cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

دکلمه و متن

((شعر، دکلمه، آهنگ، کلیپ ..)) #حامد_زکیان

Show more
Advertising posts
17 185
Subscribers
+2124 hours
+1947 days
+87230 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Show all...
⚜گروه دکلمه و متن⚜

قوانین گروه اشتراک گذاری اشعار، متن‌، موزیک و دل‌نوشته‌های مورد علاقه ( چت غیر مرتبط، ارسال متون فاقد ارزش ادبی ، ارسال اشعار بدون نام شاعر و ایجاد مزاحمت در پی وی دوستان ممنوع) در صورت لفت دادن ربات اجازه ورود نمیدهد.

تو" را، براى تمامِ روز هاى خوبى كه هنوز نيامده است، مى خواهم... تو را براى خنده هاى از تهِ دل تو را براى ِيك حالِ خوب تو را براى تمامِ دوست داشتن هاى به موقع، تو را براى يك خيالِ راحت، مى خواهم... در اين آشفته بازارِ دوست داشتن هاىِ ساعتى🫀... #ناصر_زینلی
Show all...
4.52 MB
3.54 MB
❤‍🔥 1👏 1
پیش از اینها فکر می کردم خدا خانه ای دارد کنار ابر ها مثل قصر پادشاه قصه ها خشتی از الماس، خشتی از طلا پایه های برجش از عاج و بلور بر سر تختی نشسته با غرور ماه برق کوچکی از از تاج او هر ستاره پولکی از تاج او اطلس پیراهن او آسمان نقش  روی دامن او  کهکشان رعد و برق شب طنین خنده اش سیل و طوفان نعره ی توفنده اش دکمه ی پیراهن او، آفتاب برق تیر و خنجر او، ماهتاب هیچ کس از جای او آگاه نیست هیچ کس را در حضورش راه نیست پیش از اینها خاطرم دلگیر  بود از خدا  در ذهنم این تصویربود آن خدا بی رحم بود و خشمگین خانه اش در آسمان دور از زمین بود، اما در میان ما نبود مهربان و ساده و زیبا نبود در دل او دوستی جایی نداشت مهربانی هیچ معنایی نداشت ... هر چه می پرسیدم از خود از خدا از زمین از آسمان از ابرها زود  می گفتند: این کار خداست پرس و جو از کار او کاری خطاست هر چه می پرسی جوابش آتش است آب اگر خوردی جوابش آتش است تا ببندی چشم کورت می کند تا شدی نزدیک دورت می کند کج گشودی دست، سنگت می کند کج نهادی پای  لنگت می کند تا خطا کردی عذابت می دهد در میان آتش آبت می کند با همین قصه دلم مشغول بود خواب هایم خواب  دیو و غول  بود خواب می دیدم که غرق آتشم در دهان شعله های سرکشم در دهان اژدهایی خشمگین بر سرم باران گرز آتشین محو می شد نعره هایم بی صدا در طنین خنده ی خشم خدا... نیت من در نماز و در دعا ترس بود و وحشت از خشم خدا هر چه می کردم همه از ترس بود مثل از بر کردن یک درس بود .. مثل تمرین  حساب و هندسه مثل تنبیه مدیر مدرسه تلخ، مثل خنده ای بی حوصله سخت، مثل حل صد ها مسئله مثل تکلیف ریاضی سخت بود مثل صرف فعل ماضی سخت بود تا که یک شب دست در دست پدر راه افتادم به قصد یک سفر در میان راه، در یک روستا خانه ای دیدیم، خوب و آشنا زود  پرسیدم: پدر! اینجا کجاست؟ گفت: اینجا، خانه ی خوب خداست! گفت: اینجا می‌شود یک لحظه ماند گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند با وضویی دست و رویی تازه کرد با دل خود، گفتگویی تازه کرد گفتمش پس آن خدای خشمگین خانه اش اینجاست؟ اینجا در زمین؟ گفت :آری خانه ی او بی ریاست فرش هایش از گلیم و بوریاست مهربان و ساده و بی کینه است مثل نوری در دل آیینه است عادت او نیست خشم و دشمنی نام  او نور و نشانش روشنی خشم، نامی از نشانی های اوست حالتی از مهربانی های اوست قهر او از آشتی شیرین تر است مثل قهر مهربان مادر است دوستی را دوست معنی می دهد قهر هم با دوست معنی می دهد هیچ کس با دشمن خود قهر نیست قهر او هم یک نشان از دوستی است تازه فهمیدم خدایم این خداست این خدای مهربان و آشناست دوستی از من به من نزدیک تر از رگ گردن به من نزدیک تر! آن خدای پیش از این را باد برد نام او راهم دلم از یاد برد آن خدا مثل خیال و خواب بود چون حبابی نقش روی آب بود می توانم بعد از این با این خدا دوست باشم دوست، پاک و بی ریا می توان با این خدا پرواز کرد سفره ی دل را برایش باز کرد می توان در باره ی گل حرف زد صاف و ساده مثل بلبل حرف زد چکه چکه  مثل باران  راز گفت با دو قطره صد هزاران  راز گفت می توان  با او صمیمی حرف زد مثل یاران قدیمی حرف زد می توان تصنیفی از پرواز خواند با الفبای سکوت آواز خواند می توان مثل علف ها حرف زد با زبانی بی الفبا حرف زد می توان در باره ی هر چیز گفت می توان شعری خیال انگیز گفت مثل این شعر روان و آشنا: پیش از اینها فکر می کردم خدا ...                                                                                          #قیصر_امین‌پور
Show all...
