cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

-توازن دوجهان!

-تو تـو قـَلب مَـنی خُـب بهـترینم:)🩸🌚 🥀𝕻𝖑𝖆𝖞 𝖜𝖎𝖙𝖍 𝖙𝖎𝖒𝖊⏳ -همچی تو یه شَـب اتفاق افتاد.🕊️ -شرایط تب:🕸️🕷️ @Amir_saeed_Alirza_roham -🌘🌗🌖🌕- ~`کاربر انجمن 98i`~

Show more
The country is not specifiedThe language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
219
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

به سحر رای بدین❤️
Show all...
Show all...
☁️ߊ‌‌ࡄࡅߺ߳₉ܥ‌ࡅ࡙ߺ₉ ߊ‌‌ࡅߺ߲ܝ‌ܭ☁️

ࡄَܟߺَܝ‌!:)✈️

⛔🚷❌ دختر ها برای شیخ های عرب #عشوه می‌یومدن. تو دلم به آرسامی که من رو مثل #حیوون‌خونگیش به قلاده بسته بود و با خودش می‌کشید این طرف و اون طرف لعنت فرستادم. دیگه خسته شده بودم از چهار دست و پا دنبال آرسام کشیده شدن و تماشای #دخترهایی که داشت #می‌فروخت. یه شیخ عرب جوون با لبخند #شیطانی اومد سمت آرسام و به انگلیسی گفت: -این رو #می‌فروشی؟! و به من اشاره کرد. با ترس به آرسامی نگاه کردم که داشت با پوزخند نگاهم می‌کرد. آرسام جوابش رو داد: -برای یه شب؛ خودم باهاش کارهای #ناتموم زیادی دارم! قطره اشکی از گوشه چشمم ریخت. داشت منی که ازش بچه #سقط کردم رو می‌فروخت! گناه من چی بود که باید #تقاص کار پدرم رو پس می‌دادم؟! 🔞🔞🔞 https://t.me/joinchat/3PQhxctKuygwYzA0
Show all...
『𝑮𝑬𝑹𝑫𝑨𝑨𝑩 2』

• • 𝐒𝐀𝐘 𝐖𝐄𝐋𝐂𝐎𝐌𝐄 𝐓𝐎 𝐓𝐇𝐄 𝗗𝗔𝗥𝗞𝗡𝗘𝗦𝗦! • • 𖦹𝐅𝐈𝐂𝐓𝐈𝐎𝐍! ▼𝑆𝐻𝐴𝑅𝐼𝑁𝐺 𝑃𝐴𝑅𝑇𝑆:𝐸𝑉𝐸𝑅𝑌 𝑁𝐼𝐺𝐻𝑇! 𖦹𝐺𝐸𝑅𝐷𝐴𝐴𝐵:𝐸𝑁𝐷𝐸𝐷. 𖦹𝑀𝑂𝑅𝐷𝐴𝐴𝐵:𝑇𝑌𝑃𝐼𝑁𝐺...

#𝑷𝑨𝑹𝑻... تکیه داد به دیوار و کام عمیقی از #سیگارش گرفت. -خوبی؟ -بنظرت #می‌تونم‌باشم؟! -می‌تونم #خوبت کنم؟ -مگه #می‌شه‌نتونی؟! -#چیکارکنم که خوب شی؟ پوزخندی زد و گفت: -درآر #لباساتُ! و رفت تو #اتاق... #رمانی‌به‌دور‌ازکلیشه‼️ عشق رمانی و از رمانای تکراری که آخرش همه چی به خوبی و خوشی تموم میشه خسته شدی؟! اینجا جاته‼️ 🇯 🇴 🇮 🇳    🇺 🇸 : https://t.me/joinchat/3PQhxctKuygwYzA0
Show all...
『𝑮𝑬𝑹𝑫𝑨𝑨𝑩 2』

• • 𝐒𝐀𝐘 𝐖𝐄𝐋𝐂𝐎𝐌𝐄 𝐓𝐎 𝐓𝐇𝐄 𝗗𝗔𝗥𝗞𝗡𝗘𝗦𝗦! • • 𖦹𝐅𝐈𝐂𝐓𝐈𝐎𝐍! ▼𝑆𝐻𝐴𝑅𝐼𝑁𝐺 𝑃𝐴𝑅𝑇𝑆:𝐸𝑉𝐸𝑅𝑌 𝑁𝐼𝐺𝐻𝑇! 𖦹𝐺𝐸𝑅𝐷𝐴𝐴𝐵:𝐸𝑁𝐷𝐸𝐷. 𖦹𝑀𝑂𝑅𝐷𝐴𝐴𝐵:𝑇𝑌𝑃𝐼𝑁𝐺...

