cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

خانواده دکتر ارنست

فرهنگی،ادبی

Show more
Iran320 726The language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
184
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

صخره رفت ازخانه‌ی من صحبت فردا را برد شوق پویندگی و چشم تماشا را برد جای آرام گرفتن پس از او هرجایی است با خودش،روحم این خسته‌ی بی جا را برد بعد دیگر ...کسی از من غزل تازه ندید چمدانش همه‌ی حرف و الفبا را برد صخره ای بودم از موج نگاهش بی تاب دید عاشق شده ام، یک شب دریا را برد لحظه‌ای فکر نکردم که چرا آمد و رفت با خودش حافظه‌ی چون و چراها را برد نام من هیچکس و شهر سراسر بی نام آن مسافر همه‌ی نام و نشان ها را برد برنگرداند و به مقصد هم دل را نرساند آن قطاری که بدون حرکت ما را برد #_محمدرضا_ رستم پور #خنجری _که_هنوز _می چرخد https://www.instagram.com/tv/Cgin4HVojLU/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
Show all...
▪️احمد شاملو ▪️مستند « کلام آخر » مستند «کلام‌ آخر» ساخته‌‌ی مسلم منصوری
Show all...
بنیاد نخبگان استان ایلام برگزار می کند: آیین تکریم و تجلیل از استادعلی اشرف صندوق‌آبادی : چهارشنبه پنجم مرداد ۱۴۰۱ :ساعت ۱۸/۵ : مجتمع فرهنگی هنری ارشاد اسلامی سالن سینما فرهنگ 💐منتظر حضور موثرتان هستیم💐
Show all...
از فاجعه سخت بی خبر می چرخد با عقربه ها چه بی ثمر می چرخد هیچ است که صبح می رود در پی کار هیچ است که شب به قفل در می چرخد محمدرضا رستم پور خنجری که هنوز می چرخد سیب سرخ ۱۴۰۱
Show all...
بخشی از صحبت های علی اکبر شیری زبان شناس و پژوهشگر ادبی استاد ادبیات فارسی در مراسم رونمایی از کتاب خنجری که هنوز می چرخد از برگزار کنندگان اینچنین محفل ارزشمند و با صفایی تشکر می کنم. صحبت های بنده در دو بخش ارائه میص۶ شود. بخش اول در مورد خود آقای رستم پور و چگونگی آشنایی من با ایشان است و در بخش دوم، مطالبی مختصر در مورد شعر ایشان به عرض می رسانم. حدود بیست و پنج سال پیش، در دبیرستان شهید رجایی درس گرفته بودم، یکی از کلاس هایی که داشتم، چهارم انسانی (سال دوازدهم) بود. بچه ها بزرگ بودند و با معلم تازه وارد کنار نمی آمدند. متأسفانه نمی توانستم باهاشون ارتباط برقرار کنم. مخصوصاً که پیش از من با استاد بهادری کلاس داشتند و بدیهی است، که مرا در مقایسه با استاد ناچیز می دیدند. بعضی هم که آتش مخالفتشون تندتر بود، از هر فرصتی برای ایجاد مزاحمت و متلک پرانی استفاده می کردند. راستش منم رغبتی به آن کلاس نداشتم و کج دار و مریز تحملشون می کردم. یک روز که موضوع انشا داده بودم، یکی از دانش آموزان که جوانی کم حرف و متین بود و در ردیف آخر کلاس می نشست، متنی زیبا خواند، طوری که از تعجب دهانم باز مانده بود. بالاخره خودمو جمع و جور کردم و با حفظ ظاهر معلمی سری تکان دادم و تحسینی کردم و پرسیدم اسم شما چیست؟ - محمد رضا رستم پور جلسات بعد باز محمدرضا متن خواند و شعر خواند و دقایق پایانی کلاس، با شعر ایشان می گذراندیم و اینچنین شد که دلخوشی من درآن کلاس شنیدن شعرهای محمدرضا شده بود. آرام بود و کم حرف، اما نگاهی متفکرانه و عمیق داشت که تا مغز استخوانت نفوذ میکرد. با تمام وجود شاعر بود، ذاتش شاعر بود، نه تنها شعرش زیبا بود، خودش و شخصیتش هم زیبا بود. لبریز از عاطفه و انسانیت، شعور و معرفت. محترم بود و به همه احترام میگذاشت. دوستی و رفاقت من و محمدرضا ادامه یافت و گاهی که دل تنگش می شدم، با لندرور سبزم سراغش می رفتم، دوری می زدیم و از همراهی او لذت میبردم. از شعر و ادبیات برام می گفت و از عشقش به دختر خاله. الان هم برای رعایت احترام ، مرا برای رونمایی از اثر جدیدش، دعوت کرده. من بهش افتخار می کنم