cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

⛔️ مرد بد (خشن)طغیانگر

Advertising posts
29 588Subscribers
-19124 hours
-4577 days
+63330 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

🧞‍♀طلسم جدایی بین دو نفر ۲۴ ساعته 🧞‍♀بازگشت معشوق و بختگشایی 🧞‍♀دفع_دعا و جادو و چشم نظر 🧞‍♀فروش_ملک و آپارتمان معامله 🧞‍♀جذب پول و رونق کسب و کار 🧞‍♀گره_گشایی در مشکلات زندگی 💥جهت عضو شدن و دیدن رضایت مشتریان روی لینک زیر کلیک کنید👇👇 https://t.me/telesmohajat ♦️همین الان پیام بدهAhk💥⁶👇👇👇👇 ارتباط مستقیم با استاد سید حسینی 🆔@ostad_seyed_hoseyni ☎️  09213313730 ☯ @telesmohajat
Show all...
قلب تو دبش ترین اتاقڪ جهانہ!
Show all...
هر روز بیشتر از دیروز دوستت دارم گویی در قلبم بہ روزرسانی می شوی!
Show all...
yoυ нave all тнe paιn and тнe cυre هَم دَردی وُ هَم تَسڪینِ دَرد!
Show all...
کجایی بریم بیرون بارون شده ..
Show all...
. - پاهاتو وا کن خانوم دکتر چکت کنه. می‌خوام ببینم هنوز قابل استفاده‌ای یا داداشم زن کوچولوشو انقدر جر داده که دیگه گشاد شده؟ یگانه لبش را گاز گرفت تا صدای هق هقش اوج نگیرد. اردلان خونسرد دستش را درون جیب شلوار پارچه‌ای که خیاط مخصوص عمارت گنجی ها فیت تنش دوخته بود، سُر داد و با بی تفاوتی به صورت سرخ یگانه زل زد. - الان اشک تمساحت واسه چیه دیگه؟ بستنت به نافم. باید خوشحال باشی که از فردا قراره اسمت بره تو شناسنامه اردلان گنجی! رییس بزرگ ترین بیمارستان جراحی مغز و اعصاب قراره بشه شوهرت! افتخار این نصیبت میشه که خانم دکتر صدات کنن... هر کلمه‌ای که از دهانش بیرون می‌آمد، قلب یگانه را نیش میزد... و یگانه احمقانه حق می‌داد به اردلان برای تحقیر هایش... ده سال پیش یک هفته قبل از اینکه اردلان به خواستگاری‌اش برود، خیلی ناگهانی با پسر کوچک خاندان گنجی، برادر کوچکتر اردلان عقد کرد. غرور اردلان را بی هیچ توضیحی خرد کرده بود و این مرد امروز با آن اردلان عاشق پیشه‌ی ده سال پیش فرق داشت. دقیقا ده سال آمریکا زندگی کرد.جزو بهترین و مشهورترین جراحان مغز و اعصاب بین المللی بود و حالا ملک عذاب یگانه! آمده بود از زن بیوه‌ی برادرش انتقام بگیرد. برادرش مرده بود و اردلان می‌گفت به اجبار عقدش کرده... ولی عالم و آدم می‌دانستند خدا هم روی زمین بیاید نمی‌تواند اردلان را مجبور به کاری کند‌. خودش می‌خواست که یگانه را به عمارتش ببرد و انتقام ده سال پیش را بگیرد‌. بی خبر از اینکه یگانه ده سال در آتش نداشتن اردلان سوخته بود... صدای بم اردلان، رشته افکارش را پاره کرد: - چیه؟ حرفم حقه جواب نداری بدی؟ زبون دو متریت رو یوهویی موش خورد؟ یگانه سر پایین انداخت و زیرلب زمزمه کرد: - من که راضی نبودم.... دیدین که تلاشمو کردم. حاج باباتون اصرار داشتن و گفتن این رسم خاندانتونه. اردلان گوشه‌ی لبش را عصبی جوید و دوباره طعنه زد: - بله یادم نرفته! عروس از این خانواده بیرون نمیره فقط از برادری به برادر دیگه منتقل میشه! به یگانه خیره شد.