🔞🚫‼️ معلوم بود که حاملگی خطرناک انتظارم رو می‌کشید. شک نداشتم اگه بفهمه، مثل اون دفعه، اونقده #می‌زنتم تا بچه بی گناهم بمی‌ره! اما چاره دیگه‌ای هم نداشتم. باید می‌گفتم. -آرسام من #حامله‌ام! سرد گفت: -خب؟! -خب داره؟! دارم می‌گم حامله‌ام! -آهان! -نمی‌خوای مجبورم کنی سقطش کنم؟! نگاهم کرد و گفت: -فکر کردی بدم می‌یاد #روح یه بچه رو به #شیطان عرضه کنم؟! با حرفش بی اختیار هق زدم. یادم نبود که پدر بچه من، به #شیطان خدمت می‌کنه... 🔞🔞🔞 https://t.me/joinchat/3PQhxctKuygwYzA0
Show all...
『𝑮𝑬𝑹𝑫𝑨𝑨𝑩 2』

• • 𝐒𝐀𝐘 𝐖𝐄𝐋𝐂𝐎𝐌𝐄 𝐓𝐎 𝐓𝐇𝐄 𝗗𝗔𝗥𝗞𝗡𝗘𝗦𝗦! • • 𖦹𝐅𝐈𝐂𝐓𝐈𝐎𝐍! ▼𝑆𝐻𝐴𝑅𝐼𝑁𝐺 𝑃𝐴𝑅𝑇𝑆:𝐸𝑉𝐸𝑅𝑌 𝑁𝐼𝐺𝐻𝑇! 𖦹𝐺𝐸𝑅𝐷𝐴𝐴𝐵:𝐸𝑁𝐷𝐸𝐷. 𖦹𝑀𝑂𝑅𝐷𝐴𝐴𝐵:𝑇𝑌𝑃𝐼𝑁𝐺...

#𝑷𝑨𝑹𝑻... تکیه داد به دیوار و کام عمیقی از #سیگارش گرفت. -خوبی؟ -بنظرت #می‌تونم‌باشم؟! -می‌تونم #خوبت کنم؟ -مگه #می‌شه‌نتونی؟! -#چیکارکنم که خوب شی؟ پوزخندی زد و گفت: -درآر #لباساتُ! و رفت تو #اتاق... #رمانی‌به‌دور‌ازکلیشه‼️ عشق رمانی و از رمانای تکراری که آخرش همه چی به خوبی و خوشی تموم میشه خسته شدی؟! اینجا جاته‼️ 🇯 🇴 🇮 🇳    🇺 🇸 : https://t.me/joinchat/3PQhxctKuygwYzA0
Show all...
『𝑮𝑬𝑹𝑫𝑨𝑨𝑩 2』

• • 𝐒𝐀𝐘 𝐖𝐄𝐋𝐂𝐎𝐌𝐄 𝐓𝐎 𝐓𝐇𝐄 𝗗𝗔𝗥𝗞𝗡𝗘𝗦𝗦! • • 𖦹𝐅𝐈𝐂𝐓𝐈𝐎𝐍! ▼𝑆𝐻𝐴𝑅𝐼𝑁𝐺 𝑃𝐴𝑅𝑇𝑆:𝐸𝑉𝐸𝑅𝑌 𝑁𝐼𝐺𝐻𝑇! 𖦹𝐺𝐸𝑅𝐷𝐴𝐴𝐵:𝐸𝑁𝐷𝐸𝐷. 𖦹𝑀𝑂𝑅𝐷𝐴𝐴𝐵:𝑇𝑌𝑃𝐼𝑁𝐺...

