cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

کانال داستان

Show more
Advertising posts
746
Subscribers
No data24 hours
-147 days
-2730 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

ساک زدن واسه پیرمرد مسافر 1402/12/14 #پیرمرد #گی #ساک_زدن سلام دوستان این داستان مربوط میشه به اتفاقای که در طول ماه واسم میافته اینو گفتم اینجا درمیون بزارم خلاصه 29 سالمه و همجنسگرام اون علاقه به سن بالا یعنی سن بالا میبینم حشری میشم مخصوصا کیسم باشن یه روز داشتم از خیابون میرفتم دیدم یه پیرمردی ایستاده چراغ دادم دست تکون داد ایستادم سوار ماشین شد کلا من فقط سن بالا سوار میکنم اونم یه نفر مسافر کش نیستم خب دیدم ادم خشکی نبود کت شلواری و سنشم 82 سال میشد خودش گفت بعد وسط راه که صحبت کردیم بهم گفت عمل کردم پرستات و زیاد کار کشیدم گفتم حاجی یعنی زیاد کص کردی گفت تا دلت بخاد الانم عمل کردم بعد 20 روز یه کون گاییدم اینو گفت فهمیدم حاجی ما اهل دله ازم سوال کرد کجا میری گفتم فلان شهر گفت اونجا چرا گفتم میرم پیش ماساژور که یه اقای هم سن شماست اینارو گفتم تا نخ بده بهم بعد دیدم حرفی نزد بهش گفتم نمیدونم چرا این بنده خدا کون منو ماساژ میده دیدم یه دفعه برگشت گفت نکنه میخاد کونتو بکنه منم خندیدم اونم خندید گفتم مگه تو این سن کیرش بلند میشه دیدم گفت اره چرا نشه منم بهش گفتم واسه شما چی گفت شق میشه چرا نشه اینو گفت کیرشو گرفتم اول داستان گفتم 82 سالش بود کیرش رو گرفتم تو دستم گفتم حاجی چه کیری داری بعد دیدم شق ‌شق شد این حالا از من حشری تر گفتم درش بیار ببینم یه ذره ناز داد بعد حاجی جون کیرشو در اورد چه کیر بزرگ و تمیزی داشت لامصب کیرش صاف و کلفت براش مالیدم دیدم داره عشق میکنه میگفت بریم یجا بکنمت سر ماشین رو چرخوندم رفتیم سمت یه جای خلوت کیرشو در اورد منم شروع کردن واسش خوردن چه کیر تمیزی بود بیست دقیقه کیرشو ساک زدم دیدم بدجور حشری شده گفت باید امروز کونتو بکنم گفتم میخای جرم بدی گفت اره میخام جررت بدم منم حشری تر میشدم کلا سن بالا ها حشری ان و کیرکلفت نمیدونم دلیلش چیه این کیرش تو دستم بود و هر لحظه داغ تر میشد دوباره واسش خوردم گفت اینجوری حال نمیده باید بزارم تو کونت یجا پیدا نکردم اخرش این پیرمرده منو بگاد خلاصه واسش مالیدم خوردم لب هاشو خوردم خیلی داغ شدم تا ابش اومد اونم یه اب سفید و غلیظ ریخت تو دستمال و کارش رو کرد. خلاصه شمارشو گرفتم و شماره دادم قرار شد جایی پیدا کردم بیارمش منو بکنه فدای کیر هرچی پیرمرده که ادمو حشری میکنه حتما منو گایید رو واستون مینویسم.نوشته: علی
Show all...