جوابش را نداده بود و تنها با چشمان آبی بارانی‌اش نگاهش می‌کرد و با فشردن لب های سرخش به یکدیگر می‌خواست هق هق بلندش را خفه کند. نفس کلافه‌ای کشید و حرصش را سر یگانه خالی کرد: - حالا واسه تو که بد نشد! اونی که باید توی اشک غرق بشه منم که بیوه‌ی دستمالی داداشمو انداختن بهم. با این همه دبدبه کبکبه باید بگم زن برادرم و گرفتم! بدبختی اینجاس عین گاو پیشونی سفید میمونی! همه عالم و ادم دیدنت. کامران گور به گوری هر قبرستونی میرفت تو رو همراه خودش میبرد حتی جشن ریاست من! تمام همکارام میشناسنت... هنوز جشن ریاستش را به یاد داشت.کامران فقط برای زجر دادن برادرش او رابه مهمانی برد و یگانه از دیدن دختر لوندی که اردلان دست دور کمرش حلقه کرده بود، در ورودی تالار پذیرایی جان داده بود! مظلوم سر پایین انداخت: - من قایم میشم من اصلا هیچ جا نمیام که کسی نبینه منو.شما ناراحت نباشین. اردلان پوزخند صداداری زد. - نمیگفتی هم قرار نبود ببرم حلوا حلوات کنم. اشک یگانه فروریخت ودکتر وارد اتاق معاینه شد.با دیدن یگانه که همانطور پوشیده روی تخت نشسته بود با مهربانی گفت: - عزیزم هنوز آماده نیستی؟ یگانه جوابی نداد که دکتر اینبار اردلان را هدف قرار داد. - خانمتون مثل اینکه خیلی خجالتی‌ان آقای دکتر، شما بی زحمت اون سمت تشریف داشته باشید تا من کارمو انجام بدم. اردلان دندان قروچه‌ای می‌رود و بالبخند تصنعی سر در گوش یگانه خم می‌کند‌. طوری که دکتر نشنود لب می‌زند: - کم لنگات و هوا دادی که الان خجالت میکشی؟! بعد از اینکه رنگ صورت یگانه سرخ شد. رفت و خونسرد روی صندلی نشست و پا روی پا انداخت. دکتر پرده‌ی سفید را کشید تا دید اردلان را کور کند و با ملایمت همانطور که یگانه‌ی شرم‌زده را معاینه می‌کند، می‌گوید: - چقدرم دوستت داره آقای گنجی، آوردتت معاینه که شب عروسی سخت نگذره بهت. دیدم چقدر سرخ و سفید شدی دم گوشت حرف زد. یگانه پوزخند بالا آمده تا پشت لب هایش را قورت داد.خبر نداشت چه عاشق و معشوقی بودند و حالا چه شدند! کار دکتر تمام شد. - شلوارتو میتونی بپوشی عزیزم. و همانطور که دستکش هایش را درمی‌آورد پرده را کنار زد.با خنده رو به اردلان گفت: - آقای دکتر کارتون یه کم سخت شد. این خانم خوشگله هایمنش خیلی ضخیمه. سکس برای بار اولش خیلی دردناکه و پاره کردن پرده‌ی بکارت به سادگی امکان‌پذیر نیست.باید معاشقه طولانی باشه و کاملا تحریک بشه وگرنه باید یه جراحی جزئی انجام بدیم! اردلان بهت زده به یگانه نگاه کرد. بی توجه به حضور دکتر جلوی دخترک ایستاد و بی رمق پرسید: - تو... تو دختری؟ #باکره‌ای؟ چطور..‌. ده سال... تو مگه... یگانه سرش را پایین انداخت و با رنگ پریده لب زد: - ازدواج من و برادرتون صوری بود ما هیچ وقت با هم نخوابیدیم.. https://t.me/+YHHzUDMOuUYwYzE0 https://t.me/+YHHzUDMOuUYwYzE0
Show all...