#پارتی‌از‌رمان❤️‍🩹🧨 #زوجی مجبور به ازدواج اجباری میشن....!😵‍💫💔 - پاییزه خودتی؟ چرا اینجوری شدی؟ چیزی‌نگفتم‌وفقط نگاهش کردم که #باخشم‌ادامه‌‌داد - کار امیر آره؟ برای همین ماه بانو بهم زنگ زد و گفت بیام بریم #بیمارستان؟ و بازهم #سکوت تنها چیزی بود که پویا از سمت من دریافت کرد. پویا که متوجه شد من قصد ندارم حرف بزنم بلند #فریاد کشید و ماه بانو و امیر اومدن! پویا با سرعت به سمت صدای #ملتهب امیر رفت و دست‌هاش رومشت کرد و تو #صورت امیر فرود آورد. با دیدن این حرکت پویا امیر که #شوکه شده بود روی زمین افتاد. #جیغ کوتاهی زدم و با سرعت به سمت پویا رفتم که با عصبانیت دوباره به سمت امیر می‌رفت. - مرتیکه آشغال مظلوم گیر آوردی که دست بزن پیدا کردی؟ تف به #قسم برادریمون! تف بهت #نامرد! امیر #خون کنار لبش رو پاک کرد، خندید و گفت : - چیه؟ #غیرتی شدی؟ نکنه خبریه؟ اگر گلوت گیر کرده بگو بهم تا هم من از #شرش راحت بشم هم تو به #خواسته ت برسی!.... هیجان انگیز ترین رمان تلگرام!🖤🔥
Show all...
¦• پاییـــ🍂ـزِ چشــ👀مانت •¦

" من برای تو می نویسم، دیگری می خواند و عاشق می شود . . .! "🍃💚 * گناهم چه بود؟ ( اتمام رمان، نویسنده حدیث )💚 * پاییز چشمانت ( در حال تایپ، نویسنده زهرا)💚 * جان؟💚

