cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

شرنگ

SHARANG

Show more
Advertising posts
5 846
Subscribers
-1324 hours
-1347 days
-63230 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

🤖 دریافت شده توسط @instasave_bot
Show all...
👏 4👍 1
☸️چگونه به معلمان این سرزمین می توان تبریک گفت؟!! ✍️محمدباقر تاج الدین ✅کدام روزمعلم؟ چه تبریکی؟ کدام شأن ومنزلتی؟ مگر دیگر جایگاه و منزلتی برای معلم هم باقی مانده است که برایش پیام تبریک و شادباش فرستاد؟ لطفاً پیام شادباشی برای معلمان این سرزمین نفرستید چرا که آنان روزگار چندان خوبی ندارند که بخواهند شاد شوند!! چرا که معلم بودن در این جامعه با انواع مصائب مواجه است که اگر بخواهیم آن ها را فهرست کنیم فهرستی بس بلند بالا خواهد شد!! به معلمانی که در جامعۀ ایران بابت اعتراض به وضع معیشتی شان مؤاخذه می شوند، می توان تبریک گفت؟!! به معلمانی که بابت وضعیت اسف بار معیشتی شان ناچار به کار در انواع مشاغل نامناسب هستند می توان تبریک گفت؟!! به معلمانی که برای قانع کردن دانش آموزان باید هزاران درد و رنج را به دوش بکشند می توان تبریک گفت؟ ✳️به معلمان این سرزمین که با خون دل خوردن های بسیار کوشش می کنند چراغ دانش و اندیشه را روشن نگاه دارند اما هزاران باد مخالف و بلکه متضاد در حال خاموش کردن شان هستند می توان تبریک گفت؟!! به معلمانی که با هزاران امید و آرزو درس خوانده اند و آرمان هایی را در این راه برای خود ترسیم کرده اند و امروز اما تمام آن آرمان ها و آرزوها بدل به یأس و بلکه سراب شده است می توان تبریک گفت؟!! به معلمانی که از پسِ کوچک ترین امور زندگی روزانۀ خود بر نمی آیند و با سیلی صورت خود را سرخ نگاه می دارند می توان تبریک گفت؟!! به معلمانی که از کم ترین امکانات و خدمات برای برخورداری از یک زندگی و زیست معمولی محروم اَند می توان تبریک گفت؟!! ❇️به معلمانی که دیگر در صدر نمی نشینند و هرگز قدر نمی بینند می توان تبریک گفت؟!! به معلمانی که در حسرت از دست دادن بسیاری از فرصت های زندگی شان مانده اند می توان تبریک گفت؟!! به معلمانی که حالا پس از سال ها و بلکه دهه ها دریافته اند که تمام ثروت و قدرت و جایگاه ومنزلت و موقعیت از آنِ کسان دیگر و بلکه "از ما بهتران" است و آنان مانده اند با مشتی آه و حسرت می توان تبریک گفت؟!! به معلمانی که از هر جهت در رنج و عذاب گرفتار شده اند و هیچ فریاد رسی ندارند می توان تبریک گفت؟!! به معلمانی که تمام جسم و جان وبلکه وجودشان را خالصانه برای دانش آموزان این سرزمین نثار کرده اند اما نه تنها پاسخ درخوری دریافت نکرده اند بلکه حتی مورد مؤاخذه هم قرار گرفته اند می توان تبریک گفت؟!! ✅نه، نمی توان به معلمان این سرزمین تبریک گفت و این روزی هم که به نام آنان درست کرده اند فقط یک عنوان و نام توخالی و پوچ است که به هیچ دردشان نمی خورد و هیچ مشکلی از آنان حل نمی کند!! اگر روزگاری در این کشور شرایطی مناسب و مطلوب ایجاد شد که طی آن معلم و جایگاه او در عمل و نه در حرف در بالاترین جایگاه علمی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی قرار گرفت و همگان دریافته اند که بله معلم چه جایگاه رفیعی پیدا کرده است در آن صورت می توان تبریک اساسی نثارشان کرد. اگر روزی شرایط مناسبی برای معلمان ایجاد شد به گونه ای که کسر قابل توجهی از جوانان این کشور با اشتیاق کامل برای شغل معلمی به اصطلاح سر و دست بشکنند آن گاه می توان برای معلمان پیام شادباش فرستاد که پیامی است واقعی!! اگر جایگاه و منزلت معلمان این جامعه همانند جایگاه و منزلت معلمان کشورهای پیشرفته ای چون فنلاند و دانمارک و سوئد و آلمان شد آن گاه باید پیام شادباش برای شان فرستاد!!اما هزاران دریغ و درد که اکنون چنین نیست!!! #معلم #معلمی #مصائب_معلمی #جایگاه_معلمی @tajeddin_mohammadbagher
Show all...
👏 5 3👍 1
Show all...
 نامهٔ احمدِ شاملو به سرسانسورچی وزارت ارشاد اسلامی

