد سوشی بگیرم درسته دوست داشتم ولی بوش صددرصد میخورد به کمیل میخواستم انتقام بگیرم ازش ولی قیافشو که نگاه میکردم دلم میسوخت یه ماهی ساده سفارش دادم امیر گفت:تو که سوشی میخواستی
Show all...
#دختر_سرهنگ #پارت_پنجاه_و_نه رفتیم تو لابی نشستیم تا بقیه دوستاشونم بیاد یکم بعد سه تا پسرا با دوتا دخترا اومدن پایین دوتا ماشین گرفتیم دوباره منو دنیا و دنیز عقب نشستیم اون پسره عماد هم نشست جلو مثکه امیرعلی یه رستوران خوب کنار ساحل میشناخت واسه همین فقط به راننده گفتم ماشین اونارو دنبال کنه همین جوری که داشتم از پنجره ماشین بیرونو نگاه کردم برگشتم سمتش مچشو موقعی که داشت نگاهم می‌کرد گرفتم بهش یه لبخند معنی دار کردم دنیا بهم اخم کرد و با صدای آروم گفت:به خدا اگه باز بخندی بهم در ماشینو باز میکنم پرتت میکنم بیرون اینو که گفت لبخندم تبدیل به خنده بلند شد دنیا با اخم پچ پچ کرد:بهت میگم ساکت شو ولی من نمیتونستم جلوی خندمو بگیرم دنیا زورش گرفت و ناخوناشو فرو کرد تو دستم صدای آخم در اومد که توجه کامل دنیز و عماد بهمون جلب شد سریع قیافمو جدی کردم گفتم:درد داشت پرو جوابمو داد:کردم که درد بگیره بیشتر از این حقت بود گفتم:آتیش زیر خاکستر هیچوقت فکرشو نمیکردم که تو یکی بتونی کاری کنی من دردم بیاد اونم گفت:اتفاقا این کمترین کاری بود که می تونستم بکنم هنوز یه چیزایی دارم _آتش بس؟صلح؟ _نخیر تازه گیرت آوردم لبخند مظلوم زدم و گفتم:بیا دوست باشیم ابروشو انداخت بالا و گفت نوچ _خدا خودش رحم کنه دنیا بی تربیتِ پرو تا آخر عمرش به بهونه داره که بخنده بهم نه نه کی گفته من قراره همش ببینمش؟این سفر که تموم بشه دوباره کمرنگ میشه تو زندگیم مهم نیست چقدر تو این سفر بگیم و بخندیم راه من و کمیل از هم جداست تو همین فکرا بودم که نفهمیدم کی رسیدیم به مقصد کمیل از ماشین پیاده شد بعدش من پشت سرمم دنیز رفتیم سمت بقیه کمیل دیگه هی بهم نمیگفت از من دور نشو ولی خودش تمام مدت از کنارم جم نمیخورد رستوران دقیقا توی ساحل بود واقعا از زیبایی و آرامش آب هرچی بگم کم گفتم کمیل آروم بهم گفت:یادم میاد اون شب که دوتایی رفته بودیم لب آب خیلی خوشت نمیومد از دریا چی شده حالا اینجوری محو آب شدی؟ باورم نمیشد که اصلا توجه کرده بوده باشه به اینکه دریا دوست ندارم چه برسه به اینکه یادش باشه گفتم:تو از کجا فهمیدی شونه ای بالا انداخت و گفت:کور که نیستم شمال که رفته بودیم باهم دیدم دیگه _فکر نمیکردم کسی توجه کنه واقعا _من توجه میکنم با لبخندی که ناخودآگاه روی لبم نقش بسته بود گفتم:اره دریای شمالو خیلی دوست ندارم ولی دریای جنوب فرق داره نگاهشو از روی صورتم برداشت و به آب نگاه کرد و گفت:واقعا فرق داره صدای امیرعلی جو بینمونو از بین برد که داشت میگفت:بیاید بچه ها رستورانه همونه که اون جلوعه
Show all...
