ویرانههایسکوت
بسم الله الرحمن الرحیم 🕰پارتگذاری شنبه، دوشنبه، چهار شنبه ✍ترس شبهای من: فروشی ✍تلهی فریب. رایگان. ✍مرابخشیدی؟ فروشی ✍تصمیم اشتباهی: رایگان ✍ویرانههای سکوت
Show more1 615
Subscribers
+224 hours
-197 days
-7030 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
Repost from N/a
_پانیز رستگار ملاقاتی داری
با صدای کلفت زن چشم های خسته ام را از هم باز میکنم..ملاقاتی برای منِ بی کس؟
از روی زمین خشک بلند میشوم چادری که جلوی رویم گرفته اند را به ناچار به سر میزنم
یعنی ممکن است از بیمارستان باشند؟ اگر اتفاقی برای "او" بیفتد به اینجا می آیند و به من خبر میدهند؟
وارد اتاق ملاقات میشوم با این که هیچ ایده ای برای فردی که به ملاقاتم آمده بود ندارم؛
اما با دیدن شخص پشت شیشه کپ میکنم..
آن مرد..او اینجا چه میخواهد؟
خالی از هر حسی نگاهش میکنم
به سمت صندلی قدم بر میدارم می نشینم و منتظر به او خیره میشوم
_برای چی اومدی اینجا؟
صدایم گرفته و خش دار است اما لرزان نه!..یاد گرفته ام جلوی انسان ها نقاب بزنم!
_میدونی که حکمت قصاصه؟
https://t.me/+NQCbDItCtz82YzQ0
_میدونم!
_من میتونم از اینجا بیرونت بیارم
یک تای ابرویم بالا میپرد!
_به چه دلیل اونوقت؟
_چون تو کار اشتباهی انجام ندادی
قتل برادرش کار اشتباهی نبود در نظر او؟
اخم میکنم..مسلما این مثلا لطفش جبرانی را هم در پی دارد
_عوضش؟
_بهم کمک میکنی حقمو پس بگیرم
گرهی ابروهایم باز میشود و به خنده می افتم..با تمسخر میگویم:
_اونوقت چجوری قراره بهت کمک کنم؟!
_زنم شو!
https://t.me/+NQCbDItCtz82YzQ0
https://t.me/+NQCbDItCtz82YzQ0
https://t.me/+NQCbDItCtz82YzQ0
800
Repost from N/a
بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️🔥
🍎تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟
🫐عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...
🍑برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و
🍍شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم رفت
🥭 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...
🍉لینک رمان های آنلاین اینجاست
🍋ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه
🥑گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه
🍓مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...
🍐شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت
🍒عاشقانهای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی
🍈شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه
🥕برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ...
🥥دوست داشتنش ساده نیست
🥝دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...
🍉دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...
🍏دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه
🍊لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!
🥑صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقهاش در ترکیه زندگی میکند...
🍇دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بیرحم میشود
🍋دختری که باید برای نجات قبلیهاش یاد بگیره بجنگه
🥭دختری که سه ازدواج ناموفق داره
🍑برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...
🍏اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم
🫐صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم
🥝پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی
🍉عشق تا بینهایت
🍌پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...
🍊تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش
🍎عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی
🍍عروس خونآشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه
🥥عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی
🍋اون مرد دیوانهوار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که....
🍋🟩تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت
🍒مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..
🥭ازدواج اجباری با قاتل زنم.
🍇آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.
🍑شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره
🍉مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم
🍈عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی
🍇عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند...
🍐وقتی که یک دختر عاشق میشود
🫐من واقعیتم که دردهای بیاغراق زندگی، روی دوشم سوارند!
🍌مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد
🥑برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....
🍎ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته
🍑بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام
🥭دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه...
🍓انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک
🥒پسرخاله ام بهم تجاوز کرد
🍎عشقم بهم خیانت کرد
🥕هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون
🍒رابطهای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز
🥑بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم میخواست که...
🍋دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...
🍊مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود
🍋🟩 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم!
🥝عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم
🍇وقتی شوهرم مرد رنگ زندگیم سیاه شد واونجا بود که فهمیدم
500
#پارتسیصدوپنجاهوسه
آرام از آغوشش جدا شدم.
- حرفی نمیزنی؟
سکوتم که طولانی میشود دستانم را میان دستانش میگیرد.