صدای گریه ی نوزاد تو عمارت پیچیده بود نوزادی که مادر نداشت و هیچ کسیم نمی‌دونست مادر این بچه کیه! تنها پدر بچه بود که آقای این عمارت بود و اگه خار تو چشم این نوزاد می‌رفت همرو به فلک می‌کشید و حالا من نمی‌دونستم چیکار کنم! در اتاق بچرو باز کردم و صدای جیغ نوزاد تو گوشم پیچیده شد و داد زدم: - دایه؟ دایه کجایی بچه خودشو کشت! دایه؟ نبودش! زنی که دایه این بچه بود نبودش و ناچار وارد اتاق شدم و به نوزاد پسری که گوش فلک و کر کرده بود خیره شدم و بغلش کردم و لب زدم: - جانم؟ چی شده چرا این جوری می‌کنی؟ صدای گریش کمتر شد و با چشمای اشکی مشکیش خیره شد تو چشمام. اکه بچه ی منم سر زایمان ازم جدا نمی‌کردن و بچم نمی‌مرد الان دقیقا چهار ماهش بود. ناخواسته بغض کردم که با دستای کوچیکش به سینم چنگ زد و گشنش بود؟ من که دیگه قطعا شیرم خشک شده بود تقریبا اما با این حال لباسمو بالا زدم و گوشه ی پنجره نشستم و سینمو تو دهن کوچیکش قرار دادم و اون شروع کرد مکیدن. احساس می‌کردم شیر وارد دهن کوچولوش داره میشه حالا با چشمای خیسش به چشمای نیمه اشکی من خیره بود و تند تند میک می‌زد اما به یک باره صدای جدی مردونه ای منو تو جام پروند. - چیکار می‌کنی؟ کی گفته بیای اینجا تو‌ مگه شیر داری؟ ترسیده نگاهش می‌کردم و سینم از دهن پسرش بیرون کشیده شده بود و صدای گریه نوزاد بلند شده بود و من لباسمو سریع پایین کشیدم اما اون نگاهش به دور دهن پسر که شیری بود کشیده شد و متعجب نگاهم کرد: - تو‌ یه زنی؟! ترسیده چسبیدم به پنجره که اخماش بیشتر توهم رفت: - پس مثل ماست واس چی واستادی لباستو بده بالا به بچم شیر بده خودشو کشت ازین مرد می‌ترسیدم با ترس لب زدم: - شما برید من من... غرید: - یالا... شیرش بده به اجبار  لباس گلدارمو دادم بالا عرق سرد و روی کمرم حس کردم و بچه که سینمو به دهن گرفت روم نمیشد به چشمای مرد روبه روم خیره شم که ادامه داد: - کن فکر می‌کردم دختری! بچت شیر خوار کجاست؟ لکنت گرفتم: - سر زا گفتن مرده و بر بردنش روی تخت نشست: - شوهر نداشتی پس بهت نمیاد بد کاره باشی سرم دیگه بیشتر از این خم نمی‌شد: - نیستم آقا نیستم، کسیو ندارم پسر عموم بد تا کرد باهام همین بچمونو فروخت منم فروخت نیم نگاهی به نگاه خیرش کردمو سریع سر انداختم پایین اما نوزادش تو بغل من حالا خواب خواب بود سینمو ول کرد و من سریع لباسمو دادم پایین که از جاش پاشد. بچش رو از آغوشم بیرون کشیدو تو تختی که کنار تخت بزرگ چوبی خودش بود گذاشت و خواستم برم که غرید: - واستا بینم... اول منم سیر کن بخوابون بعد برو وا رفتم و چشمام گرد شد که سمتم اومد، دستمو گرفت کشوندم سمت تخت: - حالا که دختر نیستی نیازی نیست احتیاط کنی توام نیازی داری درسته؟ بدنم یخ بود می‌تونستم با این آدم و این قدرت مخالفت کنم، کافی بود منو از عمارت پرت کنه بیرون تا توی ده دوباره سرگردون شم... ترسیده لب زدم: - خواهش میکنم... - هیششش... فقط می‌خوام منم مثل پسرم تو آغوشت آروم شم نقره... نقره بودی مگه نه؟ حواسمو چند روزی پرت کردی اما دنبال شر نبودم حالا راحت ولی تو یه زنی من یه مرد روی تخت خوابوندم و لباسمو داد بالا که چشمامو‌ بستمو حالا اون بود که سینه ای که تو دهن پسرش بود و به دهنش گرفت و مک زد و ناخواسته آخی گفتم که دستش سمت شلوارش رفت و سرشو بالا کرد و گفت: - تو منو سیر منو با این تورو.... و با پایان حرفش‌‌‌‌..... ادامش👇🏻😈 لینک چنل https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0
Show all...