https://t.me/BChatBot?start=sc-193967346

ƬӇЄ ƧƬƠƦƳ ƠƑ ƛ ƦЄƛԼ ԼƠƔЄ ƝЄƔЄƦ ЄƝƊƧ!💚

پاییز چشمانت🍂 #part_85 سوپرایز شده پرسید : - پاییزه خودتی؟ چرا اینجوری شدی؟ چیزی نگفتم و فقط نگاهش کردم که با خشم ادامه داد : - کار امیر آره؟ برای همین ماه بانو بهم زنگ زد و گفت بیام بریم بیمارستان؟ و بازهم سکوت تنها چیزی بود که پویا از سمت من دریافت کرد. پویا که متوجه شد من قصد ندارم حرف بزنم بلند فریاد کشید : - ماه بانو، امیر کجایین؟ امیر با صدای بلندی گفت : - اینجاییم داداش. پویا با سرعت به سمت صدای ملتهب امیر رفت و دست‌هاش رچ مشت کرد و تو صورت امیر فرود آورد. با دیدن این حرکت پویا امیر که شوکه شده بود روی زمین افتاد. جیغ کوتاهی زدم و با سرعت به سمت پویا رفتم که با عصبانیت دوباره به سمت امیر می‌رفت. پویا خشمگین غرید : - مرتیکه آشغال مظلوم گیر آوردی که دست بزن پیدا کردی؟ تف به قسم برادریمون! تف بهت نامرد! امیر خون کنار لبش رو پاک کرد، خندید و گفت : - چیه؟ غیرتی شدی؟ نکنه خبریه؟ اگر گلوت گیر کرده بگو بهم تا هم من از شرش راحت بشم هم تو به خواسته قلبیت برسی. وقتی امیر حرفش به پایان رسید بهت‌زده نگاهش کردم. چقدر غریبانه حس می‌کردم بازهم غرورم خرد شده! چطور می‌تونست اینجوری در مورد من و پویا فکر کنه؟ پویا از صدتا مرد، آقاتر بود و برادری رو در حق من تموم کرد... امیر چی می‌گفت؟ باورم نمی‌شد. پویا که ‌با شنیدن حرف‌های امیر عصبانیتش دو برابر شده بود بلندتر از قبل فریاد کشید و خواست دوباره به سمت امیر حمله کنه که اینبار ماه بانو هم به کمک من اومد و رو به روی پویا ایستاد و آروم گفت : - آروم باش پویا! پویا که متوجه شد نمی‌تونه از بین دست‌های من و ماه بانو رها بشه فقط ناسزا گفت و با لحن بد تشر زد : - ولم کنید بذارید ببینم این عوضی چی داره برای خودش میگه؟ امیر پوزخند عمیقی زد و جواب داد : - دروغ می‌گم؟ جز ‌اینکه گلوت پیش پاییزه گیر کرده دلیل دیگه‌ای وجود داره که تو ‌من رو اینجوری بزنی؟ اونم کسی که سال‌هاست قسم برادری باهاش خوردی؟ پویا با خشم در چشم های امیر زل زد و گفت : - وقتی من با تویِ عوضی قسم برادری خوردم پدرام هم کنارم بود! تمام اون روزهای کودکی ما چهارتا پسر توی کوچه بازی می‌کردیم و همیشه پشت هم بودیم. من، تو، پدرام و مهربد. یادت رفته اون روز ها رو لعنتی؟ اون روزها که وقتی پاییزه بهانه می‌گرفت که می‌خواد با ما بیاد بازی کنه فقط پدرام نبود که مراقبش بود. ما چهارتا با هم مراقبش بودیم. با به یاد آوردن خاطرات بچگی بلند شروع کردم به گریه کردن و بازوی پویا رو در دستم فشردم و پیشونی‌ام رو به بازواش تکیه دادم. همیشه می‌گفتم کاش اون بچگی زودتر تموم شه و بزرگ شم و از این خونه برم! همیشه فکر می‌کردم فیونای داستان منم و توی قلعه‌ای زندانی شدم که قراره مرد رویاهاش نجانش بده! اما چه می‌دونستم این خودمم که باید خودم رو نجات بدم؟ چه می‌دونستم داستان من فیلم و رمان نیست که تهش با یه جمله عاشقانه و جنگ شوالیه با اژدها به پایان برسه! من چه می‌دونستم که بزرگ شدن درد داره؟ دلم می‌خواست سوار ماشین زمان می‌شدم و بر‌می‌گشتم به همون کودکی! گرچه پر از زخم، گرچه پر از رنج...! https://t.me/joinchat/PNWAa5ddHJ85ODE0
Show all...
¦• پاییـــ🍂ـزِ چشــ👀مانت •¦

" من برای تو می نویسم، دیگری می خواند و عاشق می شود . . .! "🍃💚 * گناهم چه بود؟ ( اتمام رمان، نویسنده حدیث )💚 * پاییز چشمانت ( در حال تایپ، نویسنده زهرا)💚 * جان؟💚

