cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

اهالیِ آرکید

[مجمع ساکنین طبقات ساختمان آرکید] همه چیز از اونجایی شروع شد که: https://t.me/ArcadeNeighbors/188

Show more
The country is not specifiedThe language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
154
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

‌ ‌ ‌‌‌ ‌ امیدوارم به زودی براتون بنویسم و بگم.. سلام خوبین؟ منِ مودی رو که یادتونه؟ همسایه ی طبقه ی اولِ فراری از ارتفاع.. یه مدته اتفاقات خوبی برام میفته همه چی رواله همه چی بر وفق مراده یه ذره نگرانم میکنه نکنه همه چی خراب شه..؟ نکنه شوخ طبعی خدا گل کرده و داره سر به سرم میذاره؟ نکنه زندگیم با کسی جابجا شده و اون شخص بیاد زندگیشو پس بگیره و منو با یه کوه غم تنها بذاره؟ نکنه.. نمیدونم دارم سعی میکنم از لحظه لذت ببرم و به آینده فکر نکنم. اون پرچم سر جاشه. از مهمترین چیزاییه که باید هردفعه بگمش. اتاقم بهم ریخته س. اما با این شلوغیِ منظم راحتم. با هندزفریِ گره خورده و کمدایی که دراشون بازه راحتم. جدیدا با خیلی چیزا راحتم. چیزایی که قبلا مایه ی عذاب بودن. ارتباطم با آدما تقریبا تغییری نکرده. دایره دوستیم وسیع تر شده وقتی آدما دهانشونو باز میکنن حس میکنم قراره دوباره تحقیر شم، خوار شم، آب شم برم تو زمین اما در کمال ناباوری چیزای خوبی میشنوم. با دو گروه از آدما هنوز کنار نمیام: بچه های تخس و آدم بزرگای بچه صفت. یجورایی مثل همن. هنوز وقت ندارم کتاب بخونم. اما شعر رو با تمام وجودم به آغوش میکشم. آقایونِ "عاشقِ آیدا" و "جلال الدین" و "لسان غیب" چیکار کردین با دل من؟ خستگی ناپذیر نشدم اما تحمل این خستگی اسون تر شده هنوزم یه موقع هایی غم به ریشه وجودم میزنه اما کاری از دستش بر نمیاد. من قوی تر شدم شایدم اون ضعیف شده. یه مدته یه نفر با سلول های عصبی مغزم گیتار میزنه. میگن قلب عاشق میشه.. اما اینبار مغزم راه و رسم مجنون و فرهاد رو در پیش گرفته نمیدونم عاشق اون نوازنده شده یا عاشق صدای گیتارش.. ولی خوب میفهمم که برای نفس کشیدن به اون نوازنده و صدای نواختنش نیاز داره. ناراحت بودم که چرا شبکه های اجتماعی شلوغ پلوغ ندارم؛ از اینا که یهو پونصد تا نوتیف میاد برات. اما الان حس میکنم نیازی بهشون ندارم. همه چی اینجوری رنگی تره. رنگ گرفتم. رنگین شدم. همرنگ اون پرچم شدم. و رسیدم بجایی که باید بگم انگار جوونه زدم دارم سبز میشم و حس خوشبختی دارم..
Show all...