👌 5👍 2
محبوبم! من فقط دنبال بهاری می‌گردم که خودم آن را گم کرده باشم. من دائماً خاطراتی را به یاد می‌آورم که تنها شمایی و من. خاطره‌هایی که هرگز اتفاق نیفتاده است، اما برای من شادی‌‌آور است. محبوبم! آدمی تنها یک بار عاشق می‌شود اما هر سال برف می‌آید تقصیر باغچه نیست بعضی گل‌ها در شب می‌رویند. از روی برف‌ها به سادگی نمی‌گذرم (اینجا جای پای پرنده‌ای کوچک روی برف‌ها نیست. اینجا کسی روی برف‌ها گریه کرده است). و من برای گفتن دوستت دارم، انواع خجالت‌ها را می‌کشم. که اینجا شرم یک پدیده سرشتی است. برای همین گل‌های شرقی در غروب‌ها می‌شکفند. محبوبم! من دائماً شما را دوست دارم. چه در گرانی، چه در ارزانی، چه در تحریم، چه در توافق، چه در جنگ، چه در صلح. من دائماً شما را دوست دارم. چه سیر باشم، چه گرسنه. چه شادمان باشم، چه غمگین. من دائماً شما را دوست دارم. خوابم شما را دوست دارم، بیدار می‌شوم شما را دوست می‌دارم. پیاده می‌روم، در اتوبوس کنار پنجره پشت سر راننده، هنگام ریختن میوه‌های گندیده، پیتزای نیم‌خورده، بطری نوشابه نوشیده و گل‌های پلاسیده در کیسه، هنگام کندن سنگ‌های داغ از پشت نان‌های سنگک. محبوبم!‌ در عبادتم چنان با تو سخن می‌گویم که خداوند به گریه می‌افتد. محبوبم! عاشق شما آرش کمانگیر است. تیر و کمانی دارد و سرزمین خیالات من. مرز عشق شما حاشیه هستی است. محبوبم! در آن هنگام که گل‌های سرخ در دشت‌ها می‌رویند و باغ‌ها لبریز طراوت‌اند و باد با زلف شما به پچ‌پچ است،‌ آن مساحت اثیری عشق است. محبوبم! همین که باران می‌وزد، به کف فواره می‌زند علف. باران می‌ریزد تو را دوست دارم، برف می‌‌ریزد تو را دوست دارم، سرد است و می‌لرزم، تو را دوست دارم. محبوب من! بنیاد گمشدگی‌های من بی‌تو بودن است. وقتی که با توأم، همه به من می‌پیوندند. باران‌ها به من می‌پیوندند، برف‌ها به من می‌پیوندند، شب‌ها به من می‌پیوندند، پائیزها، گل‌خانه‌ها و گل‌ها همه به من می‌پیوندند. محبوب من! کاش می‌توانستم برایت آوازی بخوانم. کاش صدای من مثل صدای محمد نوری نازنین بود. ترانه‌هاست که برایت نوشته‌ام، ولی افسوس صدایی نیست آواز بخوانم. کاش من و تو دو خوشة‌ انگور بودیم یا دو گیلاس به هم چسبیده. من پیوسته دنبال توام. مثل سایه‌ای که هیچکس به او اعتنایی ندارد. محبوبم! در تابستان بوی بهار می‌رسد. بوی گل‌های ایرانی و اینجا چه رونقی دارد شادی. همة این روزها چشیدنی است. جشن تولد آفتاب است و انگورها در حال شیرین‌ شدن‌اند. تابستان است، دیگر دوران درِ اتاق را به روی خود بستن، سپری شده #محمد_صالح_علا
Show all...
