cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

Advertising posts
420
Subscribers
No data24 hours
+37 days
+830 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Songs that "night people" dance with.
Show all...
Véronique Sanson - Ma révérence.mp37.45 MB
L_amore_perdonera_Gino_lorenzi.hd.mp33.90 MB
Photo unavailableShow in Telegram
مردمانی که در شب به هم میپونند و به آنی هم جدا میشوند، بدون حرف و سخنی. آن‌ها “فراق” را درونی کرده‌اند و گویی این کار را از روی غریزه انجام می‌هند، غریزه‌ای که من هم به تازگی خوب در پیِ برساختن‌-اش هستم. اما فیلمِ “به درازای شب”، این عارضه را مبدل به یک خاصیتِ شبانه میکند و در پی‌اش گوشزد میکند که: آدم‌های شب، آدم‌های شهر دیگر-اند.
Show all...
Show all...
برنامه ناشناس

بزرگترین ، قدیمی‌ترین و مطمئن‌ترین بات پیام ناشناس 📢 کانال رسمی و پشتیبانی 👨‍💻 @ChatgramSupport

Show all...
1|1_Golom_Ey_Mahan_Farzad_Masoud_Bakhtiyari_Ata_Jangoog_320.mp313.61 MB
00:19
Video unavailableShow in Telegram
IMG_0436.MP46.51 MB
امشب دوباره چشمم به این دو عکس دوراس در پشت صحنه‌ی فیلم “آواز هندی” با دلفین سیریگ افتاد، و خاطرم آمد که ژان دیلمان همزمان با این فیلم_و با بازی مشترک این زن_ اکران شد و همان‌جا بود که شانتال و دوراس از اتفاق ناگزیر به گذران وقت با یکدیگر شدند. از آنجایی که عامل شناخت من از دوراس، فیلمِ اقتباس شده‌ی آکرمن بود، همیشه کیف میکردم که این دو زن را در نسبت با یکدیگر بشناسم، مثل همین یادداشت، اما در مصاحبه‌ی شانتال به این برخوردم که آن‌ها چندان دلِ خوشی از هم نداشتند، آکرمن جایی میگوید: مارگریت تبختری داشت که پیوسته پروبالش می‌داد و به رخش می‌کشید. با انیس[واردا]، گاهی در رقابت بودیم، اما انیس توان این را داشت که لحظاتی نسبت به زنان به‌غایت بلندنظر باشد، حال‌آنکه مارگریت تنها قادر به سخاوتمندی نسبت به مردان بود؛ او دیوانه‌وار دوستشان می‌داشت. […]مارگریت همیشه در طرف بد می‌ایستاد، ابتدا در زمان جنگ سپس با حزب کمونیست... اما جلوه‌هایی هم در کارش هست؛ من رفتم سینما “عدن”(۱۹۷۷) را روی صحنه دیدم، محشر بود. با وجود این‌ها ته دلم دوستش داشتم. واقعاً همیشه بهتر است با «آفرینندگان» آشنا نشد. هروقت کسی به من می‌گوید، از کارت خوشم می‌آید، دوست دارم ببینمت، همیشه می‌گویم: بهتر است نبینی. مأیوست خواهم کرد.
Show all...
ژِژون.

Show all...
برنامه ناشناس

بزرگترین ، قدیمی‌ترین و مطمئن‌ترین بات پیام ناشناس 📢 کانال رسمی و پشتیبانی 👨‍💻 @ChatgramSupport

