cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

چیزنوشته ها

پی دی اف خانه ی #شهروز_مرکباتی_لنگرودی در صورت تمایل به حمایت مالی پیام شخصی بدهید @ShahroozMorakkabati

Show more
Advertising posts
534
Subscribers
No data24 hours
-27 days
-330 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

دوژینه از شهروز مرکباتی لنگرودی «من با دو شخص آشنا شدم که به گمان من یکی اند اما ابدا نیستند حتی می شود گفت چهار نفر بودند که می شد کاملا یکی دیدشان! نه خیلی زود اصل مطلب را گفتم،شما که نمی دانید جریان چیست،می دانید؟! شاید هم بدانید،غیرممکن که نیست! اما باز و بی جهت می گویمش! بار اول که این بینش را دیدم که در واقع ندیدمش،مکاتبه کردیم و در همان بار با چنان سوزی به پایان بحث رسیدیم که با کلمات هم را به آغوشی داغ چسباندیم! خیلی زود بود برایش ولی کردیم! انگار بگویی می دانم این طرف من را نمی شناسد ولی از او می پرسم می شود امشب را در خانه اش بخوابم! بعد هم به تندی دویدیم در هم! «دیدارها،درگیری ها،خودکشی ها،سردی ها،جدایی ها،دلتپندگی های هنوزی» بعد و با فاصله ای کیلومتری آن دومی غریب سر بر آورد! باز مکاتبه اما اینبار به حدی جدی که ترکهای زیادی بردارم! ناگهان شبی آبی ترین ماه جهان را ظاهر شد! منفجر شدیم! پس ناگزیر عجیب ترین کار در کل زندگیم را کردم،سفر! اینجا دیگر به فلفلهای سیاه شبیه شدیم و چنان کش آمدیم که «شب یک شب دو» بهمن فرسی برابرش یک چسناله ی چرند است! بعد از آن دیگر ندیدمش،ایشان [یا آنها] الان دیگر قفسه ی سینه م هستند،راستش! من دیگر الان یک مرگنوشم! و مردن برایم همه روزه و از تفریحات ارزان است،مثلا می توانم در انتهای همین نامه رگم را بزنم و با خونم واژگان آخر را بنویسم درست شکل ابتدای همین مکاتبه،چون قلم پر من خشک شده است و من دلم پروازی نشئه گون را بی اندازه می خواهد...»
Show all...
1
اگر از خواندن چند متن بالا لذتی برده اید می توانید به مبلغ دلخواه حمایت مالی کنید: شماره ی کارت: 6037 9981 7641 8746 بانک ملی ایران به نام زینب صفری دریاسری
Show all...
در کودکانگی کودتا از شهروز مرکباتی لنگرودی «در خیال یک انقلاب راستینم،نه شورشی شهری یا جنبشی قهری! اندیشه ی یک مسدود سازی حیاتی را روزنه ام! در پندار وضعیتی هستم که زیستن در شرایط لجن بار را با {نمی شود که نمی شود} یکسان کند! این طور گمان می کنم که تا آن زمان همچنان در حین شعله وری نیازمند تکیه زنی به پوستین جمعیت ها چیزی که رخ نخواهد داد! من می خواهم مریضی ام را در لباسی سلامت به انتقال برسانم؛باید در صورت روزباطلگری [همان که سودگیری و منفعت نوشی ست نام واقعیش] عطسه های پیاپی کنم،باید که هیچ بحثی را به نتیجه نرسانم؛باید خودم را پیوسته بِتِکانم! تمامی داروها و خصوصا آن مورفینی هایش را هر شب دم در بِبَرانم! باید خودم را تکه تکه کنم،باید خودم را یکپارچه کنم،باید خودم را از {خودِ خودمحورم} بستانم،باید که بسی دگردوستانه و خودمحور شوم! چرخ و فلک را زندگی کنم! نباید تحت هیچ شرایطی متوقف شوم،باید خودم را به توقف برسانم! باید به انبوه آدمها توهین کنم و باید که از خویشتنم بیشتر دوستشان بدارم...» اینها را بی هیچ ویرایشی یادداشت کرد مکثی کرد و بعد آلتش را فروبلعید پستانش را داغ داغ داغ نوشید و راهی میدانهای ویرانشهر شد
Show all...