#دختر_سرهنگ #پارت_پنجاه_و_هشت وای چقدر این بشر پروعه باورم نمیشه کمیل پرسید:حالا اصلا چرا اومدی اینجا؟ همون جوری که سعی میکردم نگاهم بهش نیوفته تو چشماش نگاه کردم و گفتم:هیچی از سر احمقیم از سر نادونیم اومده بودم بپرسم……. یهو دستش رفت به حوله ش و حوله رو شل کرد جیغ زدم و به موقع چشمامو گرفتم باجیغ گفتم:بیشعووور بی ادب روانی چرا یه خبر نمیدی قبل ولی تنها جوابی که ازش گرفتم خنده های بلندش بود پشمتو کردم بهش و گفتم:خیلی بی ادبی……هر وقت کاملِ کامل پوشیدی لباستو بگو چشمامو باز کنم با خنده گفت:حتی اینم مشکل خودته من چیزی نمیگم بهت جیغ زدم:کممممممممیل کمیل گفت:باشه باشه میگم چرا جیغ می‌زنی الان میریزن سرمون هنوز ته صداش خنده داشت یکم بعد گفت:لباسمو پوشیدم میتونی چشماتو باز کنی گفتم:مطمئینی؟خیلی سریع بودا _اره بابا فک کردی همه مثل تو هشت ساعت طول میکشه آماده شدنشون؟ گفتم:کاش دستم میشکست و امروز هم هشت ساعت طول میکشید آماده شدنم از لای دستم یواش نگاهش کردم یه تیشرت سفید و یه شلوار رنگ تاپ من پوشیده بود دستمو انداختم و گفتم:با من ست کردی؟ ابروشو انداخت بالا و گفت:آره حالا یقه رو جمع کن که امروز به اندازه کافی خرابکاری کردی نگاه کردم شالم از جلو یقم کنار رفته بود گفتم: تو چشماتو جمع کن نگاهشو از رو یقم برداشت و گفت:من که چشم جمع میکنم چشمامو ولی نمیتونی همه رو تو خیابون بزنی که چشماشونو جمع کنن با حرص اداشو در آوردم و شالمو انداختم رو یقه بازم کمیل حرص دادنش واقعا برام راحت شده بود لمش اومده بود دستم حقشه تا اون باشه حرف گوش بده گفتم:خب حالا با من چیکار داشتی؟ دنیا که هنوز از دستم شاکی بود گفت: نمیخوام دیگه بگم بهت شونه ای بالا انداختم و هیچی نگفتم از اتاق رفتیم بیرون در اتاق دنیز و دنیا رو زدم دنیز درو باز کرد گفتم:آماده شدی دنیز؟ دنیز گفت:آره آره الان مانتومم میپوشم میام دنیز رفت تو یه لحظه بعد با مانتو و شال برگشت همونجوری که داشت شالشو درست می‌کرد از دنیا پرسید: چرا قرمز شدی؟ دنیا شکلی گفت:هیچی و در اتاقو پشت سر دنیز بست رفتیم تو لابی نشستیم تا بقیه دوستاشونم بیاد یکم بعد سه تا پسرا با دوتا دخترا اومدن پایین
Show all...
سلام
Show all...
#دختر_سرهنگ #پارت_پنجاه_و_هفت دنیز هیچی نگفت منم رفتم بیرون تا در اتاقشو زدم سه ثانیه نشد درو باز کرد لباس تنش نبود فقط یه حوله دور کمرش بسته بود از تمام تنش آب میچکید موهای خیسش ریخته بود رو صورتش معلوم بود همین الان از حموم اومده شکه گفتم:وای ببخشید نمیدونستم حمومی همونجوری هم عقب عقب رفتم که برگردم با خشم گفت:واسه چی اومدی بیرون بعد همون جوری از اتاق اومد بیرون مچ دستمو گرفت و منو سریع کشید تو اتاقش و درو بست همونجوری که سعی میکردم نگاهش نکنم گفتم:عه دست خیستو نزن به من شاکی گفت:دست پیشو گرفتی پس نیوفتی؟ چرا اومدی بیرون از اتاقت مگه نگفتم بدون من نیا بیرون سعی کردم رو صورتش تمرکز کنم که نگاهم به بدنش نیوفته با اخم گفتم:چرا منو کشیدی آوردی تو اتاق؟ آب از روی موهاش میچکید رو‌ مژه و ریشاش همونجوری داشت شاکی گفت:مثل بچه گربه میمونی به خدا اصلا نمیشه کنترلت کرد همش باید بگیرمت نری چرا حرف گوش نمیدی اخه؟ زل زده بودم تو چشماش گفتم:بابا حواسم نبود یادم رفت همین…..چرا در اتاقو بستی؟بذار برم _نه نمیشه اصلا از اول نباید تنها میومدی الانم نمیشه بری وایمیستی باهم میریم جیغ جیغ کردم :عه یعنی چی تو لختی جوابمو داد:خب این مشکل توعه میخواستی نیای پا کوبیدم و گفتم:کمیللللل ولم کن برم نزدیکم شد و گفت:نخیر منتظر میمونی تا من آماده بشم بعد باهم میریم چشمام افتاد به تن خیسش هل گفتم: هیچ میفهمی چی داری میگی؟وایستم اینجا تو لباس تنت کنی کمیل که از کارای من خندش گرفته بود گفت:نه نه نگفتم وایستا اینجا من لباس تنم کنم گفتم وایستا یکم تنم خشک بشه بعدش لباسمم می پوشم چشمام گرد شد گفتم: چی داری میگی ببخشید بابا اشتباه کردم اومدم بیرون با خنده گفت:اگه خیلی عجله داری میتونم حوله رو باز کنم خشک کنم خودمو باهاش بعد دستش رفت سمت حوله دور کمرش چشمامو گرفتم و گفتم:نه نه نه ببخشید باز نکن……باز نکن کمیل آروم از لای چشمم نگاهش کردم هنوز همونجوری جلوم وایستاده بود دستشو زده بود به کمرش و با خنده نگاهم می‌کرد گفتم:اخه اصلا چرا منو کشیدی تو اتاق درو بستی کمیل نشست روی تخت و گفت:چیکار میکردم؟میخواستی لخت لخت بیام ببرمت تا دم در اتاقت غر زدم:خودم برمیگشتم کمیل با خنده گفت:من که نمیتونم ولت کنم تو راهرو خودت تنها بری که گفتم:حالا من تنها میرفتم تو اتاقم چیزی نمیشد ابروشو انداخت بالا و گفت:نه نه دیگه وظیفه من چیز دیگه ایه _حالا من چطوری باید وایستم تو لباس بپوشی شونه ش رو انداخت بالا و گفت:نمی دونم من که مشکلی ندارم تو اگه اذیت میشی میخوای چشماتو ببنده وای چقدر این بشر پروعه باورم نمیشه
Show all...