تکیه زدم به دیوار؛ خواستم بخوابم نشد. سیگار آتش زدم و گذاشتم گوشه‌ی لب‌هایم؛ خواستم بکشم باز هم نشد. با دو انگشت چشم‌هایم را فشردم و از ذهنم گذر کرد، عادت می‌تواند انسان را بی‌چاره کند‌. من هم داشتم به حضور تو عادت می‌کردم، به بی خوابی، به غریبگی چشم‌هایم با خیابان و کوچه‌ها و خفه شدن پیش آدم‌ها و در نهایت به عشق. هر چند سابق فکر می‌کردم عاشق‌ها عادت نمی‌کنند. بار آخر که می رفتی ، بوسه زدم بر گوشه پیشانی ات تا ردِ من در تنت باقی بماند و لبانم یادِ تورا در دفترِ ذهنم ثبت کنند . تو اما می گریستی ، نمیدانم شاید با آن بوسه مخالف بودی یا با جدا افتادنمان. اما من در میانِ غمِ تلمبار شده ی جانم برایت خوشحال بودم ، همین که برایت آرزو کنم آن اشک های باریده بر رویِ گونه ، بارِ بعد از ذوق روانه ی جاده ی گونه هایت شوند ، کافی بود . عزیزِ سفر کرده ، زندگی را نمیشود دستِ کم گرفت ، اما آرزوهایش از خودش قوی تر هستند ، من برایت بر پیکرِ غم هایم خوشحالی نوشتم تا روزی ابر های سپیدِ خرسندی به جانت روانه شوند . پس غم را زیاد در خانه دلت مهمان نکن ، بعد از چند روز روانه اش کن و خرمِ سبزِ شادی را روانه ی باغچه قلبت کن . آرزوهایم برای مژه های خیسِ تو محقق خواهند شد #امیرعلی_کشاورزیان
Show all...
00:29
Video unavailableShow in Telegram
آنقدر دوستت دارم که خودم هم نمیدانم چقدر دوستت دارم! هر بار که می پرسی، چقدر؟! با خودم فکر می کنم؛ دریا چطور حساب موجهایش را نگه دارد؟! پاییز از کجا بداند هر بار چند برگ از دست میدهد؟! ابرها چه می دانند چند قطره باریده اند؟! خورشید مگر یادش مانده چند بار طلوع کرده است؟! و من، چطور بگویم که، چقدر دوستت دارم...
Show all...
10.71 MB
عشق یعنی به جهان با تومدارابکنم زندگی را به نفس های تو سر پابکنم لحظه را برجهت عشق توپیونددهم درد را با تو و عشق تو مداوا بکنم رنگ‌ تقویم دلم را بنویسم با عشق قلمم  را به دم عشق تو مهیا  بکنم روزوشب نگذرم ازمرزخیالت، باید صحنه ی دلبری عشق تو احیا بکنم روی پاهای تصور به زمین تکیه زدم برفتم تا لب ایوان که تو تماشا بکنم؛ بهترین معجزه خوب خدایی بخودم گم شدن های دلم را به تو پیدا بکنم بشکنم قفل سکوتی که جهان داده بمن موی فرهاد را به تصویر تو  زیبا  بکنم بکشم نقش تو را واژه به آتش بکشم تا خودم  را که باز با تو شیدا بکنم بنویسم به هر آنجا که تو را می بیند عشق یعنی همه از عشق تو مآوا بکنم نفسم را بدهم تا تو نفس باشی و بس روز را  در هوس  روی  تو  فردا  بکنم خط زنم دفتراحساس جهان را و فقط همه جا  حادثه ی چشم تو  معنا بکنم خواب بیداری من عطرنفس های تو دارد عشق این است که من یاد توهرجابکنم قدم و فکر و قلم را بزدم در ره عشق بشوم موج و دلم  چو تو دریا بکنم #علی_پرنیان
Show all...