- نکنه از من بدت میاد؟ آره؟؟
با بغض سرم را تکان میدهم. چطور از او بدم بیاید،کسی که کمکم کرده من را در خانهاش پناه داده.
لبخند غمگینی میزند.
- باز جای شکرش باقیه.
سرم را پایین میاندازم.
- بهتر بریم هوا حسابی سرده تو هم یخ کردی.
نگاهی به آسمان گرفته میکنم او هم مثل من اشکهایش خشک شده.
ضبط را روشن میکند یک موسیقی آرام که هیچ خوانندهای ندارد انگار تو را به دشتی سر سبز بردهاند آرام قدم میزنی زیر درختی می نشینی اما نه روی چمنها دراز میکشی خیره به آسمان حرکت ابرها را دنبال میکنی چرخی میزنی قاصدک و گلهای ریز زرد و صورتی ....
مهنا رسیدیم.
چشمان خمار از خوابم را باز میکنم او فقط لبخند میزند.
پیاده میشود و در را باز میکند.
با بی میلی پیاده میشوم.
- میشه این وهم بیاری.
متعجب نگاه ماشین میکند.
- پیتزارو میگی؟؟ خب بردار خودت.
جعبهی پیتزا را بر میدارم.
- نه ، این آهنگ و میگم.
خم میشود و فلش را بر میدارد و به دستم میدهد.
لبخند رضایتی میزنم او روبه رویم ایستاده و نگاهم میکند.
- چیه چرا این طوری نگاهم میکنی؟؟
سرش را جلو میآورد وآرام پچ میزد.
- خدا امشب و به من رحم کنه ...
سمت در ورودی میرود من گیج نگاهش میکنم. در را باز میکند و دستش را تکان میدهد.
- بیا خانم ...
در آپارتمان را باز میکند اما کنار میرود که اول من داخل شوم.
نفس عمیقی میکشم او بسم الله میگوید و پا در خانه میگذارد.
- یک چایی میگذاری تا من یک دوش بگیرم باهم بخوریم؟؟
سرم را تکان میدهم.
جلویم میایستد.
- دهنت و باز کن..
اخم میکنم و سرم را عقب می برم.
- چرا؟؟
- اها فکر کردم زبون نداری دائم سر تکون میدی .
بینی ام میان انگشتانش میگیرد و با فشار آرامی رها میکند .
- حرف بزن حیف اون صدای قشنگ نیست که از ما دریغ میکنی؟؟
نمیدانم چرا لبخند میزنم او سرش را تکان میدهد.
- این درسته بخند،حرف بزن، شاد باش خانمم.
م مالکیتش باز گیجم میکند.
اما او صبر نمیکند تا بفهمم این حرفها چقدر واقعیت دارد، مسیر اتاق را انتخاب میکند و سمت آشپزخانه میرم.
نفس عمیقی میکشم.
- خدایا خودت شاهدی چقدر تنهام اگر قرار تنها تر از این بشم زودتر مرگم و برسون، بیکسی سخته دلم برای خواهر برادرام تنگ شده، دلم میخواد برم سر خاک بابا مامانم یک دل سیر ازشون گله کنم. اشکهایم به هق هق تبدیل شد هق هقی بلند که ارمیا را ترساند طوری که با عجله از اتاق بیرون آمد و بالاتنهی برهنه روبه رویم نشست دست روی شانه هایم گذاشت .
- چی شده عزیزم جایت درد گرفته بلایی سرت اومده.
بدنم را نگاه میکرد.
سرم را تکان دا دم و با همان صدای پر بغض ناله کردم.
- نه، چیزیم نیست.
اخم کرد.
- پس چرا این طوری گریه میکنی؟؟
(۳۵۳)
3410
#پارتسیصدوپنجاهودو
دستم را میان دستانش گرفت.
-به هر دومون فرصت بده.
حرفی برای گفتن نداشتم.
دید حرفی نمیزنم ماشین را به حرکت در آورد.
تمام مسیر دستانم را رها نکرد انگار روزهی سکوت گرفته بودشاید فکر میکرد بهتراست به حرفهایش فکر کنم.
ماشین و پارک کرد.
- پیاده شو.
نگاه در کردم آرام پیاده شدم.
کنارم ایستاد و دزدگیر را زد در را باز کرد و کنار ایستاد.
- بفرمایید
لبخند کم جانی زدم.
-بریم یک چیز بگیرم بخوریم.
سرم را تکان دادم.