👍 1
بکن باشی بده زیاده (۱) 1402/12/14 #خاطرات_کودکی #تجاوز ناصرم و الان دیگه عمری ازم گذشته البته عمری که خیلی چیزا دیدم خیلیارو شناختم و یه عمر پر از سکسای مختلف الانم مجردم یعنی یه سری اتفاقا زندگیمو دگرگون کرد و حس میکنم اگه نبودن حالم شاید از این روزا بهتر بود شایدم نه . یه سوال ذهنمو درگیر کرده که ایا آدما از اول یه حس هایی مثل بی غیرتی یا فتیش یا همجنسگرایی درونش هست یا شرایط باعثش میشه بعدم داستان زندگیمو میخوام بگم که مطمئنم اگه یکی از این اتفاقا نبود زندگیه بهتری داشتم ولی باور کنید ناخواسته دچار شدم و راهی برای برگشت نداشتم . بچه بودم نمیدونم چند سالم بود ولی از یه جایی متوجه شدم دایی پسر عموم یه رفتاراو کارای عجیبی بام انجام میده نمیدونم از کی شروع کرده بود ولی از اونجا یادمه سوار اسبم میکرد و میگفت بریم از چشمه آب بیاریم ، ما توی روستای زیبایی زندگی میکردیم هواش سردسیر بود وقتی پشتم میشست با کونم ور میرفت دیگه میدونستم داره چیکار میکنه کیرشو میمالید به کمرم به کونم بوسم میکرد قربونم میفرست و فقط میگفت منو تو دیگه با هم دوستیم و یه کارایی میکنیم به عنوان بازی ولی کسی نباید متوجه بشه منم فکر میکردم کار بدی نیست و توی عمل انجام شده بودمبار اولو که یادم هست رسیدیم سرچشمه یه پوست به من داد و با یه کاسه گفت اب پرش کن و گفت میخوام بشاشم توی چشمه من بالای چشمه داشتم مشکو پر میکردم که دیدم کیرشو دراورد اولین بار بود کیر غریبه می دیدم گله داشتن اسمش صفدر بود سیاه سوخته و درشت ولی کیرش سفید بود داشت باش بازی میکرد منتظر من بود کارم تموم بشه زیاد نگاش نمیکردم وقتی تموم شد یه نگاه کردم به کیرش. و یه حرف از دهنم پرید گفتم چقدر بزرگه دیگه ولکن نبود و میگفت یکم بش دست بزنی بزرگترم میشه ولی قبول نکردم بعد از کلی اسرار گفتم تو شاشیدی کثیفه دست نمیزنم ولی قبول کردم با کاسه آب بریزم روش بشوره بعد دست بزنم یه با اینکارو کردیم ولی بار دوم خودم آب ریختم و شروع کردم شستن بزرگتر از اون نشد ولی در کل برا من بزرگ بود برگشتنی کیرش لای کونم و شلوارم پایین ولی یادم نمیاد اب ازش اومد یا نه و همین شد شروع زندگی سخت و پر خفت و باحال من ادامه زیاد داره ولی الان حوصله نمیکنم ولی ببینید از یه نقطه میتونی به کجاها برسی ، این صفدر همسایه ‌ما بودن و ما چندتا گوسفند داشتیم که برامون نگه داری میکردننوشته: ناصر
Show all...
👍 1
رفت توش و کمرشا اونقدر بالا اورد که بدنش کلا صاف شد فقط سرش رو صندلی بود با دستاش دستما فشار میداد رو کسش و با کمرش با ریتم تند فشار میداد به بالا . چشاش بسته لبها باز و یه صدای ااااااااه و واااااااای قاطی با هم و ایندفعه بلند از لباش اومد بیرون شاید ۱۰ ۱۵ ثانیه همونطور موند طوری که چند بار اینه را چک کردم یه وقت ماشینی چیزی از عقب یا جلو نیاد . بعد اروم کمرشا اورد پایین دوباره یه اه کشید با انگشتاش انگشتاما میکشید به دور کسش بعد چند لحظه دستشا در اورد و صندلی را خوابوند دست من هنوز رو کسش بود یه کم نازش کردم و اب کسشا مالیدم به دور و برش و یه نیشگون کوچولو از کسش گرفتم و دستما کشیدم بیرون باورم نمیشد ندیده بودم زنی اینطور ارگاسم بشه حتی تو فیلمها حدود ۵ دقیقه گذشت زیپ شلوارشا بست و گفت چند لحظه میزنی کنار و صندلیشا اورد بالا زدم کنار صورتشا با دوتا دستاش پوشونده بود تو دلم گفتم طفلکا ببین چکار کردی حالا هر وقت میبینمش باید خجالت بکشیم از هم تا اومدم بگم مژگان ببخشید نباید اینطور میشد همه ش تقصیر منه با دو دستش دو طرف صورتما گرفت و زل زد تو چشمام با بغض و قطره اشک گوشه چشماش گفت واقعا ممنونم ازت خیلی عالی بود بعد ۷ ۸ ماه خیلی چسبید هنگ کرده بودم دورو برا یه نگاه انداخت و یه لب چند ثانیه ای ازم گرفتو بازم گفت دمت گرم خیلی باحالی . سر فرصت ازخجالت این خوشکله هم درمیام و دستشا گذاشت رو کیرم و فشار داد از شق دردی خودما جمع کردم گفت آخی بمیرم براش چکارت کنم گفتم ولش کن دیر شده نزدیک ۴ بعد از ظهره برا یه وقت دیگه بازم صورتما گرفت پیشونیشا گذاشت رو پیشونیم و گفت جبران میکنم واست قول میدم یه چشمکی زد و بازم یه لب گرفت و گفت بریم پس .تا راه افتادیم گفتم مژگان جریان ۷ ۸ ماه چیه ؟؟؟؟؟!!! یه سری تکون داد و گفت سر فرصت میگم برات … ادامه... نوشته: محمود
Show all...