❤‍🔥 1
ای شب از رؤيای تورنگين شده سينه از عطرتوام سنگين شده ای به روی چشم من گسترده خویش شادیم بخشیده از اندوه بیش همچو بارانی که شویدجسم خاک هستیم زآلودگی‌ها کرده پاک ای تپش‌های تن سوزان من آتشی در مزرع مژگان من ای ز گندمزارها سرشارتر ای ز زرین شاخهها پربارتر ای در بگشوده بر خورشیدها در هجوم ظلمت تردیدها با توام ديگر ز دردی بيم نيست هست اگر، جزدرد خوشبختیم نیست ای دل تنگ من و این بارنور؟ هایهوی زندگی در قعر گور؟ ای دو چشمانت چمنزاران من داغ چشمت خورده بر چشمان من پيش از اینت گرکه در خود داشتم هرکسی را تو نمیانگاشتم درد تاریکیست،درد خواستن رفتن وبیهوده خود را کاستن سر نهادن بر سیه‌دل سینه‌ها سینه آلودن به چرک کینه‌ها در نوازش، نيش ماران يافتن زهر در لبخند ياران يافتن زر نهادن در کف طرارها گمشدن در پهنهٔ بازارها آه، ای با جان من آميخته ای مرا از گور من انگيخته چون ستاره، با دو بال زرنشان آمده از دوردست آسمان از تو، تنهائیم خاموشی گرفت پیکرم بوی همآغوشی گرفت جوی خشک سينه ام را آب،تو بستر رگهام را سيلاب،تو در جهانی اینچنين سرد و سياه با قدمهایت قدمهايم براه ای به زير پوستم پنهان شده همچو خون در پوستم جوشان شده گيسويم رااز نوازش سوخته گونه‌هام از هرم خواهش سوخته آه، ای بيگانه با پیراهنم آشنای سبزه‌زاران تنم آه، ای روشن طلوع بی‌غروب آفتاب سرزمين‌های جنوب عشق ديگر نيست اين، اين خيرگيست چلچراغی در سکوت و تيرگيست عشق چون در سينه‌ام بيدار شد از طلب، پا تا سرم ايثار شد اين دگر من نيستم، من نيستم حيف از آن عمری که با من زيستم ای لبانم بوسه‌گاه بوسه‌ات خیره چشمانم براه بوسه‌ات ای تشنج‌های لذت در تنم ای خطوط پيکرت پيراهنم آه، میخواهم که بشکافم ز هم شادیم یکدم بيالاید به غم آه، میخواهم که برخيزم ز جای همچو ابری اشک ریزم هایهای اين دل تنگ من و اين دود عود؟ در شبستان، زخمه‌های چنگ و رود؟ اين فضای خالی و پروازها؟ اين شب خاموش و اين آوازها؟ ای نگاهت لای‌لائی سحر بار گاهوار کودکان بيقرار ای نفسهایت نسیم نیمخواب شسته در خود، لرزه‌های اضطراب خفته در لبخند فرداهای من رفته تا اعماق دنیاهای من ای مرا با شور شعر آميخته اينهمه آتش به شعرم ريخته چون تب عشقم چنين افروختی لاجرم، شعرم به آتش سوختی ✍️#فروغ_فرخزاد
Show all...
👍 1 1
من مرد کم طاقتی نیستم، تقریبا به اندازه عمرم سختی کشیدم. از بچگی درد کشیدم، عذاب کشیدم، عزیز از دست دادم، رفیقای زیادی جلوی چشمام از درد و بیماری تموم شدن، از دست دادم، رانده شدم، کتک خوردم، داد کشیدم رای من کو و باتوم دهنم رو پر خون کرد، پشت در اتاق عمل ساعتها و ساعتها منتظر موندم با گریه و بیتابی که دکتر بیاد بیرون و بگه پدرت زنده موند و تشخیص اولیه ما اشتباه بود، ساعتها بیهوش بودم و مرده بودم و باز با تن جرخورده برگشتم به زندگی. مرد کم طاقتی نیستم والله. اونقدر بلا سرم اومده، که میتونم ساعتها روضه بخونم. مثل همه همسن و سالهای خودم تو این خاک سرد کم برکت. اما از هر گردنه ای رد شدم، و برگشتم به زندگی. اما، امروز و در برابر این واقعه لعنتی کم آوردم. کم آوردم، شاید چون پیر شدم. شاید چون پیمونه طاقتم پر شده. من از این دنیا می ترسم. از این کشور می ترسم. از این شهر می ترسم. از این حکومت می ترسم. از این مردم می ترسم. از خودم می ترسم. از همه. از شما می ترسم. از دورویی، از بیشعوری، از حجم تنفری که توی خودم و بقیه می بینم. من از جماعتی که با ویرانی یک ساختمون عکس میگیرن می ترسم، من از خودم می ترسم که این همه می ترسم، من کم آوردم. به مادرم گفتم برای آتش نشانها دعا کن. گریه کرد. گریه کردم. بعد دیدم برای آتش نشان ها گریه نمی کنم، به عزای خودم نشستم. دیدم تو دوره ای میانسال شدم که مرگ بهترین بلاییه که ممکنه تو این دیار سر میانسال ها بیاد. که خلاص بشن از خودشون و خاطراتشون و ترسهاشون از آینده. خانم ها، آقایان، اعتراف می کنم بی هیچ شرمی، من کم آورده ام..... #حمیدسلیمی
Show all...
👏 1
00:30
Video unavailableShow in Telegram
‏دلم برایت تنگ شده است و وقتی که میگویم تنگ نه مثل تنگیِ پیراهن! دلتنگیِ من مانند کشتی ای است که بجای اقیانوس و دریا او را در حوض خانه انداخته‌اند…
Show all...
9.00 MB
👍 4
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.