cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

شعلـہـ‌ ـها🦋ـــے آبــے]❥••

تنهایی را دوست ندارم اما دوست دارم در قلب تو تنها باشم، تنهای تنها…!🖤✨ -𝕗𝕝𝕪 : ناشناس🦋•••[ ˢᵐᵃˡˡ ᵃⁿᴳˡᵉ ]•••👼🏻 •••[ https://t.me/BiChatBot?start=sc-315229-YUQKfyK :چنل ناشناس♥️🎸✨ https://t.me/joinchat/UZsB8tSpkeRQDlpE

Show more
The country is not specifiedThe language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
519
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Show all...
تَبعید🖤

بیا که چشم تو تا شرم و ناز دارد کس، نپرسد از تو که این ماجرا چرا کردی...! ‌ 🙂💙👇🏻

https://t.me/BiChatBot?start=sc-189881-T4sxvZL

Show all...
-محکوم-

{🖤_بیا و منو از این محکومیت ابدی نجات بده} "فیک محکوم"🖤🌙 . . 💜💙ناشناس نویسنده:

https://t.me/BChatBot?start=sc-37040-EVxpb25

جواب ناشناساتون:

https://t.me/joinchat/VX13HaV2wLplODdk

Show all...
Paradise🖇

شاید بهشت اندازه‌ ما نیست...⛓ ناشناس نویسنده ها: Sama

https://t.me/BiChatBot?start=sc-284909-U8kapGU

Sahar

https://t.me/BiChatBot?start=sc-331524-UMz0j4u

خون تو را نوشیدم، محبت در رگهایم جوانه زد♥️🩸 https://t.me/joinchat/SFtc1igf0wU0MzU8
Show all...
|مثل خون در رگهای من༆|

•تو همون خونی که هرلحظه تو رگهای منه!♥️🩸• . •🐺🧛🏻‍♂️• .

https://t.me/BChatBot?start=sc-300290-NXHGqMl

لینک ناشناس^^👼🏻🍷 .

https://t.me/joinchat/y9S6WIpuFFkxYmVk

چنل ناشناس🔖

دلتنگی اگر قیافه داشت حتما شبیه ما دوتا بود چشم‌هایش به من میرفت لب‌هایش به تو . . . •نشود فاش کسی• 〰 https://t.me/joinchat/JO1YcKPC8wg0OTY8
Show all...
『نَشَود‌فاش‌ِکَسی』

『به وقت مرگ من اما میان دستانت به رسم معجزه عیسی بغل بگیر تنم را...🖤🌑』 • •چنلِ ناشناس نویسنده ها:

https://t.me/joinchat/AAAAAEtrw610GReiIQvaEg

Show all...
تــــــــرقــــــوه♥️

ایجاد کبودی روی ترقوه اش کمترین کاری بود که ازدست لبان افسار گسیخته ام برمی آمد. لینک ناشناس نویسنده: -

https://t.me/BChatBot?start=sc-165819-eg4wqmF

چنل ناشناس نویسنده:

