°|لَثــاراتـ|°
- يَا رَادَّ يُوسُفَ عَلَىٰ يَعْقُوبَ - میشود دلِ گمشدهام را برگردانی؟ #دلنـویس [برای رضای خداکارکنید]
Show more117
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
بنر سمی یه کانال مثلا انقلابی واسه جذب/:
خدایی به کجا چنین شتابان?
اگ یکی شوهر مغازه دار خواست تکلیفش چیه 😐🚶♀️
سلام رفقا،عزاداریهاتون قبول باشه،
مابا چن تا ازدوستامون میخوایم فردا به مناسبت سوم امام حسین(ع) به نیت سه ساله اباعبدالله واسه بچه هاخوراکی بخریم اطراف حرم امام رضا(ع) پخش کنیم،اگر مایل بودین که تو این امر امام حسینی به ما کمک کنید ،بگین که براتون شماره کارت بفرستم ...
جزاکم الله خیرا(:
@ajjel_shahadati
پی وی جهت مراجعه
نقش بر زمین
غرق درخون
بابی انتها زخم میگوید
"خدایا،امتحانت چه زیباست"
خدامانده که حسینش را چه صدابزند!
این قیاسِ چهره اش با ماه بی انصافی است
ماه هم بر چهره ی ماهش حسادت داشته !
|کفیل الزینب|
#ببخشید_اما_باید_بگویم
#با_حال_مناسب_بخوانید
دیدم خوب است که امشب، قبل از شنیدن روضه
علیاصغر، کمی آن را به تصویر بکشیم.
آنچه در مختارنامه به عنوان تیر سه شعبه از آن یاد میشود، اشتباه است. آن تیر اصلا نه سرعت کافی دارد و نه میتواند زخم عمیق وارد کند و خلاصه که بی فایده است.
#تیر_سه_شعبه، همین است که میبینید.
سه زاویه بسیار تیز و برنده دارد و به جای زخم سطحی،
زخم عمقی وارد میکند. به خاطر شکلش هم سرعت خیلی زیادی دارد و اگر وارد بدن شود، درآوردن آن تقریبا ناممکن است و لذا باید آن را از طرف دیگر بدن خارج کنند.
در مقاتل آمده که در سه جا این تیر استفاده شد.
و هرسه جا هم حرمله بود که کمان را کشید.
اولین جا برای چشم زیبای اباالفضل بود.
تیر را درنیاورد. و در چشم آقایمان ماند. و همانطور به زمین افتاد.
دومین جا، برای سیدالشهدا بود. آنگاه که در وسط معرکه خواست کمی استراحت کند، اول سنگی به سوی او پرتاب کردند.
بعد هم حرمله دست به کار شد.
سومین تیر هم برای علیاصغر بود. آنجا که چه آب را میدادند و چه نمیدادند، علیاصغر شهید میشد.
آنجا که برای سیر شدن شش ماهه فقط سه قاشق آب نیاز بود. آنجا که رباب با نگرانی علی اصغر را به دست سیدالشهدا داد.
ارباب ما آمد جلویشان، شش ماهه را برد بالای دست.
و گفت اگر به من رحم نمیکنید، حداقل به این شش ماهه رحم کنید.
اختلاف افتاد بین لشکر. یکی میگفت آب بدهید و دیگری مخالف بود.
بن سعد به حرمله نگاه کرد. گفت حرمله اختلاف را تمام کن. ناگهان سیدالشهدا دیدند دستشان به خون گرم شده است.
آنجا بود که یک قدم به سمت خیمه میرفتند و یک قدم برمیگشتند. آخَر اباعبدالله به رباب قول داده بود علیاصغر سیراب برمیگردد.
پینوشت: حلالم کنید به خاطر سنگینی متن.
#شب_هفتم