که بلند کردم زیر چشمی نگاش کردم دیدم چشماشا بسته بود و لب پایینشا گاز میگرفت به رو خودمون نیووردیم و راه افتادیم اکثرا میرفتیم جاده های اطراف شهرستان که میرفت برا روستاها هم اسفالت بود و هم خلوت. دلمو زدم به دریا و دستما از پشت صندلیش اوردم گذاشتم رو شونه ش چیزی نمیگفت و من پررو تر میشدم با انگشتام با شالش که دیگه افتاده بود پشت گوشاش ور میرفتم گوشواره هاشا گرفتم و گفتم چقدر قشنگن چیزی نگفت و به بهونه گوشواره ها لاله گوششا میمالیدم دستما بردم پشت گردنشا ناز کردمو گوشواره اونطرفی را گرفتم با دنده ۲ میرفت هیچی نمیگفت فقط کمی داغ شده بود دستما باز اوردم اینطرف و کمکم انگشتاما کشیدم سمت سینه ش دکمه پیرهنش نمیذاشت دستم جلوتر بره فقط نوک انگشتام رسیده بود به نرمی سینه ش حدس میزدم نوک سینه ش ۳ ۴ سانت پایینتره ولی دگمه لامصب باز نمیشد جرات باز کردنشم نداشتم بیخیال شدم دوباره رفتم سر لاله گوشش از شق دردی داشتم میمردم و کیرم هم دولا شده بود یهو بی هوا جابجا شدم و با هر دو دستم شلوارما گرفتم و واسه کیرم جا باز کردم یه لحظه دیدم یه نگاه کرد و یه خنده ریزی زد ولی زود جمع کرد خودشا و شال روی سرشا مرتب کرد مثلا ولی فرق زیادی نکرد یه لحظه صبر کردم گفتم بیخیال بشم ولی مگه میشد دوباره دستما گذاشتم رو شونش و تو دلم گفتم ایندفه یا دگمه را باز میکنم یا اینقدر فشار میدم تا کنده بشه کمکم انگشتاما لغزوندم رو بدنش منتظر بودم که دستم گیر کنه و پایینتر نره ولی دیدم انگشتام رسید به نوک سینه ش تا انگشتم خورد به نوک سینه ش یه لحظه انگار برق بگیردش یه تکونی خورد ولی اروم راهشا داشت میرفت و مثلا تو اینه ها هم نگاه میکرد یه نگا کردم دیدم دکمه پیرهنشا باز کرده خودش احتمالا موقع درست کردن شالش اینا که دیدم دستما بیشتر بردم پایین و کل پستونشا گرفتم تو مشتم هم نرم بود هم سفت نوکشا میمالوندم چشاش خمار خمار شده بود نزدیک روستا بودیم گرفت بغل و نگه داشت دستما ور داشتم گفت خسته شدم خودت بشین پشتش پیش خودم گفتم ناراحت شد احمق این چه کاری بود نشستم پشت فرمون و دور زدم اونم هیچی نمیگفت ادم بشو که نبودم تو اون موقعیت اب که از سر گذشت چه یه وجب چه صد وجب اینبار دستما گذاشتم رو رونش چند لحظه بعد شروع کردم فشار دادن نگاش کردم دیدم سرشا تکیه داده به صندلی و چشماشا بسته انگشتاما بردم وسط پاهاش و اون پا را فشار دادم یعنی بازش کن یه لحظه مکث کرد و بعد مثلا جابجا شد هم خودشا کشید پایینتر و هم پاهاشا باز کرد چند دقیقه مالیدم لا پاهاشا ولی با شلوار لی که نمیشد کسشا لمس کنم سعی کردم زیپ شلوارا باز کنم دید نمیشه بیشتر خودشا کشید پایینتر دسته زیپا پیدا کردمو اروم اروم کشیدم پایین تا آخر. انگشتاما بردم تو شلوار و از رو شورت بالا کسشو میمالیدم فقط چشاشا بسته بود و لب پایینشا گاز میگرفت و با اینکه سعی داشت کنترلش کنه ولی سینه ش بالا پایین میرفت صدای نفسهاش میومد با ۳ تا انگشتام لبه شورتشا کشیدم بالا و دستما بردم زیر شورتش و نگاش کردم نفسش حبس بود منتظر بود انگشتم بخوره به کسش تا انگشتم خورد به کسش صدای ناله ش از دهن بستش اومد بیرون کسش داغ داغ داغ و خیس خیس بود داشتم با انگشتام لبه ها کسشا باز میکردم که دیدم کمرش میاد بالا و میره پایین یه دفه با دو تا دستاش دستما گرفت و فشار داد رو کسش و کمرشا رو به بالا فشار میداد به دستم نمیذاشت من کاری بکنم خودش دستشا کرده بود تو شورتش دستم و انگشتاما بازی میداد رو کسش صداش شبیه فیلمها نبود سعی میکرد صداش در نیاد ولی نمیشد یه دفه انگشت وسطیما فشار داد رو کسش که کمی هم
Show all...
