cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

صراط المستقیم☝️

هدف کانال👇 تقویت ایمان رد خرافات رفع شبهات آموزش نماز کلیپ اسلامی سرود اسلامی داستانهای پندآموز برنامه های اسلامی آندروید

Show more
Advertising posts
196
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

「 🖤🥀 」 • ••#مجاهد 💫• 「• ای مجاهدین! تو شاهینی نشاید ترا اندر قفس زیستن به پرواز آی هر جا مرز استعمار را بشکن به قلب داغداری کودک سوری نظر انداز به تکبیرت صفوف آن بتِ بشار را بشکن فلسطین قبلگاهی اولت سوزو فغان دارد بگیر دستش غروری دشمن مکار را بشکن اگرترا پیمان باشد خالقت راجنت رضوان به میدان جهاد اش گردن اشرار را بشکن. @seratalmustaghim 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
Show all...
‏قال الشيخ ابن باز رحمه الله : ‏عليك أن تأخذ بالحق‏ وأن تتبع الحق إذا ظهر دليله ولو خالف فلانا ‏وعليك أن لا تتعصب وتقلد تقليدًا أعمى. ‏ برتو واجب است كه حق را بگيرى وزمانيكه كه برهانش برايت نمايان گشت ازحق تبعيت نمايى اگركه فلان شخص با آن مخالف باشد و برتو لازم است كه تعصب نداشته باشى وتقليدكوركورانه نكنى. ‏📚📖 (فتاوى ٣٤٣/١) @seratalmustaghim 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
Show all...
00:01
Video unavailableShow in Telegram
animation.gif.mp40.37 KB
00:38
Video unavailableShow in Telegram
❥•✨🍃❤️🍃✨•❥   •❥•✨🍃❤️🍃✨•❥
Show all...
2.55 MB
✍از حکیمی پرسیدند :چرا گوش دادنت از سخن گفتنت بیشتر است؟ گفت: چون به من دو گوش داده اند و یک زبان، یعنی دو برابر آنچه می گویم، می شنوم. کم گوی و به جز مصلحت خویش مگوی، چیزی که نپرسند، تو از پیش مگوی، از آغاز دو گوش و یک زبانت دادند، یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی @seratalmustaghim 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
Show all...
sticker.webp0.16 KB
sticker.webp0.20 KB
داستان غیرت و حیا چه شد؟ 〽شیخ بهاءالدین عاملی در یکی از کتاب‌ های خود مینویسد: «روزی زنی نزد قاضی شکایت کرد که پانصد مثقال طلا از شوهرم طلب دارم و او به من نمیدهد. قاضی شوهر را احضار کرد. سپس از زن پرسید: آیا شاهدی داری؟ زن گفت: آری، آن دو مرد شاهدند. قاضی از گواهان پرسید: گواهی دهید که این زن پانصد مثقال از شوهرش طلب دارد. گواهان گفتند: سزاست این زن نقاب صورت خود را عقب بزند تا ما وی را درست بشناسیم که او همان زن است. چون زن این سخن را شنید، بر خود لرزید! شوهرش فریاد برآورد شما چه گفتید؟ برای پانصد مثقال طلا، همسر من چهره ‌اش را به شما نشان دهد؟! هرگز! هرگز! من پانصد مثقال را خواهم داد و رضایت نمی‌دهم که چهره‌ی همسرم درحضور دو مرد بیگانه نمایان شود. چون زن آن جوانمردی و غیرت را از شوهر خود مشاهده کرد از شکایت خود چشم پوشید و آن مبلغ را به شوهرش بخشید.» چه خوب بود که آن مرد با غیرت، جامعه‌ امروز ما را هم میدید که چگونه رخ و ساق به همگان نشان میدهند و شوهران و پدران و برادرانشان نیز هم عقیده‌ آنهایند و در کنارشان به رفتار آنان مباهات می کنند. @seratalmustaghim 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
Show all...
دو تا گنجشک بودن.. یکی داخل اتاق ، یکی بیرون پشت شیشه گنجشک کوچولو از پشت شیشه گفت: من همیشه باهات میمونم.......قول میدم! و گنجشک توی اتاق فقط نگاهش کرد........!! گنجشک کوچولو گفت :من واقعأ "عاشقتم" !! اما گنجشک توی اتاق فقط نگاش کرد....!! امروز دیدم گنجشک کوچولو پشت شیشه اتاقم "یخ زده" اون هیچوقت نفهمید ......گنجشک توی اتاقم "چوبی" بود ! حکایت بعضی ماهاست .......... خودمونو نابود میکنیم، واسه "آدمای چوبی" کسانی که نه ما رو میبینن ، نه صدامونو میشنوند.. ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ : ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺍﺯ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﻌﯿﺪ ﻧﯿﺴﺖ. 🍁ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ : ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺑﺖ ﻧﺴﺎﺯﻡ. 🍁ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ : ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ، ﺣﺘﻤﺎ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮﺗﺮﻡ. 🍁ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ : ﺗﻼﻓﯽ ﮐﺮﺩﻥ، ﺍﺯ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯽ ﮐﺎﻫﺪ . 🍁ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ : ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻥ، ﻗﺴﻤﺘﯽ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯿﺴﺖ. 🍁ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ : ﮐﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﻭﻗﺘﻬﺎ ﻫﯿﭻ ﻭﺍﮊﻩ ﺍﯼ ﺁﺭﺍﻣﺖ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ. 🍁ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ : ﺑﻪ ﺑﻮﺩﻧﻬﺎ ﺩﯾﺮ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻧﺒﻮﺩﻧﻬﺎ ﺯﻭﺩ. 🍁ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ : ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﺯﯾﺎﺩ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﺪﻥ، ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ. 🍁ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ : ﺗﺎ ﺑﺎ ﮐﻔﺶ ﮐﺴﯽ ﺭﺍﻩ ﻧﺮﻓﺘﻢ، ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻨﺶ ﺭﺍ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﮑﻨﻢ . @seratalmustaghim 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
Show all...
✍ خودت را به خواب نزن مردی وارد کاروانسرایی شد تا کمی استراحت کند. کفش‌هایش را زیر سرش گذاشت و خوابید. طولی نکشید که دو نفر وارد آنجا شدند. یکی از آن دو نفر گفت: طلاها را پشت آن جعبه بگذاریم. آن یکی گفت: نه، آن مرد بیدار است، وقتی ما برویم طلاها را برمی‌دارد. دیگری گفت: امتحانش کنیم. کفش‌هایش را از زیر سرش برمی‌داریم، اگر بیدار باشد، معلوم می‌شود. مرد که حرف‌های آن‌ها را شنیده بود، خودش را به‌ خواب زد. آن‌ها کفش‌هایش را برداشتند و مرد هیچ واکنشی نشان نداد. گفتند: پس خواب است! طلاها را زیر جعبه بگذاریم. بعد از رفتن آن دو، مرد بلند شد و رفت که جعبه طلایشان را بردارد. اما اثری از طلا نبود و متوجه شد که همه این حرف‌ها برای این بوده که در حال بیداری، کفش‌هایش را بدزدند. یادمان باشد در زندگی هیچ‌وقت خودمان را به خواب نزنیم که متضرر خواهیم شد. @seratalmustaghim 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.