خیلی خب از پیشگفتار گذشتیم، و تصمیم گرفتم برای تن‌وارگیِ بیشتر احساس‌ام، در حین خواندنْ جز گوش کنم، کمی گذشت و با خود فکر کردم نکند پلی‌لیستی برای این کتاب موجود باشد، پس سرچ کردم و یک پلی لیست با عکس کروآک به نام On the road - Jack kerouac پیدا کردم، و از این پندار که یک انسان خوش‌ذوق، تجربه‌ی به نسبت همگونی با من داشته است، چنان سرخوش شدم که چندین اسمارتیز در دهانم آب شد. یک سری از ترک‌ها را هم بالای صفحه یادداشت کردم و در همان اوصاف بود که متوجه شدم یک اکانتی به نام شخص “جک کروآک” در اسپاتیفای موجود است، که در برخی از دیسکوگرافی‌هایش، جک با صدای خودش “در راه” را میخواند، به قول ربیعی:«شاید کامل نفهمم چی میگه ولی فراز و فرودهاش و آهنگ خوندنش باعث میشه لبخند بزنم.» به هرحال ربیعی پیشنهاد کرد، اگر جایی بهم سخت گذشت گوشش کنم. در واقع این هم به مثابه‌ی همان اسمارتیزی است که باید در دهان مزه‌اش کرد. در تمام نوشته‌های بی‌اهمیت-پراهمیت روزمره، همیشه در تلاش و وسواس بودم که دست کم برای آسوده کردن خیال خود، از دل این پیش‌پاافتادگی شکافی برای حل و فصل کردن امری بالاافتاده بیرون بیاورم، اما داشتم به این اسمارتیز-خوران فکر میکردم و دریافتم، “اسمارتیز”، خود مفری است برای رهایی از امر روزمره، پس اینبار را میشود از خیرش گذشت و فارغانه یک اسمارتیز دیگر بالا انداخت.
Show all...
“اسمارتیز میخورم و کِیف میکنم.” این جمله‌ای است که اگر سری به خانه‌ی من و ستایش بزنید، گاه‌گداری از دهان‌مان خواهید شنید؛ مقصودش هم که عیان است، اشاره‌ای دارد به لذت‌های کوچک. این لذت‌های کوچک برای هرکسی به شکلی‌ متفاوتی ظهور پیدا میکنند، برای مثال ستایش چایی میخورد، و گاهی اوقات با حال گلایه‌مندی، به من خورده میگیرد که چرا اسماتیز نمیخورم که کیف کنم!(مشخصا اینجا منظور از “اسمارتیز”، چایی است.) به هر حال، این مقدمه را شرح دادم، که بگویم این متن هم نوعی ایما-ییدن از همین خوشی‌های شخصی و به ظاهر ناچیز است. پس پیش از هرچیزی، به نظر بهتر است شما هم لیستی از اسماتیز‌های کِیف‌‌دهنده‌تان ردیف کنید و برخی اوقات سراغشان را بگیرید. خب، من در تاریخ هفتم بهمن از خواب بیدار شدم و دیدم درس که فعلا تمام است، من هم فارغ از هرچیزی، میتوانم روزگار خود را بگذرانم، پس در وهله‌ی اول قصد کردم دو کتاب دیگری که داشتم را به اتمام برسانم و با شروعِ “در راه”، امروز را تکمیل کنم و به خودم یک حال اساسی دهم. پس اولی را تمام کردم، و در حین خواندن دومی، به نظریاتی از حمید نفسی درباره‌‌ی:«سینمای لهجه‌دارِ پسااستعماری که به فرم نوشتاری می‌انجامد.» برخوردم، و در ذهنم جرقه‌ای از نوشتن درباره‌ی اینکه:«چرا در من گرایشی به خواندن، نوشتن و دیدن آثار نامه‌محور وجود دارد؟» شکل گرفت، این شد اولین اسماتیز آن روز. چند وقتی هست که با صبا(همکلاسی فعلی‌ام) قرار گذاشته‌ایم که بر اساس یک لیستی در لتدباکسد، چند فیلم از زنان کارگردان فرانسوی ببینم، و از قضا دیشب نوبت یک فیلم مازوخیستی از مارینا ده وان بود، که خودش هم ساخته بود و هم بازی‌اش کرده بود، فیلمْ به شدت