‌ ‌ ‌‌‌ ‌ سلام~ همسایه جدیدتون هستم، براتون کیک شکلاتی آوردم... یه دختر هجده-نوزده ساله که تو طبقه پنجم زندگی میکنه. موهای کوتاهی داره و اکثرا چهرش بی آرایشه. اگر به چشم های مشکیش نگاه کنی میتونی غم خاک خورده رو ببینی. (همسایه های قبلیم خیلی بهم میگفتن!) اکثرا کت های بلند یا کت شلوارهای نسبتا آزاد میپوشه و همیشه توی دستش یا کیفش کتاب و دفتر همراهشه... عاشق آن شرلیه و تو تخیلاتش زندگی میکنه. ظاهرا سرد و بی حوصله و کم حرفه ولی وقتی یخش باز شه میتونه به یه آدم پرحرف شوخ طبع تبدیل شه. از خوندن، نوشتن، دیدن و ورزش کردن لذت میبره و آرزوی نویسنده شدن در سر داره. هر صبح و عصر عطر قهوه توی خونش پیچیده و اکثر اوقات صدای پیانو از خونش میاد. و البته... این کوچولو هم گربشه؛ کارامل. امیدوارم مزاحمت ایجاد نکنه^^
Show all...
‌ ‌ ‌‌‌ ‌ https://t.me/ArcadeNeighbors/1276 سلام من همون همسایه ی مودی و بداخلاق طبقه ی اولم. هنوز از ارتفاع میترسمو جرئت نکردم واحدمو عوض کنمو برم طبقه های بالاتر. اتاقمو رنگ کردم. سبز روشن.. یه پرده ی آبی گرفتم. نور بیشتری داخل اتاقم میاد اما هنوزم به نور زیاد حساسیت دارم. اون پرچم بزرگ بالای تختمه. چند تا عکس پلوراید و نقاشی های کوچولو زدم کنارش. وقت ندارم کتاب بخونم اما تقریبا هر روز شعر میخونم و کیف میکنم. اخیرا آهنگای شاد گوش میدم. البته از اون آهنگایی که خواننده سرمسته و داره میرقصه خوشم نمیاد. یه موزیک معمولی- در حدی که خواننده گریه یا بغض نکرده باشه*-* یه مکعب روبیک هدیه گرفتم؛ خیلی دوستش دارم. روزی شش یا هفت بار بهم میریزمش و از اول درستش میکنم. بهتون گفته بودم؟ کلی دوست پیدا کردم. یه موبایل بهتر گرفتم. الان میتونم به دوستام پیام بدم یا تو اینترنت اخبار آیدل مورد علاقمو دنبال کنم. هیجان انگیزه! اما هنوزم دلم نمیخواد شبکه های اجتماعی شلوغ پلوغ نصب کنم. بچه ها هنوزم ازم میترسن. هیچوقت دوستشون نداشتم. اونام همینطور! بخاطر اینکه بچگی خوبی نداشتم و به هر بچه ای که زندگیش بهتر از من باشه حسودیم میشه؟ شاید. جدیدا یاد گرفتم ادما رو خوشحال کنم اما تو اینکار حرفه ای نیستم. بالاخره یه عمری فقط ناراحتشون کردم. طبیعیه که بلد نباشم بخندونمشون! دیگه ترسناک نیستم یا حداقل ادما ازم فرار نمیکنن. گاهی که از دنیا خسته میشم داد و هوار راه میندازم و چهره ی واقعیمو به ادما نشون میدم اما بعدش سعی میکنم ماس مالیش کنم و یجورایی قضیه رو فیصله بدم. معتقدم بقیه همسایه ها زندگی قشنگتری دارن؛ مال من رنگی رنگی نشده و خبری از گل و بلبل نیست، اما وقتی بهش نگاه میکنم سیاهی نمی بینم.. امیدوارم به زودی براتون بنویسم و بگم چقدر احساس خوشبختی میکنم(: Coming soon..
Show all...
اهالیِ آرکید

