cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

آقای مغرور من😎خانم لجباز من🤪

یه #رمان اوردم برات #عالـــــی😍😍 به #رمان پر از #جنگ و #دعوا ... #لج و #لجبازی .... #قهر و #آشتی که اخرش به #عشق و #عاشقی و البته ماجراهایی # تلخ خطم میشه !!!!! بدو #جوین شو تا از #دستش ندادی !!!؟؟ ناشناس نویسنده https://t.me/BChatBot?start=sc-

Show more
Iran205 255The language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
467
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

جیغ عکس بالا رو باز کن قشنگ!🥺💜 تو هم از این پروف‌های #دخترونه و لاو‌طوری می‌خوای؟! پروف‌های #ست #بیو‌های‌دپ #شات‌آیفون #تم #میکس رپی نمیخوای؟!💕🐢 معدنِ تکست‌های #تک‌خطی و شدیدا خاردار🌵🐨
Show all...
پروفایل دخترونع🌸
شات ایفون🔖
تم تلگرام🧃
تکست تک خطی
پارت جدید😍❤️ خب خوشگلا این فعلا سه پارت😍❤️ انرژیا زیاد باشه امشب بازم پارت داریم😜😉 دارن میرن شمااااااال یعنی میخواد چه بشه؟؟ کلی اتفاقای هیجان انگیز تو راهه😁😉 انرژی یادتون نره🙂💙 مرسی که هستین🙃💚
Show all...
🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_سی_هشت این دیگه کیه چقدر ذهنش منحرفه نمیخواستم دعوا بشه واسه همین از جام بلند شدم می خواستم برم که پویا دستمو گرفت کشید که باعث شد بیفتم رو مبل کل بدنم داغ کرده بود با تعجب داشتم نگاش میکردم که گفت... پویا=نظرت چیه سهیل سهیل خندید و گفت=عالیه من هستم پویا=منم هستم +واقعا ممنونم پویا=می خوای فردا بری یعنی بریم که من با ارش و.... پریدم وسط حرفش.. +به اتوسا گفتم اونا هم میان پویا=اهان خوب الان دقیقا می خوای چی کار کنی +هیچی فردا ماشین بابام و میگیرم من با اتوسا و دنیا و رها میریم اونجا شما هم هر وقت که دوست داش.. پرید وسط حرفم... پویا=خب ما هم چهار نفریم با ماشین من فردا ساعت 10 راه میفتیم تا ساعت2 اونجاییم +واقعا می خواین فردا بیاین پویا=اره فقط یکی از ما پسرا میاد تو ماشین شما ,شما دخترا که هیچکدوم گواینامه ندارین دوس ندارین که گیر پلیس بیفتیم +نه ولی کی میاد تو ماشین ما تا پویا خواست حرف بزنه که سهیل پیش دستی کردو گفت... سهیل=پویا با ماشین خودش میره شما و دنیا خانوم و رها خانوم میاد تو ماشین پویا من و ارمان و اتوسا خانوم وارش تو ماشین من بازم هر جوری خودتون راحتین پویا=نظرت چیه +من حرفی ندارم سهیل=پس فردا شما سر ساعت یازده دم در باشین پویا=نه خیر ده +بالاخره ده یا یازده پویا=ده شما بیاین دم در +باشه +خب بااجازه من دیگه برم ببخشید که مزاحمتون شدم سهیل =نه بابا شما مراحمین رفتم خونه مث اینکه مامان اومده بله حدسم درست کفاش تو بود یه نگا ه به ساعت انداختم 7 بود پس زهرا خانوم رفته بودبدو بدو از پله هارفتم بالا تو اتاقم لباسامو عوض کردم یه تاپ شوارک زرشکی پوشیدم لباسو کلی وسایل جمع کردم و گذاشتم تو چمدون گذاشتم زیر تخت با اینکه من همونجا به اندازه ای اینجا لباس و وسایل داشتم اما بازم یه چمدون پر شد... 🚫کپی ممنوع🚫 هر گونه کپی حتی با اسم نویسنده پیگرد قانونی دارد ❌❌ به قلم#Nafas
Show all...
🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_سی_هفت زنگ اول تا اخر هیچی نفهمیدم فقط داشتم با خودم جمله تمرین میکردم که چجوری مامانمو راضی کنم که بزاره من و بچه ها بریم ویلا البته مامانم با رفتن به ویلا مشکلی نداشت فقط مشکل این بود که می گفت تو نمی تونی مراقب خودت باشی حقم داره اخه یه بار با دوستام رفتم مسافرت تصادف کردیم و من دست پا شکسته برگشتم خونه از اون موقع به بعد مامان نزاشت تنها مسافرت برم بالاخره زنگ اخر خورد من و رها و دنیا یه ساعت رفتیم بیرون دور زدیم بعد از کلی حرف زدن قرار شد من برم با پویا و سهیل صحبت کنم رفتم خونه یه ناهارمختصری خوردم یه دوش بیست دقیقه ای گرفتم یه مانتوی ابیه که با رنگ چشمانم همخونی داشت پوشیدم با شلوارجین و شال و کفش سفید گوشیمو برداشتم میخواستم برم پایین که یادم اومد می خواستم زنگ بزنم به اتوسا سریع شمارشو گرفتم بعد از سه تابوق جواب داد... +سلام اتوسا جان خوبی اتوسا=سلام عزیزم +میگم اتوسا... اتوسا=جانم بگو +میشه با ارش و ارمان صحبت کنی اتوسا=در مورد +کیارش ,اخه تولدشه می خوام واسش تو... پرید وسط حرفم.... اتوسا=دنیا همه چی رو بهم گفت منم باهاشون صحبت کردم اونا قبول کردن +وااای اتوسا ممنونم اتوسا=خواهش خب دیگه کاری نداری +نه عزیزم خداحافظ اتوسا=خداحافظ گوشی قطع کردم واقعا این دنیا عجب سرعت عملی داره اگه واسه درسم انقدر سرعت عمل داشت یه پا فیلسوف میشد.... رفتم پایین هیچ کس به غیر از زهرا خانوم نبود کیارش با بابارفته بود کار خونه مامان هم رفته بیمارستان که زهرا خانوم با دیدنم یه لبخند زد و گفت... زهرا خانوم=کجا خوشگل خانوم حالا بهش چی بگم ,بگم میخوام برم خونه ی گودزیلا ی بی ریخت .... نمی دونم چی شد که یکدفعه گفتم... +قراره برم خونه دنیا شون زهرا خانوم=باشه عزیزم مراقب خودت باش زیر لب یه چشمی گفتم و رفتم دم در یه بار دیگه جلوی اینه خودمو نگاه کردمورفتم بیرون بدوبدو از پله ها رفتم پایین زنگ خونه پویا اینا رو زدم فقط خدا خدا میکردم پویا درو باز نکنه اخه با دیدنش هول میشدم ضربان قلبم تند میشد دستام یخ میکرد نمیدونم چرایه حس عجیبی بهش داشتم که هیچ وقت به هیچ کسی یه همچین حسیو و نداشتم که یکدفعه سهیل درو باز کرد... با یه حالت تعجب خاصی نگام کرد و گفت... سهیل=سلام +سلام ببخشید می خواستم باهاتون صحبت کنم سهیل=بفرمائید داخل رفتم داخل که سنگینیه نگاهی رو, روخودم حس کردم سرمو اوردم بالا که چشمم افتا د به پویا که داشت با بهت بهم نگاه میکنه دستام یخ کرده بود خودم قشنگ صدای ضربان قلبمو میشنیدم که با صدای سهیل به خودم اومدم... سهیل=بفرمائید چایی میل د... پریدم وسط حرفش.. +نه می خواستم در مورد کیارش باهاتون صحبت کنم که یکدفعه پویا سریع اومد کنار سهیل نشست دقیقا رو بروی من نشست این انگار میدونس من میدمش دست و پام گم میکردم حالا میاد روبروی من میشینه اصن ولش.. بعد یه نفس عمیقی کشیدم.... پویا=برای کیارش اتفاقی افتاده +نه شما قضیه نوشین و میدونین پویا و سهیل باهم گفتن.. پویا وسهیل=اره +داداش من بعد از اون نزاشت ما واسش تولد بگیرم من میخوام امسال واسش تولد بگیرم که از اون حال و هوا درش بیارم میخواستم بریم چالوس از فردا تا یکشنبه هفته ی بعد که تعطیله اگه بشه شما هم به من کمک کنین البته اگه نمیتونین مهم نیس شما فقط شماره های دوستای کیارش بهم بدین البته اگه میشه پویایه تای ابرو شو انداخت بالا بعد با یه لحن که تا حالا ازش نشنیده بودم گفت.... پویا=یعنی ما با تو یعنی شما بیایم چالوس +اره اگه هم دوس ندارین فقط شماره دوستای کیارشو بهم بدین ممنون میشم نمیدونم چرا اخمای پویا رفتم توهم... با صدایی نسبتا عصبانی گفت... پویا=تو با دوستای کیارش چی کار داری وای این دیگه کیه چقدر ذهنش منحرفه نمیخواستم دعوا بشه واسه همین از جام بلند شدم می خواستم برم که...... 🚫کپی ممنوع🚫 هر گونه کپی حتی با اسم نویسنده پیگرد قانونی دارد ❌❌ به قلم#Nafas
Show all...
🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_سی_شش یه سه چهار ماهی از اون اتفاق میگذشت بعد از اون جنگ و دعواهای من وپویا با هم بهتر شده بود ولی روزی یه دعوارو داشتیم اگه نداشتیم روزمون شب نمیشد... کیفمو انداختم رو دوشم یه بار یگه خودم و تو اینه نگاه کردم که یدفعه چشمم خورد به تقویم... وااای نه پنج روز دیگه یعنی جمعه تولد کیارشه من هنوز هیچ کاری نکردم فقط خوبیش اینه که از فردا تا یکشنبه هفته بعد تعطیله از موقعی که نوشین مردبود دیگه کیارش نزاشت مامانم براش تولد بگیره اما من امسال براش یه تولد توپ میگیرم تو چالوس براش میگیرم باید بریم تو ویلای چالوس با با مامانم صح... با صدای کیارش به خودم اومدم.. کیارش=کیانا بیا دیگه اون تقویم چی داره که بهش زل زدی +هیچی بریم از اتاقم اومدم بیرون دوتا یکی از پله اومدم پایین خداروشکر از فردا تا یکشنبه تعطیله... زهرا خانوم=علیک سلام +سلام زهرا خانم=بدو بیا صبحونتو بخور دیرت شد +گرسنم نیس بعدم بدوبدورفتم سمت در کفشامو پوشیدم که کیارش لقمه به دس اومد طرفم و گفت.. کیارش=تقدیم به اجی خوشگلم +ممنون اما من گرسن.... نزاشت حرفمو بزنم کیارش=جون من, خوشگلم ضعف میکنی هااااا +باشه باشه داداشی رفتیم پایین بدون اینکه سلام کنم رفتم سمت دنیا و رها و گفتم... +بچه ها کمک می خوام رها با تعجب نگام کرد و گفت... رها=کمک +اره جمعه همین هفته یعنی11.23 تولدشه دنیا=تولد کی +کیارش این کلمه خیلی بلند گفتم که کیارش گفت.. کیارش=با من بودی, کار داشتی به دفعه هول کردم با تته پته گفتم... +نه .... یعنی اره من امروز با بچه می خوایم بریم بیرون شما خودتون بیاین خونه باشه کیارش=کجا می خوای بری +بیرون به مدرسه رسیده بودیم داشتم از پله های پل هوایی میرفتم بالا که یهو کیارش گفت... کیارش= خیلی مراقب خودت باش باشه ,زودم بیا خونه منم می خواستم خودمو براش لوس کنم با یه حالت خاصی گفتم.... +چشم داداشی جونم بعد یه بوس براش فرستادم رو هوا گرفتش... رفتم تومدرسه کل ماجرا رو براشون گفتم قرار شد به اتوسا بگم که با ارش و ارمان صحبت کنه اگه میان بیاین بریم اگه هم که نه که شماره دوستای کیارش ازشون بگیرم که بهشون زنگ بزنم دعوتشون تا دوستای خودمم تو چالوس اوناهم بیان.... +بچه ها پویا و سهیل چی کار کنیم تا رها خواست جواب بده که یکدفعه معلم اومد داخل........ 🚫کپی ممنوع🚫 هر گونه کپی حتی با اسم نویسنده پیگرد قانونی دارد ❌❌ به قلم#Nafad
Show all...
در حال تایپ....📝
Show all...
وسط عشق و حالشون گشت ارشاد سر می رسه و می*ینه به حالشون😂😱 توی #پارک نشسته بودن #دستهاشون قفل هم بود و آیلار سرش رو روی شونه اش گذاشته بود و همینطور که حرف می زدن #بوسه های ریزی روی سرش می کاشت. سرش رو بلند کرد تا لباش رو ببوسه که از گوشه ی چشم نگاهش به خانم #چادری و آقای بیسیم و #تسبیح به دست افتاد که با #اخم به سمتشون می اومدنو #خشک شده توی همون حالت موند. صدای #اعتراضی ماهان هنوز بلند نشده بود که صدای زن و مردی #غریبه شنید که می گفتند: راحت باشید. پارت خود رمان سرچ کن نبود لف بده پیشنهاد نویسنده💯 پ.ن: این رمان به دلیل دارای صحنه بودن زود زود لینکش رو عوض می کنه تا فیل نشه! تا لینکش باطل نشده زود جوین شو💯👇 https://t.me/+ajvmRcG4K48zNzE8
Show all...
پارتا رو تو ساعات مختلف میزارم🥺❤️ خوشگلا لطفا حمایت کنید و انرژی بدین 🥺❤️ منم به انرژی نیاز دارم🥺❤️ مرسی که هستین🙃❤️ #Nafas
Show all...