آقای عزیز! با سلام، یادداشتی را که‌ ملاحظه‌ می‌کنید، هم می‌توانید یک نامۀ‌ خصوصی تلقّی کنید، هم می‌توانید در نهایتِ سپاسگزاری من، به دادگاهی احاله‌ کنید که من‌ آن را به‌ مجلس پر سر و صدای محاکمۀ‌ سانسور تبدیل‌ کنم، چون به‌ هرحال یکی باید در برابر این‌ فشار قد علم‌ کند.    من با نکاتِ نخست، ۳۸ موردیِ سانسورِ مجموعۀ هم‌چون کوچه‌‌یی بی‌انتها، که‌ بعد به‌ یازده‌ مورد تخفیف‌ داده شده، به‌شدّت معترضم. من نمی‌دانم این کتاب را چه کسی، به چه‌ حقّی و با کدام‌ صلاحیّت‌ ویژه مورد “بررسی” قرار داده، امّا آن‌ چه از ماحَصَل…

👌 2
باز شب آمد و شد اول بیداری‌ها من و سودای دل و فکر گرفتاری‌ها شب خیالات و همه روز تکاپوی حیات خسته شد جان و تنم، زین همه تکراری‌ها در میان دو عدم، این دو قدم راه چه بود؟ که کشیدیم درین مرحله بس خواری‌ها دلخوشی‌ها چو سرابم سوی خود بُرد، و لیک حیف از آن کوشش و طی کردن دشواری‌ها نوجوانی به‌هوس رفت و از آن بر جا ماند تنگیِ سینه و کم خوابی و بیماری‌ها سرگذشتی گُنه‌آلود و حیاتی مغشوش خاطراتی سیه از ضبط خطاکاری‌ها کور سوئی نَزد آخر به حیات ابدی شمع جانم، که فدا شد به وفاداری‌ها منسوب به استاد محمدابراهیم باستانی پاریزی https://t.me/drabbasee
Show all...
شرنگ

SHARANG

2
#هزار_سال_دروغ برای دریوزه‌گر نشان دادن فردوسی داوش بی پایه رفتن فردوسی به بغداد و به پیشگاه خلیفه تازی نویسندة پیش‌گفتار شاهنامه دستنویس کتابخانه فلورانس، در دنباله داوشهای بی‌بنیاد خویش چنین می‌داود که گویا شاه مازندران -در برابر پیشکش شاهنامه و ستایش خویش- شست‌هزار دینار زر سرخ به فردوسی می‌دهد و به او سفارش می‌کند که تا آگاهی به محمود نرسیده از شهر بیرون شود!! سپس به ستایش خلیفه تازی می‌نشاند: «فردوسی را نیز آن اشارت موافق آمد. زر بستد و روی به بغداد آورد. و در آن عهد خلیفه القادربالله بود. چون مدتی در بغداد بیاسود، قصه نوشت به خلیفه، و احوال خویش را از اول تا آخر بازگفت. بدان سبب که میان خلیفه و سلطان محمود وحشتی می‌بود، بسبب آنکه سلطان از وی زیادتی القاب التماس می‌کرد و خلیفه مبذول نمی‌داشت ... و... پس خلیفه فرمود تا فردوسی را نواختی عظیم کردند و حرمتی بزرگوار داشتند. و فردوسی سخن تازی سخت نیکو دانستی، و فصاحتی تمام داشت؛ و به هر وقت خلیفه را مدحی گفتی و او را حرمت افزودی، تا سلطان محمود فرمان یافت و پس از آن سلطنت به مسعود پسرش افتاد و فردوسی از خلیفه دستوری خواست تا به وطن خویش بازرود. خلیفه اورا تشریفی عظیم بفرمود، و او بسلامت به وطن خود باز رفت و باقی عمر پیش خویشان و فرزندان بگذرانید. در اخبار چنین آمده است که یک شب فردوسی رستم را در خواب دید و او را گفتی: که از من چه راحت رسیده است که نام من زنده گردانیدی، و ستایش من در کتاب شهنامه کردی!؟ اکنون بدین چه کردی با تو احسانی کنم که ترا و فرزندان ترا تا دامن قیامت تمام باشد. برخیز و به فلان کوه رو که بر در طوس است که من بدان وقت که در ترکستان پادشاه بودم گنجی آنجا بنهاده‌ام که در حد وصف نیاید که چه نعمت در آنجاست. برگیر و خرج می‌کن تا آخر از من نیز احسانی بینی! فردوسی از خواب بجست و بدانجا که او نشان داده بود بیامد، و طلب کرد و گنجی بیافت و آنرا برگرفت و در روزگار خود صرف می کرد ...!! بر بی‌پایگی و نادرستی این داوشهای فردوسی‌ستیزانه، همین یک نکته بس که وارون آنچه در مقدمه شاهنامه دستنویس کتابخانه فلورانس آمده، درگذشت فردوسی ۴۱۱ یا ۴۱۶ مّهی است، و درگذشت محمود گجستگ ۴۲۱ مهی!! پس محمود دستکم پنج سال پس از درگذشت فردوسی می‌زیسته و این داوش که فردوسی فرزانه پس از مرگ او به توس بازگشته و زمانی نیز با امیری مسعود غزنو ی هم‌روزگار بوده‌است است، نادرست است! وارون این داوشهای ناهمساز، فردوسی شاهنامه را به انگیزه‌های میهنی به پیوند گفتار خویش آورد و هر گز در پی آفرین و خلعت شاهان نبود! پادشاهی رستم بر ترکستان نیز جای درنگ و پرسش است! به یاری یزدان در دنباله این زنجیره به دیگر داوشها خواهیم پرداخت! http://t.me/ShahnamehToosi بازنویسی : سیروس حامی - فروردین ۱۴۰۳
Show all...
رازها و نمادها و آموزه‌های شاهنامه