👍 1
مژگان: نون زیر کباب (۱) 1401/02/21 #خواهرزن سلام همه اول کار مینویسن که این یه داستان نیست و واقعیه منم همینا مینویسم با این تفاوت که مهم نیست شما چی فکر میکنید و بگید که این تصورات یه جقیه مهم اینه که این جریان برا من اتفاق افتاده و هنوز ادامه داره و خواستم بنویسمش چون واقعا نون زیر کباب خوشمزه س امیدوارم که خوشتون بیاد نظرتونا بنویسید که ادامه رابطه مونا تعریف بکنم یا نه قضیه از جایی شروع شد که خانمم بعد چند ماه اموزش رانندگی توسط خودم با دومین امتحان تونست گواهینامه خودشا بگیره و اونقدر از مزایای گواهینامه گفت و گفت تا خواهر زنم مژگان به فکر افتاد گواهینامه بگیره مخصوصا که آموزشش هم توسط من رایگان بود و این اولین دلیل موافقط مادر زنم و باجناق اصفهانیم بود مژگان اینا ساکن اصفهانن و ما ساکن شهرستان شغلم آزاده و حدود ۱۰ سالی هست سوپری دارم ولی قبلش تویه شرکت حسابدار بودم حدود ۱۰۰ وزنمه و ۱۸۵ قد شعر میگم و موهاما از پشت میبندم یه نمه شکم دارم که به قول خانم جون میده واسه پر کردن گودی کمر 😉😉 مژگان حدود ۶۰ وزن و ۱۶۰ هم قدشه با اندامی تو دل برو و باسن و سینه های متناسب چیزی که تو مژگان جلب توجه میکنه چشمای درشت و رنگیشه و همینطور لبهاش انگار همش داره لبخند میزنه و مربی هند بال هم هست . این جریان برا ۵.۶ سال پیشه اونموقع من ۴۰ سالم بود و مژگان ۲۳ ساله که ۴ ۵ سال بود ازدواج کرده بود و دوتا بچه ۴و۲ ساله داشت زمان ازدواج من مژگان یه دختر بچه ۷ ۶ ساله بود با چشمای عسلی و موهای طلایی که تو خوشگلی و رقص و جنب و جوش حرف اولا میزد تو فامیل تا موقع ازدواج مژگان اصلا فکری در موردش نیومده بود تو ذهنم ولی روز ازدواجش که اونا با اون چشمای قشنگ و اون اندام دیدم کنار امیر ۱۰۰ کیلویی و قد ۱۶۰ نه من که همه میگفتن راسته که هر چی میوه خوبه را شغال میخوره البته مژگان یکی را میخواسته که چند سال باهاش دوست بوده ولی چون سیگار میکشیده بهش نمیدن . تفکر خانوادشون یه جوریه فکر میکردن چون تو شهرستان همه میدونن مژگان با کسی بوده پس باید زودتر اونا شوهر بدن تو غربت واسه همین دادنش به امیر که به جای صورت و شعور و عشق و … فقط پول داره و عشقش فقط پوله و اینم که امیر قبول کرد مژگان یه مدت بمونه شهرستان و من آموزشش بدم هم واسه مفتی بودن آموزش بود که همه همین فکرا میکردن ولی یه دلیل دیگه هم داشت و اون این بود که این اقا امیر ما اهل دود هستش و یه مدت خونه خالی با رفقا براش عالی بود . مژگانا ندادن به کسی که میخواستش چون سیگاری بود ولی الان اقا امیر …😂😂😂😂😂😂 ببخشید دوستان ولی کون لق امیر بریم سر داستانمون 😆😆😆 سر ظهر که مشتری کم میشد مغازه را میبستم و یه لقمه غدا میخوردیم و میرفتیم برا اموزش جلسه اول خانمم اومد نه به این خاطر که شک داشته باشه واسه کلاس گذاشتن اومد که مثلا به خواهرش یاد بده ولی هم حوصله ش حسابی سر رفت و هم از بس بچه ها مژگان و دختر خودمون مادر بزرگشونا اذیت کرده بودن از فرداش نیومد . از همون روز اول این کرم افتاد به جونم که چقدر این دختر نازه خوش به حال کسی که میره تو بغلش و مثل همیشه قیافه امیر کله ک… ی که مثل صفر انگلیسی میمونه میومد تو ذهنم . تو چند جلسه اول به هر بهونه ای سعی میکردم دستم بخوره به یه جاییش مثلا برا بستن کمربند یا دیدن اینکه اینه را خوب تنظیم کرده یا نه . جلسه ۴م ۵ م یه روز که چند بار دستما مالیده بودم به بدنش شانسم کمربند گیر کرد چند بار گرفتم که بکشمش پشت دستم می خورد به سینه ش به بهونه نگاه کردن به جمع کننده کمربند خم شدم رو پاهاش و صورتم مالیدم به نوک سینه هاش سر چند لحظه سفت شده بود سینه ش. سرما
Show all...