#شخصیت_کمیل در رمان دختــ💋ـــر سـرهنگ
Show all...
#شخصیت_دنیا در رمان دختــ💋ـــر ســرهنگ
Show all...
#دختر_سرهنگ #پارت_پنجاه_و_شش همون جوری که داشتم دکمه لباسمو دونه دونه میبستم گفتم:لطفا اگه خواستید بیاید تو این اتاق در نزنید به گوشی دنیا زنگ بزنید مه با خیال راحت درو باز کنه براتون دختره با هل گفت:چشم چشم دنیا گفت:چی شده تینا؟ تینا:هیچی ساعت نه و نیمه مام گشنه مون بود میخواستم ببینم شما هم نباید باهم بریم یه جا شام بخوریم؟ دنیا خوشحال گفت:وای اره چه فکر خوبی بعدشم میتونیم بریم لب آب نیومدیم مسافرت که بخوابیم تینا خندید و گفت:پس تا نیم ساعت دیگه آماده باشید که بریم یه رستوران خوب غذا دریایی بخوریم بعد رفت سمت آسانسور که بره تو اتاق خودشون دنیا رو کرد به من و گفت:باز که تو لباس تنت نیست جواب دادم:اولا که لباس تنمه فقط دکمش باز بود بعدم ببخشید با کت شلوار نمیخوابم دنیا پرو گفت:باشه حالا برو کت شلوارتو بپوش بریم بیرون بعد رفت تو اتاقشون و درو بست یعنی این دختر انگار آفریده شده که با من کل بندازه رفتم توی اتاقم رفتم توی حموم گوشیمو هم با خودم بردم که اگه یه موقع دنیا زنگ زد سریع بپرم بیرون دنیا رفتم توی اتاقمون به دنیز گفتم قراره شام بریم بیرون دنیز هم مثل من ذوق کرد و جفتمون شروع کردیم به آماده شدن یه تاپ گشاد خاکی رنگ پوشیدم بندای تاپم خیلی نازک بود و یقه تاپم خیلی باز ولی پیش خودم گفتم شالمو باز میذارم جلوی یقم معلوم نمیشه یه مانتوی بلند و گشاد سفید هم روش پوشیدم با یه شلوار لی که بلندیش تا بالای قوزک پام بود صندلای چرم قهوه ایم هم پام کردم نشستم رو به روی آیینه تا آرایش کنم خیلی نمیخواستم آرایش کنم یکم ریمل زدم با یه برق لب زدم یکم هایلایتر یهو یاد یه چیزی افتادم رو کردم به دنیز و گفتم:راستی میدونی چیه؟فکر کنم کمیل اصلا غذا دریایی دوست نداره سارا داشت یه بار میگفت بهم خیلی بد غذاس دنیز که هنوز لباسشم کامل نپوشیده بود گفت:خب حالا چیکار میکنیم؟ _فکر کنم همه رستورانا غذایی که دریایی نباشه هم دارن حالا باید بریم ببینیم دنیز با سر تایید کرد و به کارش ادامه داد گفتم:چطور اینقدر دیر آماده داری میشی؟ دنیز همونجوری که درگیر بود گفت:والا تو خیلی زود آماده شدی و منم نمیدونم چطوری تونستی اینقدر سریع آماده بشی؟ _نمیدونم خودمم واقعا شالمو برداشتم آزاد انداختم رو سرم و گفتم:تا آماده بشی من میرم از کمیل بپرسم غذا دریایی دوست داره یا نه دنیز هیچی نگفت منم رفتم بیرون تا در اتاقشو زدم سه ثانیه نشد درو باز کرد لباس تنش نبود فقط یه حوله دور کمرش بسته بود از تمام تنش آب میچکید موهای خیسش ریخته بود رو صورتش معلوم بود همین الان از حموم اومده
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.