https://t.me/joinchat/_hybFfXjjQ44YmM0

•لطفااز ایده‌ای فن‌فیک و شات ها کپی نکنید•

شکیلا (نویسنده تویی آرامشم) همه چنل هاش رو پاک کرده لطفا اگه پیویش رو دارید بهش پیام ندید به هیچ وجه، چون جز آزار چیزی براش نداره و اینکه پاک کردن چنلش یه دلیلی داره و قرار نیست بگیم بهتون ممنون میشم پیام ندید بهش🤍🤦‍♀
Show all...
💙🦋💙🦋💙🦋 🦋💙🦋💙🦋 💙🦋💙🦋 🦋💙🦋 💙🦋 🦋 ❉❴ 𝐏𝐀𝐑𝐓52❵❉ -پروانه؟ خب اون .. آشنا بود برام دلم نیومد بکشیش +خب... باشه رهام ادامه نداد و امیر به بازوی رهام تکیه داد و به جریان حرکت آب نگاه کرد چقدر قشنگ بود دستشو داخل آب برد و وقتی دید سرده سریع دستشو از آب برداشت رهام که داشت نگاهش میکرد بی صدا بهش خندید و در عوض کمی خم شد و موهای امیرو بوسید +چرا نمیاد رهام؟ سهند بیدار میشه ها -سهند کیه؟ عا، همون آقا که الان خواب استادشم داره میبینه؟ +این یعنی حالا حالاها بیدار نمیشه؟ -هر کس مدل خوابیدنش فرق داره، نمیدونم شاید بیدار شده +چه فکری میکنه اونجا نیستیم -امیر، الان مهم تر از فکر اون اینه که من به این برسم که شما چی میخوای بخوری، صبر کن عزیزم با تکون خوردن قلاب نگاهشو از امیر گرفت و اون رو سریع بالا کشیدش که ماهی رو زمین و دور تر از آب افتاد +وای اینو چه بزرگه رهام با تعجب به امیری که با چشمای بزرگ و کیوتی به ماهی زل زده بود نگاه کرد -عزیزم این ماهی فقط یه نفرو میتونه سیر کنه، کجاش بزرگه دقیقا؟ +نمیدونم رهام، بزرگه ولی سر امیر با چهره ی کیوتش سمتش چرخید آب دهنشو قورت داد و سرشو تکون داد مغزش چرا اینقدر یهویی هنگ کرد؟ کاش همین الان میشد این پسرو اینقد تو بغلش فشار بده و بگه جرم اینقدر زیبا بود همین بغلیِ که تنت درد بیاد از اون فشار از جیبش تیکه پارچه ای در آورد و ماهی‌ای که به نظر میرسید مُرده رو داخلش گذاشت رفت تا دستاشو آب بزنه و وقتی برگشت با نبودِ امیر مواجه شد +هی؟؟ امیـــر؟ سعی کرد بدون اینکه به خاطر ترس صداش بلرزه داد بزنه و وقتی صدای امیر اومد نفس راحتی کشید -واســــا الان میــــام رهام با اینکه امیر نمی‌دید ولی سرشو تکون داد چند لحظه بعد امیرو دید در حالی که دستش رو شلوارشه و انگار تازه بالا کشیدتش سمتش میاد خندش گرفته بود ولی وقتی قیافه امیرو دید سعی کرد خنده‌اشو رو نکنه
Show all...
💙🦋💙🦋💙🦋 🦋💙🦋💙🦋 💙🦋💙🦋 🦋💙🦋 💙🦋 🦋 ❉❴ 𝐏𝐀𝐑𝐓54❵❉ • • • • همون مرد که قرار بود کمکشون باشه هشتاد درصد از ماهی رو خورده بود و حالا چشم غره اون دو پسر نصیبش شده بود *گشنم بود خب +میشه بهمون کمک کنید یا هر روز قرارِ برای شما ماهی سرو بشه و وقتی هم که ماهی های اینجا تو شکم مبارک شما رفت و هضم شد همینجا بمونیم و با آرامش و شکم پر بمیریم؟ بمیریم؟ همین کلمه اونو یاد امیر انداخت و سریع از حرفش قلبش درد گرفت +خب.. به امیری که اونقدر چشم هاش قشنگ نگاهش میکرد سر کج کرد و برای بار هزارم تو اون روز آب دهنش رو قورت داد +خدا نکنه عزیزم، همینطوری گفتم امیر لبخند بزرگی زد و رهام قبل اینکه باز فشار قلبش رو حس کنه سرشو برگردوند همه چیز اون پسر تاثیر میذاشت روش *راستش من .. راهه شکستن طلسم رو نمیدونم ولی میدونم یه روز این طلسم شکسته میشه و ... چطور بگم، شما فقط روی خوب طلسم رو می‌بینید +اونوقت ما از کجا بفهمیم طلسم چطوری باطل میشه؟ *نمیدونم رهام با چهره‌ای که نزدیک بود از عصبی بودن منفجر شه تو دید اون مرد قرار گرفت و وقتی رهامو دید سعی کرد چیزی بگه و ببینه چی رو بین حرفاش جا انداخته *خب .. چیزی که رو امیره خیلی کم کار برده شده و حتی شاید این چیزی خود ساخته باشه، پس صد در صد طلسمی برا خنثی کردنش امتحان نشده -میشه رو طلسم کار کرد و بعد رو امیر امتحان کرد *او.. خب من که واقعا نمیخوام امیرو دور از جونش لال یا چشماشو چپ کنم با همچین آزمایشاتی، نمیدونم هر چی خودتون بخواید اخم رهام بنظرش جوابِ کافی‌ای بود که ادامهء حرفاشو بزنه *به این فکر کن که خودت برای چی تو زندگیه امیری؟ مطمئن باش همچین چیز عجیبی نمیاد الکی اتفاق بیفته تا فقط یه راهنما برای امیر باشی، این سرنوشته امیرِ که تو میتونی بسازی و این ذهنیته منه... مطمئنم طلسم به دست خود تو شکسته میشه و ... اوههه چه جمله های خفنی گفتم حتما اینو به دوستام تعریف میکنم، شت راستی راستی چقد دارم پیشرفت میکنم! خوب گفتم نه؟ میدونست رهام جواب نمیده و به جاش به امیر نگاه کرد و در جواب امیر سرشو دو باز تکون داد و دوباره رو زمین دراز کشید و به شکم سیرش دست زد با همه درگیر بودنِ فکرش سمت امیر چرخید +چقدر آروم شدی عمر رهام کمر امیرو بغل کرد و کشید تا سر امیر رو شونه‌اش بشینه و گذاشت مغزش با چشم های بسته و بوی عطر امیر آروم بگیره و بتونه نتیجه‌ای از این حرف ها به دست بیاره -تو .. تقدیرِ منی رهام؟ +من؟ خب آره، اینطور به نظر میاد ... شاید هم روحی که تو تنمونه یک نفرِ " وگرنه اینقدر جدا شدن ازت سخت نبود نصفِ جونِ رهام " +نیمه‌ء گم شدم
Show all...
💙🦋💙🦋💙🦋 🦋💙🦋💙🦋 💙🦋💙🦋 🦋💙🦋 💙🦋 🦋 ❉❴ 𝐏𝐀𝐑𝐓53❵❉ با امیر راه افتادن و وقتی رسیدن اون مرد رو دیدن در حالی که بغل آتیش نشسته و درست وقتی نگاهشون بهش افتاد داشته خمیازه میکشیده امیر ریز خندید و رهام هم سعی کرد از صدا خنده امیر خودشو برای اینکه چال لپشو نبوسه کنترل کنه +سلام سرشو سمت اون دو چرخوند و همون لحظه هم امیر بهش سلام کرد *علیکم، چه عجب از اینورا +ده دیقه نیست رفتیم، خودت کِی بیدار شدی؟ رهام از لحن صحبته خودش تعجب کرد اونا کِی اینقدر صمیمی شده بودن که خودتون رو خودت میگفت؟ مسلما صمیمی نبودن و رهام فکر میکرد بی احترامی کرده البته فقط در حد چند ثانیه و بعدش بی‌حس کنارِ اون آتیش که داشت رو به خاموشی میرفت نشست یکم چوب از اطرافشون برداشت و چند لحظه بعد قدرت شعله ها بالا رفت و رهام هم گرهه پارچه رو باز کرد سر امیر زیادی داشت جلو میومد و با خنده نگاش کرد +جانم؟ امیر سرشو کج کرد تا به رهام نگاه کنه چیزی نگفت ولی رهام چهرهءکنجکاو امیرو دید شاید فقط یک درصد از چهره‌ی کنجکاوِ امیرو رصد کرد و بقیه‌ء حواسش پِیِ پسر زیبایی که بهش نگاه میکرد بود. با یه دستش امیرو بغل کرد و سر امیر به شونه‌اش چسبید و خودشم لباشو کنارِ گوشش چسبوند -قبل از این روحت، روحمو سمت خودش میکشید و حالا جسمت، جسمم رو ... +من چـ -هیس امیر کوچولوم، فقط بدون این رهامی که کنارته نمیتونه حتی چند ثانیه نگاه کردنت رو طاقت بیاره و بغلت نکنه، زیادی ... نفسِ سنگینش رو به سختی بیرون داد و امیرو از بغلش جدا کرد چی به امیر وصل کرده بودن که هر وقت میخواست از بغل امیر جدا شه انگار سخت ترین کارِ دنیاست و بین اون و امیر گرهء کوری زدن؟ شایدم روح هاشونه که همو بغل کردن وگرنه جدا شدن از یه آدم اینقدرم دردناک و سخت نیست همراهه جدا شدن از امیر دو نفر دیگه هم داشت جدا میکرد و جوابِ گناهه جدا کردن اون دو نفرو داشت پس میداد به خودش که سرِ یک بغل اینقدر مغزش جنجال به پا میکرد فحشی داد و وقتی یادش اومد این پسر پاک کنارش نشسته حتی پشیمون هم شد تو ذهنش بود، اما به هر حال ... امیر بازم سرشو به بازوی رهام تکیه داد و رهام هم برای اینکه امیر سرش حرکت نکنه و بیفته سعی کرد زیاد تکون نخوره و ماهی رو با چوبی که بعید میدونست تمیز باشه و وقت گذاشته بود تیزش کنه به سختی سیخ کرد امیر اینبار به اون مرد نگاه کرد که رو زمین خاکی دراز کشیده و انگار قصدش از اومدن به اینجا فقط خواب بود. ولی واقعا اون مرد ... قرار بود چیکار کنه؟
Show all...