نه عنوان سابقۀ آشنایی که با او دارم، بلکه به عنوان یکی از پهلوانان عرصۀ شعر و ادبیات. وی اهل کتاب است و مطالعه، هم رودکی و خاقانی و سعدی و حافظ را بلد است و هم نیما و اخوان و شاملو را خوانده و هم بهمنی و عبدالملکیان و منزوی و سارایی و صفربیگی و سپیدنامه را خوب می شناسد. و اما شعر رستم پور. هر متنی و از جمله شعر را معمولاً از دو بعد بررسی می کنند: 1) محتوا 2) فرم محمدرضا «شاعر زخم ها»ست «ارتباط خوبی با زخم ها دارد» وحتی برای زخم ضیافت برگزار می کند. محتوا و مضمون غالب در اشعارش زخم است و درد. «او درد دارد مثل آدم.» از زبان زخم ها شعر می سراید با پلنگ مرده عکس یادگاری می گیرد، عاشق خانم فنوباربیتال است و ترجیع بند کلامش نیامدن و نرسیدن است و اکنون نیز توجهش جلب شده است به خنجری که «جزئی از استخوانش شده است» و مدام می چرخد و زخم می زند. محمدرضا علاوه بر آنکه در محتوا سبک و استایل خاص خود را دارد، در فرم، نیز صاحب امضاست، اثر انگشتش با اثر انگشت های دیگر فرق دارد. حرف زدن در مورد فرم شعر، نیاز به زمان بیشتری دارد. بنابراین در اینجا من تنها به یک ویژگی زبانی در شعر ایشان می پردازم و آن استفاده از تمام توش و توان کلمه است. می دانیم که اساس زبان کلمه است: «در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود» (یوحنا باب 1 آیات 1و2) «هنگام خندیدن خود را نشان می دهد زخم کمیاب» در این طرحواره، کلیدواژه «زخم» است و خندیدن آن. شاعر تمام استعداد واژۀ زخم را به کار گرفته، تا بتواند، دهان بازکردن آن را نشان دهد. و یا در: «عربی می زند خاک عراق گورهای دسته جمعی اما کردی می رقصند» مصالح را چنان پی ریزی کرده که نه چیزی کم دارد و نه چیزی اضافه. تناسب «زدن و رقصیدن» و تقابل «عربی و کردی» با همراهی تصویر«گورهای دسته¬جمعی» که کردی می¬رقصند، برای رسم این تابلو کافی است. تابلو غم انگیزی از مظلومیت و کشتار کردان عراق. مصالح را نباید بیخود هدر داد. شاعر مهندسی کلمات را بلد است. رستم پور زبان و ظرفیت واژه ها را می¬شناسد، مدبر است و صرفه جو، اسراف نمی کند، از کلمات، شش دانگ استفاده می کند. شعرش فضای پرت ندارد. کلماتش برشته هستند و خشخاشی، دورریز ندارند. اکنون به بیت زیر توجه کنیم: «عاشق شاعر نباید می شدی، حالا که هستی عضوی از یخ بستگانی در زمستانی خیالی نیشداروی کلامت خوش ترین نوشیدنی است زخم تن پوش نگاهت بهترین پیراهن است.»
Show all...
علاوه بر هنجارگریزی که در ساخت کلمات «یخ بستگان» (وابستگان یخی) و «نیشدارو» (داروی سمی/ زهر طعنه) وجود دارد، ترکیب «زخم تن پوش نگاه»، تصویری است از نگاهی که تمام وجود آدمی را می خراشد. محمدرضا به راز زیبایی متن هم آگاه است. وقتی که می تواند زیبایی متن را با نشان دادن جزئی از تن نشان دهد، آن را عریان نمی کند؛ مثلاً: «سر هر کوچه لای هر سیگار قهرمانی شکسته می بیند»، برای نشان دادن عمق معضل اعتیاد کافی است. رستم پور به کارکرد آواها نیز توجه دارد. می دانیم که آواها انتقال دهندۀ احساسات و مفاهیم هستند؛ مثلاً در بیت زیر: شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی غنیمت است چنین شب که دوستان بینی(سعدی) شادی و نشاط و عیش و عشرت را از صدای شعر می شنویم و این متفاوت است با حس خشونت و خونریزی که از تکرار /خ/ در بیت زیر ایجاد می شود: اگر جنگ خواهی و خون ریختن بر این گونه سختی برآویختن (فردوسی) رستم پور هم وقتی مخاطب را به حرکت و جنبش دعوت می کند، با تکرا واج / ر/، حرکت و روانی را کاملا حس می کنیم: کی می شود این بار را برداشت اندوه لاکردار را برداشت یک لحظه در آرامشت دید و ... از روحت این آوار را برداشت تا زخم ها دست از تو بردارند باید در و دیوار را برداشت (غزل9) با تشکر از حوصلۀ
Show all...