cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

از دلخوشی‌های کوچک

برای گاه‌های کوتاه آرامش میان انبوه رنج‌ها. @delkhoshihayman

Show more
Advertising posts
694
Subscribers
No data24 hours
+27 days
+1730 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

فقط دشمن‌ها هستند که همیشه حرف هم را بی‌‌هیچ کم و کاستی می‌فهمند. اغلب هم لبخندی چاشنی گفت‌وگوشان است. دوستی همیشه با سو‌ء تفاهم همراه است، عشق که خیلی بیش‌تر. نیمه‌ی غایب #از_سطرها
Show all...
7👍 2💔 1
دورچین خودش بهانه‌ی سر میز نشستن است! از کلاس دوم دبستان بین صفحات کتاب کاغذ می‌چسباندیم. برای نوشتن کلمات و ترکیبات تازه‌ی درس. توی خود کتاب جایی نبود که بشود بنویسی. بعد هم لازم بود کلمات همراه کتاب باشند و نگه‌داشتنشان در دفتری جدا کار را موقع خواندن سخت می‌کرد. باید این ایده را برای کتاب‌های دیگر هم عملی کرد. هر بخش از کتاب کاغذی داشته باشد برای خرده‌ریز نویسی. خرده‌ریزها، دورچین‌های غذا هستند. جزییاتی از خود کتاب که جالب توجه‌اند، تصویر جالبی دارند ولی معمولا از خاطر می‌روند. خرده‌ریزها مثل دورچین غذا که می‌توانند اشتهای خواندن را باز کنند. یک جورهایی انگار آدم را تشویق می‌کنند بگردد و جایشان را بین سطرها پیدا کند و ببیند کجای کتاب به نظر خواننده‌ی قبلی قابل‌توجه بوده. البته بعضی از صفحات کتاب جای نوشتن دارد. من هم بدم نمی‌آید کسی توی کتاب‌هام زیر سطرها خط بکشد یا چیزی بنویسد. اصلا وقتی کتابم را پس می‌گیرم اول ورق می‌زنم تا پی‌نوشت‌ها را بخوانم. اما جدا کردن خرده‌ریزها و نوشتنشان باید روش بهتری باشد. این‌طور شاید حتی دقت خواندن هم بالا برود. کسی را می‌شناختم که فیلم‌ یک ساعته را ده دقیقه‌ای می‌دید، شاید هم کمتر. این‌طور که مدام صحنه‌هایی که به نظرش اضافه بود را رد می‌کرد! فهمیدن کلیت یک فیلم یا ماجرا مثل خواندن خلاصه‌ی کتاب می‌ماند. هیچ‌وقت آن جزییات بامزه را نمی‌بینی. مثل این‌که فقط بدانی مواد اولیه‌ی یک غذا چیست، از طرز پخت و طعمش چیزی دستگیرت می‌شود؟! البته که پیدا کردن جزییات محدود به کتاب‌ها نمی‌شود. آدم‌هایی هم هستند که با تصویر حرف می‌زنند. توی گفت‌گوهایشان به جای توصیف تنها پر از تشبیه‌هایی است که می‌تواند تو را حسابی بخنداند یا آن جمله را در خاطرت ماندگار کند. این‌ها هستند که آدم همیشه برای شنیدن کلامی از آن‌ها رغبت دارد. البته که بستگی دارد عاشق آن گوجه‌های ریز و کلم بنفش دور غذا باشی یا بخواهی یک‌راست بروی سراغ مرغ شکم‌پر وسطش. _بنین_ @delkhoshihayman
Show all...
6👌 2
بچه‌های دبیرستان را تازه پیدا کرده‌ام بعد بیست سال. اسم خیلی‌ها را فراموش کرده‌ام، بعضی چهره‌ها را هم به خاطر نمی‌آورم. البته این‌که بعد از سال اول مدرسه‌ام را عوض کردم هم بی‌تاثیر نیست. خاطره‌هایم در حد عکس‌هایی که گرفته‌ام باقی مانده‌اند. انگار فقط آن صحنه‌ها را سنجاق کرده‌ام و بقیه را باد برده. خاطرات بقیه‌ی سال‌های عمر هم وضع و حال بهتری ندارند. چیزهایی از تو هست که دیگران کاملا یادشان مانده اما خودت فکر می‌کنی قصه می‌بافند و امکان ندارد تا این حد بی‌حواس باشی. * توی کتاب خاطرات کتابی رسیده‌ام به بخشی که از خاطره و فراموشی می‌گوید. تجربه‌ی مشابه نویسنده در برخورد با هم‌کلاسی دبیرستانش را همین دیروز از سرگذرانده‌ام. جایی از کتاب از الهه‌ی خاطره می‌گوید که همیشه در کنار لِته، فراموشی، حرکت می‌کند و ارواح از چشمه‌ی لته برای از خاطر بردن زندگی گذشته می‌نوشند! نویسنده با نقل از کتاب‌های مختلف از اثر کتاب‌ها می‌گوید. از کتاب‌هایی که خوانده‌ایم و یادمان رفته، از مترجمی که کتاب را دوبار ترجمه کرده از روی بی‌حواسی. شاید تنها سطری از کتاب یاد آدم بماند، یا حتی فقط شکل ظاهری کتاب اما کتاب‌ها اثر خودشان را می گذارند و روغنشان را پس می‌دهند! درباره‌ی نوشتن یا ننوشتن از کتاب‌ها و