تو این را دروغ و فسانه مدان به یکسان رَوِشنِ زمانه مدان از او هرچه اندرخورد با خرد دگر بر ره رمز معنی برد این تالار بازتاب دهنده برداشت‌های گرداننده از واکاوی رازهای نهفته در ژرفای داستان‌های شاهنامه است. گرداننده تالار : سیروس حامی @Cyrus_Hami

👏 1
Show all...
@Beautiful_like

Free stickerpack with 108 stickers.

🤖 دریافت شده توسط @instasave_bot
Show all...
برای کاهش خشونت ها و نجات یک جوان از قصاص چشم به این کمپین بپیوندید. در نشر این کمپین ما را یاری دهید. خوشبختانه به دلیل استقبال خوب عزیزان از کمپین «پرهیز از خشونت، نجات از قصاص چشم»، و متأسفانه به دلیل وجود پاره ای محدودیت های تراکنشی ناگزیرشدیم حساب های دیگری را نیز به شماره کارت اعلام شده اضافه نماییم. 1. بانک پارسیان، شماره کارت: 6221.0612.3605.7396 (به نام بیژن عبدالکریمی) 2. بانک صادرات، شماره کارت: 6037.6976.0162.0898 (به نام بیژن عبدالکریمی) 3. بانک ملت، شماره کارت : 6104.3389.5985.0484 (به نام بیژن عبدالکریمی) 4. بانک سپه، شماره حساب: 2227300081506 (به نام بیژن عبدالکریمی) لطفا اطلاع رسانی کنید. #نجات_قصاص_جوان 🤖 دریافت شده توسط @instasave_bot
Show all...
👍 3
شجریان مشکاتیان شهر یاران بود
Show all...
در بهار آزادی... می‌شناسیدش؟!. ایشان حاح صادق آهنگران، مداح و‌ نوحه‌گر زمان جنگ است که به دیدار و ضیافت افسران عراقی در زمان جنگ تحمیلی یا همان «دفاع مقدس» در عراق شتافته است. حالا می‌توان تنها گفت: جای شهدا خالی است. حالا می‌شود گفت از آزادی موعود هیچ خبری نیست اما کاش شهدا می‌بودند. کاش می‌بودند تا ببینند که نه در بهار، که در آن سه فصل دیگر هم اثری از آزادی نیست. که هر چارفصل، زمستان است. کاش دست کم شاهد باشند که اگر چه جان فدای مُلک و‌ میهن کردند، اما آن قهقههٔ مستانه نصیب حاج صادق و دیگر مسئولین جمهوری اسلامی شد تا در کنار دشمنان خونی دیروز، نعرۀ شادی سر بدهند. شهیدان جنگ تحمیلی، چه خوب که نیستند. آنان به‌راستی صادق بودند؛ در قول و در عمل. هم‌رزمانی از آنان که مانده‌اند این روزها باید سر سفرۀ خالی، یاد دوستان‌شان را گرامی بدارند. باید هنگام نیافتن دارو، هنگام فریاد زدن برای حقوق انسانی، هنگام کتک خوردن در کف خیابان، به‌وقت تماشای فقر و فلاکت مردم، باید که یادی از شهدا بکنند. اما کاش حکومت از همین یک اتفاق درس می‌گرفت که سیاست، مطلق نیست. که در سیاست، دشمن و دوست دائمی وجود ندارد. که سیاست، دفاع از منافع و‌ مصالح ملی است. که دشمن دیروز، امروز دوست می‌شود. که سیاست، عرصۀ جزمیات و توهمات نیست. کاش، اتفاقات روزگار به حاکمیت بفهماند که دیدار آهنگران با دشمنان دیروزش، عین سیاست است. که سیاست عین دیانت نیست. که اگر همین یک نکته را بفهمند، زندگی میلیون‌ها ایرانی را قربانی لج‌بازی و توهمات و تخیلات خود نکنند بیش از این. https://t.me/drabbasee
Show all...
شرنگ

SHARANG

👌 1