- چی میخوری؟
نگاهی به پیتزا فروشی رو به رویم کردم که بزرگ رویش نوشته بود بیرون بر...
- گوشت و قارچ. اما فقط بیرون بر دارن!
خب بیزحمت تو ماشین منتظر باش تا من بیام.
سویچ را سمتم گرفت بدون حرف سمت ماشین رفتم.
سکوت ماشین مرا به فکر فرو برد.اخرش چی میشه؟؟ یعنی قراره تا اخر عمرم سر بار اینا باشم؟ یعنی بعد از این پنج شش ماه خانوادم نگرانم نشدن ؟ شاید منتظرن من سراغشون و بگیرم؟! برم پیش ملینا، بیرونم که نمیکنه شاید اصلا اون برادرشوهرش هنوز بخواد باهام ازدواج کنه؟؟؟ اما اخه اون که ادم نیست... اخ محمد محمد خدا لعنتت کنه اگر ولم نمیکردی بری ... لعنت به تو.
چیزی روی ران پایم سنگینی کرد.
- لعنت به کی؟
با ضرب سرم را سمتش چرخاندم .
- چی شد؟
-ترسیدم
خندید و سرش را تکان داد.
کارتن پیتزا را روی پایم گذاشته بود. ماشین دور زد.
- تا حالا بام تهران رفتی؟
بوی پتزا کل ماشین را پر کرده بود، من گرسنه هم طاقت از کف دادم و کمی در پیتزا را باز کردم.
- نه ولی قبلا... وای عجب پیتزایی.
با صدایی که خنده باعث بالاو پایین شدنش شده بود گفت: اره پیتزای اینجا عالیه. باز کن بخوریم.
تکه اول را سمت او گرفتم مچ دستم را در دست گرفت.
- پیتزا رو بگیر.
- ظرفش خوشمزه تره..
کمی چشمانم را ریز کردم.
- کارتن و بدم خدمت تون...
- نه بسته بندیش بدر نمیخوره همین خوبه..
- بچه پرو تعارف نکن بیا منم بخور.
پیتزا را در دهانش جای داد.
سرم را چرخاندم و گازی به پیتزایم زدم.
بچه پرو، اما انگار قصد بیخیال شدن نداشت.
- اخ گفتی چقدر دلم میخواد یک گاز از اون لپات بگیرم.
چشمانم گشاد تر از آن نمیشد.
همان یک لقمه هم در گلویم پرید..
او میخندید و ارام بر پشتم میزد.
- چت شده؟
با اخم نگاهش میکردم و او از ته دل میخندید از خندهای او لبخند مهمان لبم شد خواستم لبخندم را نبیند سرم را سمت پنجره چرخاندم.
دستم را میان دستان بزرگ مردانهاش گرفت.
سرم را سمتش برگرداندم.
- هی مهنا خانم میدونستی وقتی میخندی رو گونت چال میشه؟
فقط نگاهش کردم.
سرعت ماشین کم شد و کناری متوقف شد یک جای تاریک
سرم را چرخاندم تا بیرون را نگاه کنم اما او دستم را کشید که سمت او خم شدم .
لبهایش که گونهام را لمس کرد سرم را عقب کشیدم. چشمانش انگار چراغانی بود پر بود از ...نمیدانم چه چیز در آن چشمان تیرهاش بود که دلم را لرزاند.
شوکه عقب رفتم و به در تکیه دادم، اولین بار نبود که مرا می بوسید اما اولین بار بود که چیزی درونم فرو می ریخت.
آب دهانم را صدا دار فرو دادم.
دستم را بالا برد و طولانی بوسید.
با ترس دستم را از میان دستانش بیرون کشیدم. لبخند کم جانی به صورت ترسیدهام زد و ماشین را به حرکت در آورد.
مسیر خاکی را بالا رفت ماشین از میان درختان عبور کرد انگار بالای کوه میرفت .
ماشین در جایی مثل پرتگاه ایستاد.
همه جا تاریک و بیسرو صدا بود. حتما مرا آورده بود اینجا که از شرم خلاص شود.
- پیاده شو رسیدیم. اینجا بام تهران.
آب دهانم را با صدا قورت دادم و پیاده شدم.
-اونجارو نگاه کن.
مسیر دستش را دنبال کردم. انگار شهر را چراغانی کرده بودند. انقدر زیبا بود که ترسهایم را فراموش کردم. با قرار گرفتن دستانش دور تنم به خود لرزیدم.
کمی خودم را تکان دادم تا رهایم کند اما او محکم تر مرا در آغوشش نگه داشت.
