cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

دلبر هرزه...

زندگی آنجا معنا پیدا کرد... که خندیدی و خنده هایت با دیگران فرق داشت🖤 پارت گذاری منظم روزی یک پارت بعد از ساعت نه شب💖 کپی ممنوع❌⁦ انتقادات و پیشنهادات و تب👇 @loooloooooooo

Show more
Iran242 718The language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
311
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

رمانی که چندبار کانالشو فیلتر کردن بخاطر سکسی بودنش 💦😈 #سکس_بشرط_کمک #پارت75 سرشو گذاشت روی گردنم... شروع کرد به لیس زدن گردنم... انقدر میک زد مطمئن شدم فردا کبود میشه... انقدر لای پام خیس شده بود که آب تا رون پام اومده بود... وقتی خوب گردنم خورد ک*یرشو در آورد... ک*یرش از آبم لزج و یکم برق میزد... مهراد ::جوووون نگا... آبت چه ک*یرمو خیس کرده... شروع کرد به خوردن بهشتم... زبونشو لول کرد فرستاد داخل واژنم... تند تند با زبونش تلمبه میزد... از لذت پشت چشام ستاره بارون شد.. انقدر خورد با فشار آبم توی دهنش خالی شد.. وقتی سرشو آورد بالا ریشاش از آبم خیس شده بود... مهراد :چه آبی داشتی.... زود جوین شو که لینکشو میخواد باطل کنه🤤🤤🤤 https://t.me/joinchat/UIMH36q_Oxa2iR8v
Show all...
💫رُمـــــآـنٍ مًـنــــــ 💫

لطفا حمایت کنید ممنون از همتون 🙏🏻 امیدوارَم لِذت ببَرید 🎗 پارت گذاری هر روز بجز جمعه ها محدوديت سنی🔞 نویسنده سکس به شرط کمک :Elnaz. A

پارت اینده😱🔞 پسره تو شورت ددیش ابجوش میریزه چایی دم کنه😱🤣🤦‍♀ شروع کردم ب اماده کردن چایی ک فکری ب سرم زد و ب جای اینکه تو قوری دم کنم برم تو شورت ددیم دم کنم🤦‍♀ اروم ب طرف شایگان رفتم و در گوشش نقشم و گفتم ک موافقت کرد باهم ب طرف اتاق ددی رفتیم و ابجوش و برداشتم شایگان هم چای خشک رو برداشت و باهم ب طرف در اتاق رفتیم شلوار ددی رو دادم جلو و چون ددی خوابش سنگین بود بیدار نشد شایگان اومد جلو و چای ریخت تو شورت ددی و منم کل ابجوش رو ریختم ک ددی هوااارر بلندی کشید و دداد کشید و ب خودش میپیچید شایگان بدو رفت لای کمد و منم خاستم برم ک ک*یرم توسط ددی کشیده شد منو ب طرف خودش کشید و یک ظرب خودشو واردم کرد ک هوار کشیدم ک با کاری ک کرد چشمام سیاهی دید و داد بلندی کشیدم و..... ادامشو میخوای؟😉🤤🤘🏻👇🏻 https://t.me/joinchat/SqU7G2JkYNq6nMaM
Show all...
عشق🚫نیست🔞 شیطان فرشته نما❤️

ژانر:گی*تریسام*ددی لیتل بوی(: به قلم:محدثه:) نمیدانم ممنوعه هایت را چگونه خلاصه کنم دلبر(: پاسخ به ناشناس ها/: @jcjxybfkxubhmv ناشناس من!...