#پارت_1 #قفس_سکس دفترچه برنامه هفتگیش رو گوشه ای گذاشتم و یکی از کارت‌پستال‌هایی که امضا کرده بود رو برداشتم. عکس خودش بود و پشتش رو امضا کرده بود تا برای طرفدار هاش ارسال کنه. اهی کشیدم و دستم رو از بین شلوارم داخل فرستادم. حتی با دیدن عکسش هم به راحتی، آب ک..صم راه می‌افتاد چه به حال این که هر روز باید می دیدمش و باهاش کار میکردم. اهی کشیدم و گوشه لبم رو گزیدم. اما چه فایده من توی کیلومتر ها فاصله ازش قرار داشتم. اون هیچ وقت من رو نمی دید. آرمان کیانی خواننده مطرح کشور رو چه به من. - اوممم....آه، کاش اینجا بودی تا داغی ک.یرت رو توی بهشتم حس میکردم. پوفی کشیدم و کارت پستال رو انداختم روی میز، کل بدنم از شهوت داغ شده بود. به عقب برگشتم و با دیدنش هینی کشیدم. - داشتی چیکار میکردی؟ دست پاچه گفتم: آه...راستش من... - فقط دروغ نگو داشتم می دیدم. با شرم و البته حسرت لب زدم. - بهم حق بدید، از بس جذاب هستید نتونستم خودم رو تحمل کنم... اومد جلو تر و گفت: چرا مگه چی میشه؟ - وقتی می بینم تون بد جوری داغ میشه بدنم، وسط پاهام نبض میزنه و خیس میشه، نک سینه هام برجسته میشه و دلم میخواد که‌... - چی؟ آهی کشیدم و گفتم: هیچی، میدونم که در حد شما نیستم، فردا استعفا نامه ام رو واسه تون می فرستم. خواستم از کنارش رد بشم که دستم رو گرفت و مانع شد. با صدای بلندی خندید و گفت: هولی شت... شوخی می کنی! با یه حرکت چسبوندم به دیوار و گفت: توقع نداشتم دختر مظلوم و سر به زیری مثل تو واسه من خودش رو بماله...جوون.. خجالت زده نگاهش کردم که گفت: میخوای واسه ات بخورم؟ چشم هام گرد شد که.... https://t.me/+WL3cwl1sLtE2OGNk https://t.me/+WL3cwl1sLtE2OGNk دختری که روی صاحب کارش که یه خواننده معروفه بد جوری کراش داره و حین مالیدن خودش با عکس طرف مُچش گرفته می شه و...😈💯🔞 #پارت_واقعی_رمان
Show all...
بلاگر پ.ورن🔥❌ #part17 - این ناز خیس بین پات چی میگه دختر؟ وسط کلاس شنا برام خیس کردی؟ دوست داری لمست کنم دست بزرگشو لایه پام گذاشته بود و با تکون دادنش داشت تمرکزم رو بهم میریخت و منو خمارتر میکرد ناخودآگاه پاهام رو براش باز تر کردم : - آههه،مربی انگشتات چرا انقدر داغه #بهشتم داره از داغیش میسوزه خمار بهم نگاه کرد و پهلوهامو چنگ زد و منو سمت سکو برد و روش نشون که سرش بین پاهام قرار گرفت -دختر کوچولوی هورنی دلت میخواد بجای انگشتام داغی زبونمو حس کنی!! از تصور داغی زبونش ناله ی بلندی از شهوت کردم که پهلوهامو بیشتر فشار داد و سرشو به لایه پام نزدیک کرد که نفس گرمشو حس کردم و پایین تنمو به صورتش نزدیک تر کردم با دستش رون هامو چنگ زد و پاهامو از هم کامل باز کرد داخل رونم بوسه ای زد که به خودم لرزیدم تجربه ی سکس از نزدیک با تموم اون #سکس هایی که تو ویو کال های سایت #پورن داشتم زمین تا آسمون فرق داشت منتظر حس لمس شدن #نازم توسط زبون داغش بودم که قسمتی از کمرم رو لمس کرد و گفت : -این ماه گرفتگی؟!! ببینم نکنه تو همون دختری؟ با تعجب نگاهش کردم که از آب بیرون اومد و با دقت به ماه گرفتگیم نگاه کرد و بعد پوزخندی زد و گفت: -باید حدسشو میزدم ،تو همون دختر سکسی هستی که همیشه باهاش ویدئو کال دارم وقتشه امروز زیر تنم از درد و لذت به خودت بپیچی کوچولو ترسیده نگاهش کردم که مایو رو تو تنم جر داد و خواستم فرار بکنم که با کاری که کرد جیغی از ترس کشیدم که .......... https://t.me/+nsP7F2PvxN81YzBk https://t.me/+nsP7F2PvxN81YzBk دختر #سکسی که تو سایت های پورن کار میکنه و با مشتری ها ویدئو کال میگیره و این میون یه مرد مرموز هست که با پیدا شندنش به عنوان مربی شنا ......😱🔞💦
Show all...
〘𝗪𝗘𝗧 𝗛𝗨𝗚🔞💦〙

لباستو بزنم بالا با زبونم رو شکمت راه برم و همزمان از رو ساپورتت دست بکشم وسط خیسی پاهات🔞💦 تبلیغات: @tablighat_hash

عشق تو بس منه ♥️
Show all...