👍 3 2
و گفت کجایین بچه ها؟! چرا قایم شده بودین… قلبم هری ریخت و رنگ جفتمون سفید شد, بلافاصله و با ت ت پ ت گفتم: بورو سارا… مگه نمیبینی من لختم دارم لباس میپوشم. آنیکا هم که سریع خودشو جمع و جور کرده بود بدون حرکت یا حرف اضافه ای از روی زمین لباسهاشو برداشت و نیمه عریان و تیشرت به تن دوید رفت تو خونه,سارا چیزی نگفت و ساکت رفت, من خودمو جمع و جور کردم و لبای هامو عوض کردم, اما این سارا لحظه آخر انگار فهمید بود چه خبره… ادامه دارد…نوشته: شق ال قمر
Show all...
ک هلو بد, رنگ هلوهای صورتی تازه و آبدار رو داشت و مثل خود هلو پرزداشت, با انگشتام لمسش کردم, یکمی مثل صورت نوزاد نرم بود, انگشت سوابه ام رو کشیدم روی شکاف وسط اون لبهاش, انگار داشتم روی لبهاش دست میکشیدم و وقتی انگشتم کمی از شکاف عبور کرد رطوبتشو که مثل پشت لب ها بود رو حس کردم, سرم مثل مست ها سنگین شده بود و حرف زدن برام سخت شده بود, به آرومی و با صدای گرفته گفتم: آنیکا بچرخ آنیکا دستی با ناز و خجالت به موهای مشکیش کشید و دسته تار موهایی که روی صورتش افتاده بود رو کنار زد و بی هیچ حرفی چرخید, حالا از پشت شروع کردم به ور رفتن, سرمو بردم زیرش و با شسط هام لبهای واژنشو کنار زدم به داخل سوراخ واژنش نگاه کنم, اشتهام داشت باز میشود و دلم میخواست گوشت دودی بخورم, مثل ماهی دودی با ادویه, سرمو بردم نزدیک و شروع به بو کردنش کردم, یکمی بوی ماهی ریز تو آکواریوم و ادویه میداد, دوست داشتم بخورمش یا دست کم اون واژنو بمکم, پس سوراخشو یک لیسی زدم آنیکا نفس سوزناکی کشید با صدای نازکش آییی کرد انگار از اینکه زبونمو بهش بزنم زیاد خوشش نمیومد, میخواستم یک دستی به سوراخ کوچیک باسنش هم بزنم که آنیکا با حالت مضطرب گفت: الیوت میترسم یکی بیاد, کمی دچار لرزش شده بودم , آب دهنمو قورت دادم و بلند شدم, دلم نمیخواست دست بکشم اما نوبت اون هم بود. بی هیچ حرفی شورتمو درآوردم و انداختم روی پرچین, کیرم حسابی سیخ شده بود, گفتم: بیا آنیکا آنیکا هم هیجان زده بود و هم با دیدن کیرم از تعجب دهنش باز شده بود, چشمای گربه ای کشیدش گرد شده بودن, مثل یک گربه ای که چیزی توجهشو جلب کرده باشه, گفت: خدای من دودولت چقدر بزرگه الیوت, اون موقع یک کیر 6 اینچی داشتم و برای یک پسر بچه 10 ساله دارایی بزرگی بود, آنیکا مثل یک دختر که برای کریسمس یک پت بهش هدیه داده باشن ذوق کرده بود, مثل بازی با یک توله سگ شروع کرد به دست مالی کردن کیرم, با دست میکشید روش و میگفت چه چیز نازیه! از این کار آنیکا داشتم کم کم غرق لذت میشودم, داشت تو قلبم جا باز میکرد, یکی از لذت بخش ترین خاطرم داشت رقم میخورد, این تجربه رو هیچ دختری نمیتونست بهم بده جز چنین دختر لطیفی و خوشگل و پایه آنیکا, این نهایت لذتی بود که تا قبل از اون روز تجربه نکرده بودم, دوست داشتم هر روز و همیشه باهم این کار رو بکنیم, همیشه و هر روز… آنیکا جلوی من زانو زد و سرش رو به کیرم نزدیک کرد, با یک دست کیرمو تو مشتش گرفته بود و مثل یک اهرم یا دستگیره ترمز دستی بالا و پایین میکرد, و پنجشو رو مثل حلقه دور کیرم قرار داده بود و بالا پایین میکرد, تا قبلش فکر میکردم که کیرم به هیچ دردی نمیخوره و فقط وسیله ایه برای هدف گیری موقع شاشیدن اما حالا آنیکا داشت بهم نشون میداد که به چه دردی میخوره, همینطور که داشت با سرگرمی تازش بازی میکرد گفت: چقدر بزرگه! اندازه مال باباست یا مال بابا بزرگتره؟! یک لحظه جا خوردم که چی گفت اما خب دوست داشتم از این لحظات لذت کامل رو بِبرم بعد با یک دست دیگه رفت سراغ بیضه هام, کیرم براش گرم بود و نرم, اون رو روی صورتش گذاشتش و بعد به آرومی شروع کرد به کشید رو چشمها و گونه هاش و میگفت چه نرم و خوبه! و لبخند مستانه ای با نیش های بیرون زده اش زد, از گوشه لبش آب دهانش مثل عصل سر ریز شده روی ظرف, داشت سر ریز میشود, با چشمان شهلایی نگاه شیطنت آمیز بهم کرد و گفت دلم میخواد گازش بگیرم, بعد زبونش رو درآورد و مثل یک بستنی قیفی زیر کلاه کیرم رو لیس آرومی برای چشیدن طعمش زد, داشتم بیشترعشق میکردم که به یک باره سر و کله سارا پیدا شد و از پشت بوته ها پرید
Show all...