کلا هر چیزی که می‌خواهیم فراموش نشود دو عقیده هست. بعضی‌ها می‌گویند با نوشتن ماندگار می‌شوند و بعضی معتقند، هر چیز که به دنیای بیرون از ذهن، مثلا کاغذ، سپرده شود، از خاطرت پاک می‌شود. هر دوتایش را تجربه کرده‌ام، پس چه بهتر که چیزی نوشته باشم، با تاریخ و مکان و خاطره‌ای از خواندنش. خاطرات را به این شیوه می‌توان محکم‌تر نگه داشت؛ با وابسته کردنشان به یک اتفاق، سفر، احساس یا بو. کتابی را که در سفر خوانده باشی، کنار خاطرات سفر به یاد می‌آوری و سطرهایی را که کنار سبزی‌های در حال خشک شدن خانه‌ی پدری خوانده باشی، با عطر سبزی در خاطرت ماندگار می‌شود. * بسیار به حافظه‌ی خرابمان لعنت می‌فرستیم و کم پیش می‌آید فکر کنیم اگر به نفرین فراموش نکردن دچار بودیم چه می‌شد؟! کنار تمام اسم‌ها و آدرس‌ها و عددها و متن‌ها، تمام رنج‌ها و دردها و حسرت‌ها و نشدن‌ها و نرسیدن‌ها هم برای همیشه اگر در خاطرمان می‌ماند، چطور می‌خواستیم به زندگی ادامه بدهیم؟! پس زنده باد فراموشی! پایین این بخش تاریخ می‌زنم که فراموش نکنم خواندمش و یادم نمی‌آید حالا در سال ۴۰۲ هستیم یا ۴۰۳! _بنین_ @delkhoshihayman
Show all...
👍 3 2💔 1
چون که قشنگه...
Show all...
Raze Del.mp33.89 MB
1
از زن و مرد حاضر در پژوهش سوالات یکسان پرسیده بود. تمام پاسخ‌های مرد خیر و تمام پاسخ‌های زن بله بود. موضوعش مقایسه‌ی موقعیت‌های ترسناک برای یک زن بود. موقعیت‌هایی مثل عبور نکردن از کوچه پس‌کوچه‌ها، دور کردن راه به خاطر حضور مردها، دور زدن مسیر همیشگی، بیرون نرفتن در تاریکی. یکی از سوال‌ها توجهم را جلب کرد. مصاحبه‌کننده پرسیده بود: وقتی احساس ناامنی می‌کنی و نزدیک خانه‌ای کلیدهایت را توی دستت می‌گیری؟ و زن گفت بله. جالب بود چون اوقات زیادی توی تاریکی، یا توی تاکسی وقتی احساس خوبی نداشتم، یا ترسیده بودم، کلیدهایم را بیرون کشیدم و توی دستم گرفتم. فکر نمی‌کردم عادت پرتکراری باشد. در دست داشتن کلیدها می‌تواند این پیغام را داشته باشد که من جایی برای پناه گرفتن دارم، خانه‌ام نزدیک است و می‌توانم خیلی زود برسم و در را باز کنم و نفس راحتی بکشم. توی کتاب عین عاشقی جایی از کلیدهای اضافه‌ی خانه‌ی رفیقی می‌گوید که مخصوص داده بوده به دوستش. کلیدها برای گریز از شرایطی است که هر کسی ممکن است توی آن گیر افتاده‌ باشد. برای این‌که بدانی پناهگاهی هست اگر بخواهی ساعتی را از وسط زندگی فرار کنی. بودن کلیدها ته جیب و لمس کردنشان، یک‌جورهایی قوت قلب است. کلیدها یعنی توی خیابان سرگردان نمی‌شوی، یعنی جایی دری هست که وقت‌ِ نیاز به رویت باز شود، یعنی می‌توانی روی کسی حساب کنی، یعنی توی وقتی داری توی تاریکی دست‌وپا می‌زنی می‌دانی جایی چراغی هست و کمتر می‌ترسی. کلیدها یعنی خانه می‌تواند مال تو نباشد، اما نجاتت بدهد.
Show all...
🕊 8👍 5 4
از دلتنگیت کجا فرار کنم؟ معمار هیجان... کجا بروم که صدای آمدنت را بشنوم ؟ کجا بایستم که راه رفتنت را ببینم ؟ کجا بخوابم که صدای نفس‌هات بیاید؟ کجا بچرخم که در آغوش تو پیدا شوم؟ کجا چشم باز کنم که در منظرم قاب شوی؟ کجایی؟ کجایی که هیچ چیزی قشنگ‌تر از تماشای تو نیست؟ کجا بمیرم که با بوسه‌های تو چشم باز کنم؟ کجایی...؟! #عباس_معروفی @delkhoshihayman
Show all...
💔 6😢 1
"دوستت دارم"، ذات‌ِ این عبارت محرمانه‌ است.
Show all...
4_6017138234100814447.mp310.85 MB
💔 2
هزار عاشق دیوانه در من است ... @hamid_salimi59
Show all...
SahandSoshiyans(Fazel Nazari).mp34.00 MB
Mohsen-Chavoshi-Parandeye-Ghamgin.mp35.31 MB
3💔 1
امروز داشتم نوشته‌های قدیمی رو نگاه می‌کردم، مال زمانی که کانال نداشتم. شهریور که بشه سه ساله که کانال رو دارم و خیلی خوشحالم که این جرات رو پیدا کردم متنامو با تموم نقص‌هایی که دارن منتشرشون کنم. همین‌جوری که دارم اونا رو مرور می‌کنم یه‌سریش رو می‌فرستم این‌جا.
Show all...
10👍 1👏 1