https://t.me/BChatBot?start=sc-193967346

ƬӇЄ ƧƬƠƦƳ ƠƑ ƛ ƦЄƛԼ ԼƠƔЄ ƝЄƔЄƦ ЄƝƊƧ!💚

⁠ قصه‌ی دوتا عاشقی که سرنوشت از هم جداشون کرده بود...♥️ _ خیانت کردی بهم! ازت متنفرم! تو صورتش فریاد زدم: دروغه! تو هنوز دوسم داری! تند نفس می‌کشید که محکم شونه‌هامو گرفت: فردای عروسی گذاشتی رفتی! بی‌آبرو شدم! بی‌حیثیت شدم! با غیرتم بازی کردی آریانا! _ مجبور بودم! _ نبودی! _ تو هیچی نمی‌دونی! داد کشید: حالم ازت بهم می‌خوره! صورتمو جلوتر بردم و مثل خودش فریاد زدم: پس چرا به زور نگهم داشتی؟ تو‌هنوز دوسم داری بردیا! _ ندارم! من یه عروس فراری و خائن رو نمی‌خوام! _ پس چرا ولم نمی‌کنی؟ نگاه خون‌آلود و وحشیش چسبید به لبام و یه دفعه تمام وجودم آتیش گرفت... منو بوسید. هنوز دیوونه‌وار دوسم داشت!💔 https://t.me/joinchat/PNWAa5ddHJ85ODE0 ❌قصه‌ی دختر و پسری که دیوونه‌وار عاشق هم بودن ولی بقیه دست به یکی کردن تا از هم جداشون کنن. حالا بعد چند سال همو دیدن... https://t.me/joinchat/PNWAa5ddHJ85ODE0 😢😢یکی جلو دار بردیا بشه زده به سیم آخر 🔥 سنگینی #تنش که رو تن #برهنم نشست هق هقم بیشتر شد. خودمو #منقبض کردم که دستش و روی گونه‌م گذاشت و گفت: _نه برو بگو!... برو اصلا به همه هوار بزن که بهم دست زد! لباسای مشکیم و از تنتم کند و به تموم ممنوعه هام دست کشید! برو ببینم که جرئت میکنه بیاد تو صورتم بگه تو! اصلا کارم تموم شد باهات برو بشین همه جا بگو فلانی گرفت و ترتیبمو داد. آتیش گرفتم از این جمله‌ی وقیحانش! مشت کوبیدم به بازوشو داد زدم: _تو یه حروم‌زاده‌ای! تو یه حیوونی! تو کثافتی! ولم کن بیشرف! ولم کن! با قدرت مردونه‌ای که داشت با یه دستش دستامو بالا سرم قفل کرد و کل تنش و قفل تنم کرد. با یه دست دیگش فکم و گرفت. از این نابرابریِ فیزیکی بیزار بودم! خودم بیزار بودم که زورم بهش نمی‌رسید. تو صورت من با تنفر لب زد: _تو لیاقت هیچ عشقی رو نداشتی! لیاقت قلبمو نداشتی! منِ بی‌غیرت همه‌چیمو به پات ریختم! تو لگد زدی به آبرومو فردای عروسی فراری کردی!💔 https://t.me/joinchat/PNWAa5ddHJ85ODE0 این رمان برای همه سنین پیشنهاد نمیشه. ❌❌❌❌❌♥️♥️♥️♥️
Show all...
¦• پاییـــ🍂ـزِ چشــ👀مانت •¦

" من برای تو می نویسم، دیگری می خواند و عاشق می شود . . .! "🍃💚 * گناهم چه بود؟ ( اتمام رمان، نویسنده حدیث )💚 * پاییز چشمانت ( در حال تایپ، نویسنده زهرا)💚 * جان؟💚

https://t.me/BChatBot?start=sc-193967346

ƬӇЄ ƧƬƠƦƳ ƠƑ ƛ ƦЄƛԼ ԼƠƔЄ ƝЄƔЄƦ ЄƝƊƧ!💚

#دختره_عاشق_بیلیارد_ببین_پسره_هیز_چه_پیشنهادی_بهش_میده🤣🤤💦 کنار میز #بیلیارد ایستادم. رو بهش گفتم: - ماهان من #عاشق بیلیاردم🤤 دست به سینه شد و پوزخندی زد. - منم عاشق #کردن دخترا با چوب بیلیاردم💦 چشم غره ای بهش رفتم و گفتم: - منظورت از دختر کیه؟!❌ یهو #خیز برداشت سمتم که با هینی خودمو عقب کشیدم با #شهوت گفت: - اون دختر میتونی تو باشی شایلی❗️ نظرت چیه یبار #امتحانش کنیم؟!🔞 #قلبم تو سینه زد خواستم چیزی بگم که با گزاشتن #لبش روی لبم خفه شدم... دستش که روی پایین #تنم نشست کم کم خمم کرد روی میز بیلیارد⛔️ @roman_zeynab https://t.me/joinchat/yoJ9erqia6EyZjRk #اخرش_دختره_به_طرز_فحشتناکی_جر_میخوره😂💦❌
Show all...
ℛ𝒪ℳ𝒜𝒩 𝒵ℰℐ𝒩𝒜ℬ

دود صورتی💖 (فایل) دنیای تبعیض (آنلاین) گپ نقد نویسنده

https://t.me/joinchat/pi-io71GLkU0MDNk

پیج اینستاگرامم

https://instagram.com/zeinab_8288?utm_medium=copy_link

عضو اختصاصی انجمن رمان‌های عاشقانه @romanhayeasheghane