میکنه, میچلوند و میتکوند و به شاخه درخت آویزون میکرد, لبخندی زدم و گفتم باشه حالا اخم نکن من پشت میکنم که نگاهت نکنم, لبهاش رو به حالت کلافه و کج بهم دوخته بود و با یک ابرو بالا و یکی پایین بهم اخم زیبایی کرده بود, انگار داشت میگفت امان از تو, پشتم بهش بود و داشتم شلوارمو در میاوردم, آنیکا هم داشت تیشرتش رو داشت در میاورد و زیر زیرزیرکی بهم نگاه میکرد و منم داشتم زیر زیرکی بهش نگاه میکردم, شلوارمو که در آوردم انداختم روی پرچین و یک لحظه مکث کردم, بعد گفتم: آنیکا میشه یک چیزی ازت بپرسم؟ گفت بپرس پرسیدم: آنیکا تو چرا مثل من دودول نداری؟ آنیکا همینطور که داشت تیشرتش رو میچلوند سرشو برگردونده و با تعجب گفت چی؟! و بهم خندید… پرسیدم چرا میخندی؟ جواب داد: چون تو احمقی الیوت, یکم فکر کن مگه دخترها دودول دارن!! گفتم یعنی چی دختر ها دودول ندارن آنیکا؟ میشه واضح تر بگی؟ اگر حرفت درسته از کجا میدونی؟ گفت: خوب من که دخترم, دودول ندارم حتی سارا هم نداره حتی مامان و خاله سوزان هم که لختشونو دیدم, ندارن گفتم: پس اگر اینجوریه, تو از کجا میدونی دودول چیه نابغه؟ نیشخندی زد و گفت: چند بار وقتی خاله سوزان داشت پوشک ساموئل رو داشت عوض میکرد دیدم یک چیز کوچولو مثل شلنگ داشت, خاله هم میگفت آخ قربون دودول سامی بشم. بعد خندید و با یک سوال ادامه داد, راست میگن سر دودول پسرها رو میبرن؟ من با تعجب گفتم: چی؟ کی بهت اینو گفته!؟ گفت: خاله سوزان وقتی داشت با ساموئل بازی میکرد گفت: آخ قربونت که میخندی, میخوایم بریم دکتر که سر دودولتو ببره خوشگل بشه و دخترای خوشگل بخورنش. با این حرفش آنیکا بنظرم فرصت خوبی بود که ازش بخوام بهم نشونش بده, انگار اونم برای مال من کنجکاو شده بود, من که بدجور دلم میخواست اون لعنتیش رو ببینم, حاضر بودم در قبال دیدن اون چیز, پنج تا کارت با ارزش پوکمون که با کلی پس انداز خریده بودم رو در عوض دیدن لختش بهش بدم. گفتم: راسته, سر دودول منم بریدن میتونم بهت نشون بدم؟ “راستش تو بچگی ختنه شده بودم و کیر صافی داشتم, بین دوستام فقط من رابرت ختنه شده بودیم” برقی تو نگاهش افتاد و یک نگاه از زیرکی بهم من انداخت به آرومی در گوشم گفت آره یسسس! از این بهتر نمیشود! گفتم: به شرط اینکه تو اول مال خودتو نشونم بدی و من هم مال خودمو نشونت میدم کمی مکث کرد و بعد گفت باشه فقط به کسی نگو منم بهش قول دادم “بزارین اینم بگم که ازهمینجا بود که دوستی من و آنیکا بیشتر شد”. یک نگاه به اطراف کرد و بعد رو به من خم شد و شرتش رو با دو دست به آرومی مثل یک لیدی کشید پایین و درآورد، برای اولین بار بود که حس شهوت رو داشتم تجربه میکردم, مو به تن نداشتم اما مو به تنم سیخ شده بود, خون داشت تو صورتم جمع میشود, کیرم داشت برای اولین بار برای دیدن چیزی راست و سفت میشود, اون لحظه حس عجیبی رو داشتم تجربه میکردم و نمیدونستم که باید چکار کنم, هیجانی که داشتم تجربه میکردم مثل هیجان از کشف یک راز بزرگ هستی یا دست کم کشف مروارید سیاه پنهان تو فیلم دزدان دریای کارائیب بود همون کشتی مخفی ناخدا جک گنجشکی که یک جای مخفی تو یک غار پنهانش کرده بودن, هیجان یک کار بد که دوست داشتم بارها و بارها انجامش بدم و حسابی لذت بِبرم, طلسم شده بودم! شورتشو که در آورد, بی هیچ کاری انداخت روی دامنش روی شاخه و یک قدم اومد جلو و تیشرتشو داد بالا که بتونم کامل ببینم, به چهرش که نگاه کردم دماغ و گونه هاش سرخ شده بودن, معلوم بود اونم از اینکه داره رازشو نشونم میده همون حس و هیجان منو داره, جلوش زانو زدم و به واژنش نگاه کردم, انگار ی
Show all...