سرش را پایین آورد و کنار گوشم پچ زد.
- مهنا تو همسر منی،! این و درک میکنی؟من شوهرت هستم دوست دارم به جون عزیز و آقا جون که عزیز من تورا دوست دارم بابا من و تو زن و شوهریم!
بدون فکر از بین لبانم خارج شد،.
- اما موقت.
متعجب اما با لبخند نگاهم کرد.
- تو نگران اینی؟ من بهت قول میدم به همین زودی بریم محضر عقد دائم کنیم.
میخواست عقدم کند؟ چرا؟ غیر از این بود که جز دردسر برایش چیزی نداشتم؟
کنار لبم سوخت اما انگار قلبم آتش گرفت. قلبم میسوخت انگار کسی جگرم را میخراشد درست جای زخمهای کهنه را، انگار دوباره سر باز کرده بودند.
خواستم عقب بروم اما اجازه نداد.چشمانم تار شدند چند بار پلک زدم پردهی از کنار رفت اما گونههایم خیس شدند.
نچ کلافهای گفت و عقب رفت.
- چرا این طوری میکنی؟
(۳۵۲)
2420
Repost from N/a
-ولم کن بابک ..دستم و ول کن نمی تونی من بزور وادرا به کاری کنی که نمیخوام!
بی توجه به تقلام با لحنی شرور گفت:
-معلوم میشه میتونم یا نه خوشگلم ...
روی تخت پرت میشم.
زورم به زور این مرد وحشی و عصبی نمیرسه..
ازش میترسم کم دیوانگی ندیدم ازش اون همیشه هر چی خواسته بدست آورده ..حالا هم خواسته اش منم ..!
اما من اون و نمیخوام و این براش گرون تموم شده بود..!
https://t.me/+q0JobFJnS11iMjI0
بابک پسری مغرور و جذاب ،پسری که تونست عاشقم کنه اما در اوج خوشی یه روز من رو رها کرد و رفت ،بی خبر...
اما بعدها دست تو دست همکلاسیش دیدمش دنیا رو سرم خراب شد ،منم با دوستش وارد رابطه شدم و اونجوری دیونه اش کردم جوری که من دزدید و…
1900
Repost from N/a
این لیست پر از رمان های عاشقانه و جذابی است که تنها امروز اعتبار دارد❤️🖤
قانون بی قانون
https://t.me/+NQCbDItCtz82YzQ0
❤️
جامانده
https://t.me/+EetWHACuYEA0YzA0
🎀
بی گناه
https://t.me/+ZJeOfBFX7rpmMWRk
🕊
بن بست واهیلا
https://t.me/+wOEbmzMd5INiYjRk
🧊
کافه دارچین
https://t.me/+v7ssTInLxvw3OTA0
☕️
قاب سوخته
https://t.me/+WCvtEOhqLIYZPqoi
🔮
منشورعشق
https://t.me/+2yp68a4xG0xlOTc0
🎼
فودوشین
https://t.me/+HVwbM-IoSWI2MTU0
🎾
کلبه رمان های عاشقانه
https://t.me/+4R6qpgXBinUxOTg0
📚
سونای
https://t.me/joinchat/AAAAAFbz0FL1DIxPtEdKxQ
🍷
آشوب
https://t.me/+JA_ztMH7bANkMWRk
💝
وصله ناجور دل
https://t.me/+nFRZT8EaFUgzMGZk
☕️
سایه ی سرخ
https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0
🌰
پناهگاه طوفان
https://t.me/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh
🍕
لوتی اماجذاب
https://t.me/joinchat/VT1nRkXbjMJlNTRk
🎷
منتهی به خیابان عشق
https://t.me/+R11OsZffKMoo-Uk4
🎲
سنجاقک آبی
https://t.me/+vepQpY2KCoJhOWM8
🧩
یک روز به شیدایی
https://t.me/+zifHrlN32FIyYTVk
💔
آناشه
https://t.me/+FttMneQYDEU0MmNk
🎭
روزهای سفید
https://t.me/+gnJ8IOwmdd45Yjdk
🦋
شب های پاریس ماه نداشت
https://t.me/+znZrAk1TDUZhNzk0
🌜
طنین تنهایی
https://t.me/+5DRQtVmZeQg2YTBk
💕
ماهرو
https://t.me/+wBeUk_vb119hNjc0
🍒
مودت نوشکفته
https://t.me/+4s9jFl58EpgyYzE0
✨
شاهزاده یخ زده
https://t.me/+KtcFzv-ZFeAxODQ0
🧀
ازطهرانتاتهران
https://t.me/+-ddAMSs9929iOGQ0
🍍
گود من
https://t.me/+6kO-xJZMHKpjODc8
🧛
عاشق بی گناه
https://t.me/+ZX0tzSCYlTQyNmZk
💄
جاری خواهم ماند