https://t.me/BChatBot?start=sc-35324-T4QSkAl

  • File unavailable
  • File unavailable
ܝ݃ࡐ‌ ܩَܫ߭ߺߺߺܝ‌ࡐ‌ܝ ࡅ‌ࡋܟ࣪ߺߺࡐ‌ߊ‌ࡀ ܩܝ݁ܨ🧿✨ https://t.me/joinchat/R4QNNRPROI0-X-hm .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ᕀᐪᝪ ᑋᕙᣗᝪᐟᐟᑎ ᔿᣕᎥ ᒃᗨ ᐪᝪ ᗨᣗᝪᔿ ᔿᐟᏚᑋᔿᐝ‹💋➰› ط هرۅعیں منیحـ بآ ط عآرومـ میشمـ https://t.me/joinchat/R4QNNRPROI0-X-hm .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ߊ‌ܩࡍ‌߭ࡅܝ‌߳ࡅ࡙ࡍ߭ ܟ߲ࡆࡊ‍ ܟ߲ܤߊ ࡍ߭ ܦ߭ܦ߳ߕ ࡅ࡛ࡁ߭ࡋࡅ߳ߟ ܥ‌ࡋܝߺ߲ܝ!💜 https://t.me/joinchat/R4QNNRPROI0-X-hm .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ܟ߲ߊ‌ܒ߭ ܝ߲ܘ ܝ߭ ܝ࡙ܝ߲߲ٜߊ‌ ܝ࡙ܨ ܦ߭ܦ߳ߕ ܟ߭ܝ߭ܥ ܤߊ‌ࡅ̈̇ࡑ❤️ https://t.me/joinchat/R4QNNRPROI0-X-hm .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ᑋ⌄ᣴ ᣴᐡᶽ ᒃᐠᣵᑋᐪ⌄ᣗ ᒃᑋᐪ ᔿᐤᐪ⌄ᒄ ᔿᐠᣵᑋᔿ❮♥️🔗❯ ‍ہࢪ ࢪوز بیشتࢪ بہت معتاد میشم‍❮♥️🔗❯ https://t.me/joinchat/R4QNNRPROI0-X-hm .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. جوین بدع عخشم پشیمون نمیشی🚶🏻🙂🙃 https://t.me/joinchat/R4QNNRPROI0-X-hm
Show all...
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ ❄️❄️❄️❄️❄️❄️ ❄️❄️❄️❄️❄️ ❄️❄️❄️❄️ ❄️❄️❄️ ❄️❄️ ❄️ #part_101 لیا: وقتی چشمام رو باز کردم روی تخت توی اتاق بودم اما چرا اینقدر بدنم درد میکرد و درد داشتم!!... آروم چشمام رو بستم و سعی کردم یادم بیاد که چه اتفاقی افتاده که با به یاد آوردن اون گرگ که داشت من رو میبرد... سریع از روی تخت پاشدم و با ترس رفتم از اتاق بیرون و شروع کردم به صدا زدنه جیسون که از آشپز خونه اومد بیرون و گفت چته چی شده!!... با ترس گفتم اونا کی بودن!! اینجا چیکار داشتن!!... با کلافگی گفت ربطی بهت نداره تو دخالت نکن اما مگه من اروم می‌گرفتم... داشتیم با هم بحث میکردیم که یه دفعه صدای شلیک اومد و جیک پرید توی خونه... یه دفعه جیسون برگشت سمتش و جیک بدون هیچ فرصتی به جیسون حمله کرد... با هم درگیر شدن و شروع کردن به جنگیدن که یه دفعه جیسون گلوی جیک رو گرفت و قبل اینکه بخواد گلوش رو گاز بگیره یکی دیگه بهش حمله کرد و مانع شد... منم از ترس و وحشت حتی نمیتونستم تکون بخورم فقط گریه میکردم و محکم گوش هام رو نگه داشته بودم که صداهای وحشتناکشون رو نشنوم... یکم که گذشت صدا ها خوابید و من با ترس برگشتم توی سالن که دیدم جیسون روی زمین افتاده... با گریه به سمتش رفتم که دیدم مرده... با حس کردن کسی اون هم درست پشت سرم با ترس برگشتم که با دیدن جیک یکم خیره اش شدم که محکم من رو توی بغلش گرفت... کم کم همه سرباز هاش بیرون رفتن و جیک محکم تر دستاش رو دور تنم حلقه کرد و در آخر آروم زیر گوشم گفت هیچ وقت دیگه از دستت نمیدم... اروم بغلش کردم که با صدای خماری گفت چشمات رو ببند و به اتاقمون فکر کن... همین کار رو انجام دادم که دوباره اروم گفت حالا چشم هات رو باز کن... با باز کردن چشمام فهمیدم توی اتاقمون هستم این یعنی اتاق من و جیک... و این یعنی یه زندگی عالی در کنار جیک... پایان رمان دلبر هرزه❤️❤️ #دلبر_هرزه