ماجرا های من و خواهرم آنیکا 1402/12/14 #تابو #خواهر و میخوام ماجراهای من و خواهرم آنیکا رو براتون تعریف کنم سلام من الیوت هستم شغل من عکاسیه پرتره هست و به صورت آزاد فیلمبردار فیلمهای پورن هستم اسم خواهرم آنیکا هست و اون یک مدل و یک پورن استاره که کلی طرفدار تو اینستا گرام و تو سایت پورن هاب داره شاید اون رو بشناسید و شما هم یکی از اون طرفدار ها بشید, موهای لختی مشکی داره, سینه های کلوچه ای داره, کمرش باریکه, باسن بزرگ به شکل قلب داره که دوتا فرورفتگی مثل فرو رفتگی های صورتش داره ( در مورد فیلمها و عکسهایی که ازش میبینید بهتره بگم که اینها نمونه کارهای من و میتونید برای همکاری بهم ایمیل بدید, ایمیل رو شوخی کردم :) من و آنیکا به تازگی ازدواج کردیم… بله ازدواج کردیم و الان توی ماه عسل روی کشتی کروز دارم داستانمون رو براتون بازگو میکنم, پس کمربند ها رو سفت ببندید چون ممکنه در ادامه شلوارتون از پاتون دربیاد :) حالا بریم که داستان رو براتون تعریف کنم. من و آنیکا خواهر و برادریم, از لحاظ سنی تقریبا هم سن هستیم و اختلاف سنی کمی با هم داریم و به این واسطه از بچگی همبازی بودیم و بیشتر روزهامون رو در کنار هم میگذروندیم ما پیوند و رابطه خاصی از همون بچگی باهم داشتیم که موجب عشق بینمون شد, بخوام رابطه و دوستی مون رو بگم آنیکا تنها یار من در این دنیاست که حاضره برای کشف یک معما و یا یک راز مخفی هرجا با من بیاد و هر از خود گذشتگی رو برای برادرش انجام بده, آنیکا برای من مثل تهمینه است که حاضر شد لباس کلفت ها رو برای دستان در فیلم شاهزاده پارسی به تن کنه و اگر نگیم خودشه مثل اونه حتی صدای دلنشینش، مثلاً من این تفاوت بیولوژیکی زن و مرد که یک پسر بچه تا سال ها براش یک راز سر به مهره رو تو بچگی فهمیدم, خب آنیکا اون بود که این رازو برام فاش کرد, داستانش از این قرار بود که… یک روز تابستونی و گرم, من و آنیکا و سارا دختر خالمون داشتیم تو حیاط آب بازی میکردیم و کلی خیس شدیم, یادمه که آنیکا یک تیشرت سبز و سفید راه راه و یک دامن کوتاه سبز به رنگ تیشرتش پوشیده بود, اون پاهای سفیدی هم داشت و هر بار که خم میشود که شلنگ آب رو برداره دامنش بالا میرفت و شورت سفیدش تا جای ممکن از زیر دامن خودشو نشون میداد, من و سارا تو بازی حسابی آنیکا و همدیگه رو خیس کرده بودیم و آنیکا چون مدام خم میکرد تا سرشو بیاره پایین از پشت حسابی خیسش کردیم, اون شورتش هم که نازک بود و با رطوبتش چسبیده بود به باسنش جوری که فرو رفته بود لای فرو رفتگی و دور واژنش, که میشود به صورت محو اونو دید، هر بار که خم میشود نگاهم نا خواسته به لای پاهاش جلب میشود, یک معما بود که ذهنمو درگیر حلش کرده بود… بعد نزدیک به یک ساعت آب بازی, نیاز بود که لباس های خیسمون رو عوض کنیم, مامانم اخطار داده بود با لباس خیس وارد خونه نشیم, لباس هامون رو تو حیاط عوض کنیم و بعد ببریم داخل از روی بند رخت ها, لباس شسته شده و تمیز و خشک برای خودمون برداشتیم, سارا که جیشش گرفته شلوار جین و صورتیش رو درآورد و دوید رفت تو خونه, آنیکا هم رفت پشت درخت بلوط بزرگ که دورش بوته و پرچین بود که لباس عوض کنه, ما اونجا همیشه برای قایم شدن میرفتیم, به دنبالش رفتم, دامنشو داشت در میاورد, با لبخندی رفتم پیشش و شروع کردم به درآوردن لباس هام, آنیکا ایستاد و با تعجب به من نگاه کرد و گفت: الیوت من میخوام لخت بشم تو که نمیخوای لخت منو ببینی! “تو فکرم گفتم شاید” پرسیدم چرا!؟ گفت: خب تو پسری نباید لخت دخترها رو نگاه کنی! نگاهم ناخواسته دوباره رفت سراغ شورتش, داشت دامنشو مثل مادرم وقتی که لباس ها رو میچلونه و آویزون
Show all...