https://t.me/+iltXh72SRbs4NDI8
🐙
بیا عشق را معنا کنیم
https://t.me/+OCmbm9KmMnBkMTFk
🐠
جدال دو عین
https://t.me/+hyLm_LlT8dVhM2Vk
🤡
ترفنج
https://t.me/+3Azy9WBF1D83ZTU0
🐝
دخترتخس من
https://t.me/+dQRIjE_N8ZMzZWNk
🦠
مودت نوشکفته
https://t.me/+Vyde_aMYHJA0NWI0
✨
ماه عمارت
https://t.me/joinchat/AAAAAFaErq53HiQz5KGbPg
🍀
دنیای تاریک
https://t.me/+NZJC-Zf4oIA2YjJk
🍓
لیرا
https://t.me/+FYXL5jrHy-hmZjE0
🦊
ویرانه های سکوت
https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX
🥝
باران عشق وغرور
https://t.me/+tzq53_IQjbZjNjRk
🪴
سبوی شکسته
https://t.me/+9YhXOZ1bfwg0NzI8
👀
شبیخوننیرنگ
https://t.me/+zON_gzksXTRhNDY8
☂
سرنوشت ما
https://t.me/+LUgE9CRE6MhkNDlk
🥃
مضطر
https://t.me/joinchat/Vp4khXQ1LcEhqe8f
☃️
ارباب هوسباز
https://t.me/+Z-asO2bh_NczMTQ0
🔻
قلبها هرگز نمیمیرند
https://t.me/+jHupb8WZil8yMzhk
🌊
لمس تنهایی ماه
https://t.me/+SF0c0RYHKVqt-OUs
🌙
تاب رخ او
https://t.me/+1IDAUcrDvvBhNGQ0
🌒
سی سالگی
https://t.me/+GkymMdrhpaAxNTE0
🎯
قرار نبود عاشق شیم
https://t.me/+m3ELnbYGyV8xMTlk
💝
خواب
https://t.me/+hG88MA7KVnY2ZWM0
💀
شیطان مظلوم من
https://t.me/+kEW8pz0DGhYyY2Vk
🐈
آن سوی چشمان رنگ شبت
https://t.me/+i-AULEBzIu9jMjNk
🎁
هایش
https://t.me/+xAk9TVbRn5Y3NzQ0
🦋
ازجنس طلا
https://t.me/+l7OIXTpNitY2M2E0
🦚
چشمآهو
https://t.me/+FscYk1fAp6llYzVk
🌺
جوخه یتقلا
https://t.me/+n342BLRGbCYwM2Fk
🧶
چشم های آهیل
https://t.me/+EQ36tGfAf380M2M0
👀
برزخ عشق
https://t.me/+Oe0BXmaR0L83NGU0
🐦🔥
شهربند گرگ سیاه
https://t.me/+Ijr5wTMZt0AzMDFk
☠
امیر سپهبد
https://t.me/+6yJS8TJ_aeA4Njhk
🐦🔥
اسپار
https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0
🪐
رمانسرای ایرانی
https://t.me/+zZSgUDD1yHk0NjQ0
✨
رمان های آنلاین
https://t.me/+UUWMVgclpmc0YzA0
🧶
جال
https://t.me/+nrpuydJ_Z3xkNTlk
👓
طلا
https://t.me/+kC7FObK-LxphMWY0
💄
منفصل
https://t.me/+jBtyLurwbX9mODM0
🌈
اغوا وعشق
https://t.me/+d0Klnq7MLTgxNDZk
🌻
به جهنم خواهم رفت
https://t.me/+NQ_gl30fwgBkOTRk
🐾
وکیل تسخیری
https://t.me/+6mLM_NORp1Q0ZmU8
🌸
فگار
https://t.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0
👽
کوارا
https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk
🪵
دیافراگم
https://t.me/+B2CA8Os4wWwwN2Y0
🌹
عروسک آرزو
https://t.me/+UC3MwVS_fsCnKscw
💝
شبی در پروجا
https://t.me/+ae03USXeFIo3M2Zk
🌵
گلاویژ
https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ
🍂
دل بیجان
https://t.me/+YYRpeXha_xw0ZDM0
🐝
راز مبهم
https://t.me/+-47jRFH3qFJmYTVk
⭕️
اختران
https://t.me/+jnB5gd1qIkU0OTI0
✨
1810
Repost from N/a
_پانیز رستگار ملاقاتی داری
با صدای کلفت زن چشم های خسته ام را از هم باز میکنم..ملاقاتی برای منِ بی کس؟
از روی زمین خشک بلند میشوم چادری که جلوی رویم گرفته اند را به ناچار به سر میزنم
یعنی ممکن است از بیمارستان باشند؟ اگر اتفاقی برای "او" بیفتد به اینجا می آیند و به من خبر میدهند؟
وارد اتاق ملاقات میشوم با این که هیچ ایده ای برای فردی که به ملاقاتم آمده بود ندارم؛
اما با دیدن شخص پشت شیشه کپ میکنم..