Show all...
دوستان همگی جواب بدید😊❤️❤️
Show all...
بچه ها رمان دلبر هرزه رو به اتمامه. اگه قرار باشه نویسنده رمان جدید بنویسه شما حمایت می کنید؟ بله حتما😍 (3) 👍👍👍👍👍👍60% نه لفت میدم😐 (2) 👍👍👍👍40% 🕴 تعدادکل رای ها: 5
Show all...
بله حتما😍 3
نه لفت میدم😐 2
امشب نمیتونم پارت بنویسم فردا شب جبرانی داریم... رمان هم رو به اتمامه...
Show all...
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ ❄️❄️❄️❄️❄️❄️ ❄️❄️❄️❄️❄️ ❄️❄️❄️❄️ ❄️❄️❄️ ❄️❄️ ❄️ #part_100 لیا: آروم اسمش رو صدا زدم که بهم محل نداد و کارش رو ادامه داد... اما با صدای شلیکی که توی سالن پیچید منم از ترس جیغی کشیدم که جیسون سریع از حمام رفت بیرون... منم با وحشت سریع از حمام اومدم بیرون و نفهمیدم چی لباس پوشیدم و زدم از اتاق بیرون... با ترس به صحنه روبروم خیره شدم نزدیک بیست تا گرگ توی سالن افتاده بودن به هم و داشتن هم دیگه رو تیکه پاره میکردن... یه دفعه سرم تیر کشید و همه چیز یادم اومد... با وحشت بهشون خیره شدم که جیک رو دیدم بین اینهمه گرگ... اما به درستی نمیتونستم تشخیصشون بدم... تا خواستم قدمی به جلو بردارم یه دفعه چشمم به یه گرگ افتاد که خیره بود بهم و داشت میومد به سمت پله ها اینا مال جیک بودن یا نه!!... با وحشت عقب رفتم و با گریه پریدم توی اتاقم و سریع قفلش کردم... عقب رفتم و با وحشت به در خیره شدم که اول چند تا ضربه به در زد و بعد یه دفعه در رو از جا کند و اومد داخل اتاق... جیغ بلندی کشیدم و به سمت تراس رفتم و قبل اینکه بتونم قفلش کنم در رو هل داد و اومد داخل... لباسم رو چنگ زد و منو کشید سمت خودش و با حرص منو از اتاق کشید بیرون... یا گریه سعی داشتم که از دستش فرار کنم اما هر کاری میکردم نمیتونستم که یه دفعه عصبی شد و زوزه بلندی کشید و من رو توی دستاش بلند کرد و به جیک نشون داد... باز هم دست پا زدم که یه دفعه عصبی شد و دستش روی گردنم نشست و از حال رفتم... جیسون: دست از تلاش برداشتم و با حرص به لیا که توی بغل اون عوضی از حال رفته بود خیره شدم... لعنتی چطور حواسم از لیا پرت شد... با حرص به سمتم اومد و به سمت اون یار های لاشخورش رفت و گفت سعی نکن جلومون رو بگیری که حسابی به ضرر خودت میشه نمیدونم یارای جیک بودن یا... و لیا رو انداخت روی دوشش و قبل از اینکه کامل از در خارج بشن به گرگ های بیرون عمارت گفتم کارشون رو تموم کنن که این کار رو توی کمتر از دو دقیقه انجام دادن... #دلبر_هرزه
Show all...
❤️❤️
Show all...
درد من این است که تو درمان منی! ❤️❤️
Show all...