‌ ‌ ‌‌‌ ‌ همسایه ی طبقه اول همون همسایه ای که از ارتفاع میترسه. تو واحدم همیشه سکوته. رنگ دیوارام خاکستریه. یه پرچم بزرگ LGBT روی دیوار اتاقم هست. همون همسایه ایم که عاشق شعر و ادبیاته. اما خیلی وقته دیگه حوصلشونو نداره. تلویزیون و لپ تاپ ندارم. یه گوشی قدیمی دارم که فقط باهاش زنگ میزنم. دنیام تیره و تاره. همون همسایه ی بداخلاق که با هیشکی دوست نمیشه و با همسایه های دیگه ارتباط نداره. با وجود اینکه سنم کمه اما بچه ها ازم میترسن. شایعه شده که واحدم نفرین شده س و هر کی واردش شده دیگه لبخند نزده. از دور ترسناک بنظر میام اما تو قلبم هیچی نیس- کاش یه روزی منم مثل بقیه همسایه ها شاد زندگی کنم. اما فعلا واحدم پر از سیاهیه. نا امید نمیشم. یه کور سوی نور از گوشه پنجره دیده میشه. بهش ایمان دارم. منم یه روزی حالم خوب میشه. :)

‌ ‌ ‌‌‌ ‌ طبقه ششم. موهای قهوه ای تا کمر که همیشه پایین سرش جمع میکنه و کسی تا حالا متوجه اندازشون نشده ! لباس های رسمی که همیشه طوسی،مشکی ان رو مورد استفادش قرار میده . همه کارهاش رو طبق ساعت انجام میده ، و این عجیب نیست که همیشه یک ساعت مچی دستش باشه! ساعت ۶ بیدار میشه و به کارهاش میرسه و ۸ به مطب میره . همیشه ساعت ۴ یک ایس لاته میخوره . هر روز ساعت ۵ عصر تا ۷ توی باشگاهی که داره ، بوکس کار میکنه و ۸ به خونه برمیگرده. ۸ تا ۹ کتاب مورد علاقش رو میخونه. و بعد از خوردن ۱۰ تا بادوم میخوابه.
Show all...
‌ ‌ ‌‌‌ ‌ اهم اهم من فقط ی همخونه میخوام ک برام غذا بپزه همین🥲 منم جدید اومدم و عامم طبقه دوازدهم زندگی میکنم و دخترم ۱۶ سالمه و intpعم میخواستم ببینم کسی هست ک نویسنده باشه بیاد با هم کتاب بنویسیم؟ من کرکتر های کتابو هم میکشم و خب یکی بیاد به من گیتار یاد بده منم قول میدم هر دفعه براش کلی خوراکی ببرم راستی ی انیماتور هم هستم اگ کسی کاری داشت بگه براش انجام بدم کتابامم بهتون قرض میدم بخونین تا هروقت دلتون خواست بوس بهتون✨
Show all...
امشب آرکیدیون چه فعال شدن✨
Show all...
یه دختر عجیب غریب با موهای بلند قهوه ای که یه پیرسینگ رو بینی و ابروش داره و تو طبقه اخری میشینم که با بالا پشت بوم یکیه همونیم که صدای اهنگاش کل اپارتمانو برداشته و بعضی از همسایه ها بخاطر همین ازم بیزارن:>بالا پشت بوم رو پر از گل و گیاه کردم و کلی چراغ وصل کردم🌿🌸💡دوست دارم باهمه خودمونی شم برا همین همسایه های جدید دفعه اولی که منو میبینن فکر میکنن دیوانه ام و ازم یکمی میترسن:)تقریبا هر شب بجز وقتایی که حال ندارم ،بقیه رو دعوت میکنم که بیان پشت بوم تا باهم زندگی سخت و قشنگمونو جشن بگیریم هرچند که بعضی از همسایه های درونگرا سعی میکنن بپیچونن و نیان اما همه تلاشمو میکنم تا بیان:>گوشه های خونه ام رو پر از کتاب کردم و خیلی هاشونو هنوز نخوندم^^بقیه فکر میکنن همه کارام با هم در تضادن؛)خیلی اوقات فقط یه حرف رو همینجوری میزنم اما پیرزن گوگولی که تو طبقه دوم با نوه اش زندگی میکنه یدفعه سر همون حرفم تا مدت ها نصیحتم میکنه با اینکه میدونه از نصیحت بیزارم؛(اوقات فراقتم رو هم معمولا با دختری که اونم تو طبقه اخره و همسایه روبروی منه میگذرونم من و اون دختر خیلی خوب باهم کنار میایم و وقتی ام حوصلمون سر میره یه دفتر برمیداریم و سعی میکنیم سر از کار اون پسره که تو طبقه هفتم زندگی میکنه و مرموزه دربیاریم هرچند که همیشه مچ مون و میگیره و شکست میخوریم•
Show all...
شما هم خوش اومدی.
Show all...
‌ ‌ ‌‌‌ ‌ همسایه جدیدی نیستم. اما کسی نفهمید اومدم. برام فرقی نداره چه طبقه ای زندگی‌ کنم یا وقتی میخوام برم پشت بام از اسانسور استفاده کنم یا پله. گاهی وقتا از روی فقدان و نیاز به فریاد، مینویسم. نوشته هام رو سیاهه صدا میکنم. همیشه دنبال ادمایی میگردم که سیاهه هام رو بخونن. اما زنگ خونه همسایه هارو نمیزنم. بهتره خونه ام اندازه یه اتاق متوسط باشه و اتاقم پنجره نداشته باشه. تاریکی تنها مسکن سردرد های همیشگی ولی غیر میگرنی‌منن. یکم اضافه وزن دارم ولی قند خونم به شدت پایینه همیشه. مهربونم و به همه ادم ها اهمیت میدم. ولی برای همه فقط یه نیمکتم که وقت خستگی هاشون میشنن، وقتی سرحال میشن میرن. گاهی وقتا سر راهم، چند بار دیگه میان و خستگی هاشون رو درون من خالی میکنن. پس یا توی دخمه نگهبانی زندگی میکنم، یا نیم‌کت توی حیاط خلوتم. ترجیح میدم نیم‌کت حیاط خلوت باشم. من عادت کردم به چیزی که هستم.
Show all...
شما هم خوش اومدی.
Show all...