آن مرد..او اینجا چه میخواهد؟
خالی از هر حسی نگاهش میکنم
به سمت صندلی قدم بر میدارم می نشینم و منتظر به او خیره میشوم
_برای چی اومدی اینجا؟
صدایم گرفته و خش دار است اما لرزان نه!..یاد گرفته ام جلوی انسان ها نقاب بزنم!
_میدونی که حکمت قصاصه؟
https://t.me/+NQCbDItCtz82YzQ0
_میدونم!
_من میتونم از اینجا بیرونت بیارم
یک تای ابرویم بالا میپرد!
_به چه دلیل اونوقت؟
_چون تو کار اشتباهی انجام ندادی
قتل برادرش کار اشتباهی نبود در نظر او؟
اخم میکنم..مسلما این مثلا لطفش جبرانی را هم در پی دارد
_عوضش؟
_بهم کمک میکنی حقمو پس بگیرم
گرهی ابروهایم باز میشود و به خنده می افتم..با تمسخر میگویم:
_اونوقت چجوری قراره بهت کمک کنم؟!
_زنم شو!
https://t.me/+NQCbDItCtz82YzQ0
https://t.me/+NQCbDItCtz82YzQ0
https://t.me/+NQCbDItCtz82YzQ0
2110
Repost from N/a
-نمیتونم مهشید من آدم این کار نیستم
-یه شب قربونت برم عوضش عمو حسن خوب میشه!
بخاطر بابا پیشنهاد رئیس بی شرف مهشید و برای یه شب باهاش بودن قبول کردم اما الان نمی تونم جا زده بودم پولیم نداشتم که به اون مرد بدم ...!
-میتونی بری مهشید...
https://t.me/+dOEg7Lri2PU5ZGQ0
-قربان، فادیا خوب نیست میشه..
مرد نیشخند میزند و کلامش را میبرد:
-امشب خوب میشه قرار بهش خوش بگذره...!
من از ترس تنم یخ زده بود اون با تفریح هیکلم رو بالا پایین میکرد مهشید رفته بود ،نفسم قطع شد وقتی شروع به باز کردن دکمه هاش کرد ..
به خواسته اش رسیده بود همه چی و ازم گرفت اما نه فقط اولین هام و حتی بعد از اون شب قلبم و هم گرفت عاشقش شدم!
ولی بعدها جوری خنجر به قلبم زد که ..وقتی فهمیدم برای چی نزدیکم شده تمام آرزوهام یکشبه به باد رفت...!
https://t.me/+dOEg7Lri2PU5ZGQ0
2800
Repost from N/a
عشق جن به انسان😱🥵
یاکیهان چشماتو باز کن غلط کردم قول میدم بهت عشق بورزم یاکیهان!
یاکیهان با نفسی که تنگ شده بود و چشم های که رو به بسته شدن بود، نگاهش کرد، دختری را که عاشقش بود و حال به خاطرش داشت مرگ را تجربه میکرد....
ناگهان نیوشا وِردی را زمزمه کرد و قطره ای اشک از گوشه چشمانش بر روی لبان یاکیهان چکید.
ریختن قطرهٔ اشک همانا و تغییر حالت و نعره های بلند یاکیهان نیز همانا...!!.
و همانا جنی که به خاطر نجات عشقش با موجودی مرموز جنگید و کشته شد!!!.❌
https://t.me/+hymKUtKCCB1jODQ0
https://t.me/+hymKUtKCCB1jODQ0
روایت عشق شاهزاده جنیان نسبت به انسانی فانی☠
5200
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.