📝 شاید لوگوس {λόγος} همان [لُغُز یا] چیست-آن طنزآمیز باشد! از شهروز مرکباتی لنگرودی سالهای سال ست که موضوعی بنام «وجود داشتن» اهمیتی شگفت آور و عجیب یافته و بیشاواکنش های بسیاری را از بیسوادان و کتاب نخوانان تا عالمانه خو و پژوهش دوست ترینهای در جهان دریافت داشته،این در حالیست که به گمان لیز و رو به ریزش من آن ماجرای بنیادین در حیات نه موضوع حضور یا غیاب که جنسیت و میزان نفوذ این هر دو است: یعنی چه؟! مرادم اینست که اگر کمی دقیق شویم و به آدمیزاد نگاهی خیره وار را بدوزانیم،احتمالا این را خواهیم دید که از لحظه ی برخاستن بدن تا شامگاه به بیهوشی فروافتادنش،آنچه که به قسمی راستین اثرنهنده ی بر زیستورزی موجودات انسانی ست [برای مثال] نه موجودیت حقیقی چیزی بنام پول [که تکه کاغذی فاقد جذابیت ست] یا جایگاه اجتماعی [که عنوانی سایه گون و بی حجم و وزن واقعیست] که کارکرد شان ست! ساختار ذهنی بشر [به شکلی بیمارگون و با گریزپایی برابر هر امری که قصه بافی هایش را مخدوش می کند] مبنای تاثیرگیری از چیزها را نه بر هویت قابل بهره وری که واژگون آن یعنی بر میزان بی هویتی و چند و چون قابلیت سیالیت شان می نهد،از این رو مسئله ی ریشه ای انسانیت [که پر واضحست که خود مفهومی برساخته و فاقد ذات ست] را بهتر آن است که تخیل [در مرزی باریک با توهم و انواع خطاهای دید در چشم و اشکالات محاسباتی در ذهن] و قلمرو غریب ناموجودیت ها بدانیم و کاوشهایمان را بر سر این چاه ظاهرا نامتناهی خرج نماییم و محتویات سوزان اما حباب سانش را به نوک تیز الک واقعیات آلوده کنیم تا شاید که سوار بر پشت این گراز نیرومند [این انرژی حبس شده ی در هزارتوی هلاکی زای جمجمه ها] فاتح اقلیمهای سوخته و به هزرگی رسیده ی بازندگی گردیم و با نَفسِ زندگی [بی نیاز به مراقبان و احتیاط ها] نزدیکی هایی تازه و طناز را شعر و آواز کنیم...
Show all...
اگر از خواندن دو متن بالا لذتی برده اید می توانید به مبلغ دلخواه حمایت مالی کنید: شماره ی کارت: 6037 9981 7641 8746 بانک ملی ایران به نام زینب صفری دریاسری
Show all...
