[سپیدار نویس]
💌🕸️ جادهای برای گذر از خیال امید و حرفهایی به رنگ انار
Show more198
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
🖤
در آتش پروانه پرواز نمیمیرد
با بستن لب هرگز آواز نمیمیرد
♥
...
Afshin Yadollahi - Declamation 1.mp37.38 MB
Show all...
Mohammadreza Shajarian Baroun.mp34.33 MB
❤️ دنبال کنید
این، شعریه که برای یه پدر سروده شده ولی این بار، یاد پسرمون:
پلنگ سرکش مغرور کوه دالاهو
چرا نمىرمد از پیشت این رَمِ آهو
نه پاى دره و دشت و نه شوق قله و کوه
پلنگ خستهی غمگین، چه رفته با تو، بگو؟
مگر نه پنجه کشیدى به روى صورت ماه
مگر نه خیز گرفتى به گردهی آهو؟
پس آن غرور پلنگانهی گذشته کجاست؟
کجاست شور و شر آن مخاطرهجو؟
چه شد غریو بلندت میان دشت، چه شد؟
کو آن شراره خشمت به وقت معرکه، کو؟
قبول نیست پدر، صخرهها نمىلرزند
از ارتعاش صدایت ز گرمگاه گلو
دوباره نعره برآور ز تنگ سینه خویش
دوباره لرزه در افکن به کوه دالاهو
🖤🐯♥
Photo unavailableShow in Telegram
... شما ای قلّه های سركش خاموش
كه پيشانی به تندرهای سهم انگيز میساييد
كه بر ايوان شب داريد چشمانداز رويایی
كه سيمين پايههای روز زرين را به روی شانه میكوبيد
كه ابر آتشين را در پناه خويش میگیرید
غرور و سربلندی هم شما را باد
اميدم را برافرازيد
چو پرچمها كه از باد سحرگاهان به سر داريد
غرورم را نگه داريد
به سان آن پلنگانی كه در كوه و كمر داريد...
- زادروز سیاوش کسرایی🕊✨
شب خیلی سردی بود. انگار تاریکی تا ته حوضچهها رو میبلعید و پنجرهها از سرما هزار تیکه میشدن و هر تیکهشون تو قلب یه نفر جا خوش میکرد...
بیدار شو! برف اومده! صبح شده!
و دیگه جادهها سپیده
دیگه میشه روی حوضچهها رقصید...
قایقی خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشهی عشق
قهرمانان را بیدار کند.
قایق از تور تهی
و دل از آرزوی مروارید،
همچنان خواهم راند.
نه به آبیها دل خواهم بست
نه به دریا-پریانی که سر از خاک به در میآرند
و در آن تابش تنهایی ماهی گیران
میفشانند فسون از سر گیسوهاشان.
همچنان خواهم راند.
همچنان خواهم خواند:
«دور باید شد، دور.»
مرد آن شهر اساطیر نداشت.
زن آن شهر به سرشاری یک خوشهی انگور نبود.
هیچ آیینه تالاری، سرخوشیها را تکرار نکرد.
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود.
دور باید شد، دور.
شب سرودش را خواند،
نوبت پنجرههاست.
همچنان خواهم خواند.
همچنان خواهم راند.
پشت دریاها شهری است
که در آن پنجرهها رو به تجلی باز است.
بامها جای کبوترهایی است که به فواره هوش بشری می نگرند.
دست هر کودک ده سالهی شهر، شاخهی معرفتی است.
مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف.
خاک، موسیقی احساس تو را میشنود
و صدای پر مرغان اساطیر میآید در باد.
پشت دریاها شهری است
که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحر خیزان است.
شاعران وارث آب و خرد و روشنیاند.
پشت دریاها شهری است!
قایقی باید ساخت...
پ.ن: نمیدونم طرح از کیه.
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.