آزاردهنده بود و دل‌نازک من به سختی کفاف دیدنش را داد، اما سرانجام تمام شد، پس از آن هم در اثنایی که به دنبال خواندن چیزی جالب[‌تر از خود فیلم] بودم، به یک اکانت فیسبوک نسبتا عتیقه‌، به نام “ترسناک” برخوردم که فیلم را معرفی کرده بود… خنده‌ام انداخت. اما وقتی بیدار شدم برای تجدید قوا، قصد کردم فیلمی که بیلگه جیلان سال ۲۰۲۳ ساخته است را تماشا کنم، اما بعد به خود آمدم و دیدم چندین فیلم ندیده از او دارم، پس “روزی روزگاری در آناتولی” را شروع کردم، اما میانه‌ی فیلم پرش داشت و دیالوگ‌ها خورده میشد، حجم فیلم هم تا حدی بود که قصد دوباره دانلود کردنش را نداشته باشم، بنابراین از افشار درخواست کردم که دیالوگ‌ها را برایم ترتیب کند، که این لطف را کرد. پس از فیلم خاطر جمله‌ی جیلان درباره‌ی فیلم‌هایش افتادم، او میگفت:«من همیشه دنبال فرصتی‌ام که بتوانم ضعف و ناتوانی شخصیت‌هایم را نشان دهم. توجهم را روی نقاط ضعف آدم‌ها متمرکز کنم. زیرا همین نقاط‌اند که در من هیجان، اضطراب، ترس و شگفتی به وجود می‌آورند. سایر موقعیت‌ها چیزی نیستند جز تلاش ما برای حفظ پرسوناژ همیشگی و نقاب‌مان در زندگی اجتماعی و در برابر دیگران. اما حقیقت در جای دیگری است. حقیقت همیشه در جایی است که پنهانش می‌کنیم.» در این فیلم اما، این ضعف‌ها، دقیقا در رابطه با زنی_به نظر غایب_در ماجرا هویدا میشود، زنی که نهایتا پنج دقیقه در فیلم حضور دارد، اما در سکانس‌ها و مکث‌های آخر فیلم است که ما در‌میابیم که شاکله‌ی اصلی بر پایه‌ی این موجود بوده است. این هم اسمارتیز دوم. طرف‌‌های شب هم غزل با سگ جدیدش آمد دم خانه‌مان، سگ خوشگلی بود، با اینکه از سرما روی پاهایم بند نبودم، ده دقیقه‌ای را صرف ناز و نوازشش کردم و رفت. در حین بازگشتن غزل را از دور نگاه میکردم و خاطر “بانویی با سگ ملوس” چخوف ‌افتادم، و یک شوری در دلم برای خواندن دوباره‌اش پدیدار شد، نخواندمش، اما نفسِ “نازیدن یک سگ ملوس در دست یک بانو” هم اسمارتیزی برای چاشنی کردن بود. بالاخره زمان خواندن کروآک با خیالی آسوده فرارسید، شروع کردم به خواندن و در میانه‌ی راه از ذوق این اسمارتیز-خوری نفسم کم می‌آمد و گاهی هم اشکی از گوشه چشمم پایین می‌ریخت. در بخش انتهایی پیش‌گفتار، نوروزی چند فیلم مرتبط با نسل بیت را معرفی میکرد، اولینش “سایه‌ها”یِ کاساویتس بود، این فیلم را سال پیش دیده بودم و همان زمان هم برایم مایه‌ا‌ی داشت از طنین انداختن یک آهنگ جز. فیلم بعدی هم نامش”آخرین باری که خودکشی کردم” بود، یک بیوگرافی ساخته شده بر اساس نامه‌‌هایی که نیل کسدی برای کروآک نوشته است، این فیلم را هم دانلود کردم اما میل چندانی به دیدنش نداشتم. اما فیلم کوتاه آخر، کارگردانش رابرت فرانک بود، و نریشن هم از کروآک، با خودم گفتم این حتما اصل نسل بیت است، چرا که عمده‌ی اعضا هم به شکل بامزه‌ای درش حضور داشتند، این یکی را همان زمان دانلود کردم و دیدم و یک ریویوی ذوقی هم برایش اینجا نوشتم.
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
از دلایل اینکه: چرا باید در روز تولد، به خود “داستان” پیشکش کنیم.
Show all...