ملاقاتی خصوصی با «تو هم بروتوس» [Et tu,Brute] گویان از شهروز مرکباتی لنگرودی بیایید نگاهی دگربارانه به این پرسش بیفکنیم که «خیانت [در وادی عمل و قلمرو واقعیات] چیست؟!» آیا می شود گفت پای نهادن بر کاغذ مرئی یا نامرئی عهدی که پیشترها بسته شده ست یا برای مثال سواستفاده ی از اعتماد یا مهربانیهای کس یا کسانی مشخص؟! نظر مرا اگر بخواهید خیر! [و البته هیچکدام از موارد مشابه اینها] به گمان لغزنده ی من از بزرگترین ناراستی های واقعی دل بستن به سوداهای دلی ست که ماهیتش را بی شکلی جنون آمیز و هوسمندی های آنی ست که تشکیل داده،یعنی همان موقعیتی که در آن فرد از هراس نیفتادن به حلقه های نامتناهی فریبهای زاینده در جریانات اجتماعی،غلیظ ترین نوشیدنی های ضداجتماعی یا همان جام اطمینان مومنانه را سر می کشد! مقصودم من البته این نیست که باید بدگمانی اعلا و ضد هر گونه صمیمانگی و موجودی کاملا خشک بود،ابدا! تمام حرفم این ست که فارغ از شارلاتان یا پخمه بودن شخص جریحه دار ساز،آن تن که پایه های دلگرمی مورد نیازش را خونسردانه و سر به هوا خویانه در گندآب سرد آدمیت فرو کرده و رویشان ایستاده،خود دشمنانه ترین رفتارهای خدعه آمیز را به انجام رسانده! بهتر آن است که شجاعت پذیرش زخم زنندگی از سوی عزیزترینها را داشته باشیم تا نه قربانی و شکوه گو که در عریانی و گفتگوی شکافنده ی با جراحات به سر ببریم...
Show all...
📝 ناملایمات لاجوردی از شهروز مرکباتی لنگرودی هیچ جریان بینافردی یا بیناذهنی به ناگهانی وحشیانه درون دامهای مکارانه یا غافلگیرانه ی انواع گسلها و لرزه ها نمی افتد،درست واژگونش؛این هر قسمی از زلزله [در مقام بلایی ترسناک اما به عمیقا خویش آورنده] ست که پیشه ی عاملی بنیادی برای پیوند دادن غریبگان و آوارگان را برعهده می گیرد و پس از ایجاد وصلتهای مربوط و نامربوط میانشان بسان شبحی در میان تیرگی های کاملا روشن مه واره ی اضطراب فرو رفته و خودش را به کوچه های فریبنده ی فراموشی می زند! آدمیان نیز با نسیان های خوشمزه و همیشگی شان روی پوشالهای غرق در خیسی نه یک کاشانه که خانه های متعددی می سازند،فی الواقع بدون هیچ ضرورتی و در یک دوباره گویی عامدانه و با تاکیدی کودکانه به این نکته اشاره می کنم که سیل هرگز یکباره سر نمی رسد و حیرت انسانها اگر خوب بدان خیره شوند بسی خنده آور و مضحکه ای لوس ست: آبهای جاری از همان اول سنگ بنای تمامی تکیه گاه ها بوده اند و این اصلا خاصیت عالم هستی است که به قولی سخت بی بنیاد و رونده باشد و بماند! اما اگر در میانه ی همین آشفتگی سیاره ای مان،جملگی اتصالات و انطباقات را شکافهایی پنجره ای یا بیسکوییتی اما تُرد و مستعد فروریختگی های پی در پی بپنداریم؛ذره ذره این مهارت شگفت انگیز را خواهیم آموخت که چگونه موج سوار [و در صورت تسلط بسیار مفت سوار] اقیانوس سیاه چاله وش روابط گردیم و به جای هجوم های رو به داخل و آسیب زا،عبورهای رو به بیرون و فراز و نشیب زا را به نزدیکی رُم واره ی انجمادهای متکثر بکشانیم...
Show all...
یه ویدیوی نیم دقیقه ای ساخته م به نام «اَف» اگه کسی خواهنده ی دیدن و داشتنشه پیام شخصی بده 🌱 @ShahroozMorakkabati
Show all...
Repost from N/a
02:41
Video unavailableShow in Telegram
فیلم کوتاه دفینه #علا_قاهری
Show all...
51.40 MB
اگر از خواندن چند متن بالا لذتی برده اید می توانید به مبلغ دلخواه حمایت مالی کنید: شماره ی کارت: 6037 9981 7641 8746 بانک ملی ایران به نام زینب صفری دریاسری
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.