می سیخ کرده باشه ‌ و یا شاید داشت خایشو میخاروند. در زدم . خودشو کمی جمع کرد و نشست‌ و گفت چیه سوسن. گفتم آقاجون بیام پایین بخوابم . کمی مکث کرد و گفت بیا. رفتم تو و رو تخت دراز کشیدم . و شب خوابم خاموش کردم. که نیم ساعتی گذشت بود و آقا جون پشتش به من بود… بعد که برگشت به این یکی پهلوش … منم برگشتم و پشتمو کردم بهش. کمی که گذشت خودمو پهن تر کردم ‌ و هی شاید ۱۵ دقیقه یه بار خودمو بهش نزدیک تر کردم. و خودمو زده بودم به خواب‌ دیگه نمیتونستم تحمل کنم . و همش آب دهنمو قورت میدادم . یک دفعه خودمو حالت >کردم و باسنمو چسبوندم بهش. طوری که با باسنم کمی نرمی خایشو حس کردم. کمی به این منوال گذشت . بعد یه کم دیگه باسنمو فشار دادم. احساس کردم آقاجون بیداره. بعد چند دقیقه دوباره به خودم یه تکون دادم. و دوباره باسنمو فشار دادم . متوجه شدم که کیرش داره تغییر حالت میده و محیط و مساحتش داره بیشتر میشه.دلو زدم به دریا و با یه تکون دوباره خودمو نزدیک کردم بهش . آره کیر آقاجون سیخ شده بود و منم آب کسم چنان راه افتاده بود . که شلوارمو خیس کرده بود ‌م شورت هم نپوشیده بودم. احساس کردم آقا جون کمی خودشو کشید عقب . اروم دستشو کشید لای پام .و متوجه شد که اب کسم راه افتاده . و بیدارم . و به قصد و نیت این کارو میکنم. بلند شد از اتاق رفت بیرون. و بعد اومد داخل. و منهم حالت طاق باز خودمو زدم به خواب .متوجه شدم بالشش رو گذاشت رو ی سینم و جلوی صورتم. و آروم شلوارمو در آورد. و منم اصلا تکون نمی خوندم. و اتاق هم تاریک بود . و چیزی دیده نمیشد. بعد متوجه شدم یه دست کشید رو کسم که من یه تکون خوردم. بعد با دستمال کاغذی آب کسمو تمیز کرد و پاک کرد . و متوجه شدم سرشو آورده پایین و زبونشو کشید لای کسم. و شروع کرد کسم لیس زدن .و زبونشو چنان تو کسم میچرخید و چنان لیستی میزد که تمام وجودم از تو داشت میلرزید. و ارضا شدم و آروم شروع کرد کشاله رو نمو می‌خورد.دوباره شروع کرد لیس زدن کسم . وای تو آسمون بودم.داشتم میمردم . بالشو گاز گرفتم . که صدام در نیاد و چون نمیدیدم چشمامو باز کرده بودم . آقاجون زبونشو می‌کرد تو کسم و چنان لبه های کسم میخوردم آروم گاز میگرفت و چنان لیسی میزد و چوچوله میک میزد. که زیر زبونش ۲ بار دیگه ارضا شدم.دیگه از حال رفتم . اما آقا جون سیر نمیشد. و فکر کنم یه ساعتی کسمو خورد با ولع و با اشتها.طوری که احساس می‌کردم کسم سر شده. تا حالا پیمان یه بارم کسمو نخورده بود و این اولین تجربم بود از چنین حال و لذتی و چقدر عالی بود. پیمان همیشه یه کم لب بازی می‌کرد و کمی سینه می‌خورد و زود می‌کرد تو کسم و باچند تا تلمبه آبش میومد و بعد پشتشو می‌کرد و می‌خوابید. وای چه‌تجربه عالی ای. بعد آقا جون که از کس خوردن سیر شد . رفت بیرون و بعد چند دقیقه اومد تو . و شلوارکمو کشید بالا و از اتاق رفت بیرون…ادامه داره…نوشته: سوسن
Show all...
👍 3