رمان اکیپ نیکا💜🖤

😔😭😭😭😭😭😭😭😭

😭😭😭😭😭

نههه پاک نکن🥺

سلام بچه ها من می‌خوام کانالم و حذف کنم چون اصلا حال ادامه دادن و ندارم ببخشید واقعا امشب دیگه کل ممبرارو حذف میکنم دوستون دارم یه عالمه ⁦❤️⁩😚

•عکس بالارو باز کن ⛱⃟🍑•°* •دیدیشون🥺♥️✨• •سرنا و پریسا از معروف ترین های اینستا🙇‍♀💜• •پست و استوریاشونو میخوای?🚜⃟🌻•°* •کلی پست جنجالی ازشون رو میخای?🌼💞🍓🤞🏽 •چنلش خیلی خشمله 🙆🏻‍♀🍇💜• *°•🧏‍♀□💛░🧿جوین شو 🧿░💛□🧏‍♀•°*

پروف ریحان هستم🔮🦄 پروف رایگان میزنم البته فعلا 🔮🦄 نمونه کار دارم🔮🦄 گروهمون👇 https://t.me/Reyhan_Prf چنل نمونه👇 https://t.me/prf_Reyhan

Keşke bir romana hiç aşık olmasaydım yazarı: Reyhane Team Nika'nın Telegram romanındaki ana kanal ask yasak I wish I never fell in love with a novel Author: Reyhaneh The main channel in the Telegram novel of Team Nika Aski is forbidden ✭♡✭♡✭♡✭♡✭♡✭♡✭♡✭♡✭♡ #part10 پسره_ پسره خواست چیزی بگه که آقای استاد دستم و کشید سمت خودش و سریع حرکت کرد هنوز تو شبکه حرفش مونده بودم البته می‌دونم بی منظور گفته بود 😜 دیانا_ استاد ارومتر لطفا دستم درد گرفت ارسلان_ تو چقدر احمقی !! دیانا_ درست صحبت کن دو بار بهت گفتم استاد پرو شدی ارسلان_ آخه کدوم آدم با هوشی این وقت شب می‌ره پارک محکم سر جام میخ کوب شدم دیانا_ من ارسلان_ خوب هر با هوشی که اینکارو کنه دیگه باهوش نیست و و بهش میگن احمق دیانا_ ممنون از اینکه من و نجات دادی الان لطف کنید برید منم خودم میرم خونمون ارسلان_ نمیشه باید بریم پیش دانیال دیانا_ عمرااااا ارسلان_ به من ربطی نداره من باید تحویلت بدم به داداشت دیانا_ مگه زندانیم که باید تحویلم بدی ؟؟؟ ارسلان_ آره.....من بیکار نیستم که سه ساعت تو کوچه و خیابون دنبالت بگردم فقط بخاطر داداشت اومدم وگرنه.. صدام و بلند کردم و بهش گفتم دیانا_اوووش تند نرو هاااا مگه من گفتم بخاطر من اومدی میخواستی نیایی داداشمم هندونه خورده باید پای لرزش بشینه دیگه چیزی نگفت و دستم و محکم‌تر فشار داد و گوشیش و از تو جیبش در آورد و یه شماره گرفت و گوشی و گذاشت رو گوشش دیانا_ دستم و ول کن یه محرم و نامحرمم نمیدونی خودم اصلا به محرم و نامحرم اهمیت نمیدادم اما خواستم دستم و ول کنه که نکرد 😒 ارسلان_ الو سلام دانیال ارسلان_ آره پیداش کردم اینجاست ارسلان_ باش میارم همونجا خدافظ دیانا_ من نمیام ارسلان_ اوفففففففف مگه من از تو نظر خواستم دیانا_..... T.me/ardia_matinika_fan

اقا - رسیدید خانم دیانا - ممنون بفرمایید با شهرزاد پیاده شدیم و رفتیم خونه ک #ارسلان اومد و نایلون خریدارو گرفت اوووو چقد خریددد دیانا - چشه مگ ارسلان - هیچی خانم خانما جدیدنا نمیای سمتم بیا اتاقم کارت دارم شهرزاد - 💔😐 ارسلان - بیا دیگ دیانا - خب رفتم اتاقش همینکه رسیدم...... رمانش ۱۰کا کامنت خورده این پارت دروغی نیست💕 #شماره_پارت_شست کلی ادیت ناب اردیایی!💜 زیباترین رمان!💜

از زیر دستشوش #فرار کردم...من باید میرفتم دنبال مهدی! با پاهای بی جون سعی کنم بدوعم تا نرسن بهم لباسام #پاره پوره شده بود و هیچ وسیله ای برا محافظت نداشتم..تو #کویر، نفس عام به شماره افتاده! اثری از بچه ها نبود.. از نیزار رد شدم.....صدای ادمایی که دنبالم بودن به راحتی قابل شنیدن بود... کشون کشون خودمو رسوندم به #دریا..از فرت تشنگی اب شور و کثیف دریا رو مثل یه لیوان اب خنک خوردم....کاش #مهدی پیدام کنه..کاش بیاد..به سمت نیزار برگشتم....بین نی ها قایم شدم و از دور #اتیش رو دیدم..#مردایی که گرفته بودنمون دنبالمون بودن من دیگ نای فرار نداشتم که یهو...🩸 #دختری‌که‌با‌رفیقاش‌سر‌پروژه‌ای‌رفته‌کویر‌که‌یهو...😱 #نخونی‌ازدست‌رفتههه🚫 https://t.me/joinchat/RtUnp00MzcY67XIM