cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

❌متفاوت❌FOAD

❌کپی ممنوع لینک چنل محافظ https://t.me/foadnovels

Show more
Advertising posts
14 418
Subscribers
-1924 hours
-2047 days
-91030 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

sticker.webp0.10 KB
Repost from N/a
آلفای خشن و بی اعصابمون. عاشق یه دختر سرکش و دردسرساز شده🥹🤤😍 https://t.me/+--CDVHUvI6YyYTg0 دستمو روی گردنش فشردم و به دیوار کوبیدمش. _تو خیلی گــ...ـه خوردی خواستی فرار کنی. اونم قعله‌ای که من پادشاهشم! دخترک احمق، داشتی خودتو به کشتن میدادی. _نوح، ولم کن!! نمیتونی زوری منو اینجا نگه داری. نمیتونی وادارم کنی بهت خدمت کنم‌. بزار برم. دخترک خیره به چشمای ترسناک و بی روحش. و اون اخماش، گریه‌اش گرفت. _توله سگ، اگه نجاتت نمیدادم. الان بابات جسدتو جلو سگاش انداخته بود.. بعد این همه مدت که قراره بشی ملکه قصرم، جایی نمیتونی بری. _ نمی‌خوام! تو دوستم نداری. دیدم که اون دختره تورو بوسید. با شنیدن این حرف دخترک دود از کله‌اش بلند شد. پس دلیل فرار او ، دلیل این رفتارش این بود. دید که اون دختر چجوری با وقاحت اونو بوسیده بود. صورت دخترک رو قاب گرفت و پر حرارت و نفسگیر بوسید. _ولی بد تقاص کارشو داد. من دیوونه‌تم آریانا. چجوری بهت ثابت کنم؟ چجوری پا بندت کنم به خودم؟؟ با یک حرکت دخترک را روی دوشش انداخت و بی توجه به جیغ گوش خراشش، سمت تخت سلطنتیش رفت. _آروم عزیزم. فکر کنم فقط یه بچه بتونه همه چیو عوض کنه... دیگه وقتشه بابا بشم. https://t.me/+--CDVHUvI6YyYTg0 https://t.me/+--CDVHUvI6YyYTg0
Show all...
Repost from N/a
#پارت164 _ اون موطلاییِ چموش شبی چند؟ دوس دارم همه‌جا‌شو ببینم... دیگه کجای تنش طلاییه؟! زن دستپاچه دامنش را مرتب کرد: _ اون نمی‌شه آقا! اهل این کارا نیست. اومده دوستشو از مهمونی ببره. شوهرشم دُم‌کلفته! پوزخند زد و دود سیگار را بیرون فرستاد: _ دُم‌ شوهرشم‌ می‌چینم! تو بگو چند؟؟ _ فاحشه نیست. ناشیه. من می‌تونم واسه‌تون یه حرفه‌ای حاضر کنم! _ من همینو رو تختم می‌خوام بالقیس! خودم یادش می‌دم! برو‌ جورش کن. زن خدمتکار دست‌های یخش را به هم گره زد و از دور به پناه چشم دوخت. دخترک با حرص دست دوستش مهسان را می‌کشید تا از میهمانی مختلط بیرون ببرد. _ آقا جان... چیزه... اون... اون دختر خیلی عاشق شوهرشه! کل شهر، ماجرای عاشقی‌شونو می‌دونن... خیلی سخت به هم رسیدن! اخم‌های مرد جوان توی هم رفت. یک لحظه آن‌قدر ترسناک شد، که رنگ بالقیس پرید. نتوانست حتی آب دهانش را قورت بدهد و ترسیده عقب‌عقب رفت. مرد با لحنی مرموز گفت: _ پس دلش پای شوهرش گیره، هوم...؟! اون تَنِ خوش‌تراش دیگه تو دستای شوهرش نمی‌ره! من می‌خوامش!! مننن! از امشب به بعد، فقط مال منه! _ آقا جان... دورت ب‌بگر‌‌دم... شما که دست رو هرکی بذارید از خداشه پا بذاره رو تختتون. نیشخند مرد جوان و بلندقامت، پررنگ‌تر شد. پناه دختر چموشی بود. توی راهرو دیده بودش. زبانِ درازی هم داشت. باید زیر خودش ادبش می‌کرد! امشب تا صبح با او‌ کار داشت! نه فقط امشب، پناه را برای همه‌ی عمر می‌خواست!! آن دختر را به هر قیمتی می‌خواست! از عشق و شوهرش جدایش می‌کرد! اصلا از این شهر جدایش می‌کرد!! _ این دختر امشب باید لنگاش جلوم باز باشه! جز به جزء تنشو وجب می‌کنم! صبحم آفتاب نزده، با من از مرز رد می‌شه! و سیگارش را انداخت روی میز و عقب‌عقب رفت. چشم‌های بالقیس درشت شد. قیامت در راه بود. این مرد مافیا و خطرناک می‌خواست با زن امیرپارسا جواهریان بخوابد و بعد هم او را با خود از ایران ببرد!!! هیچ‌کس نمی‌دانست پناه توانسته بود برای اولین بار دل مردی را بلرزاند، که همه‌ی زندگی‌اش به سیاهی گذشته بود! *** https://t.me/+jvnqP2HujaIwYTVk یک ساعت بعد با بالاتنه‌ی برهنه سمتم آمد. تن ورزیده‌ای داشت و نگاه سیاهش روی تنم می‌چرخید. دلم امیر را می‌خواست... حتما نگرانم شده بود. دوباره هق زدم. آن‌قدر جیغ زده بودم که گلویم می‌سوخت. صورتم خیس از اشک بود. _ چی از جونِ من می‌خواید؟ شما کی هستین؟ _ من تو رو می‌خوام! و دستش را سمت موی طلایی‌ام آورد. مثل جوجه می‌لرزیدم. _ به من دست نزنید! توروخدا بذارید برم. با خشونت بازویم را کشید سمت خود. پرت شدم توی آغوشش. بوی ادکلن تلخ و سیگار می‌داد. پشتم را به دیوار چسباند و سرش را جلو آورد. _ این‌جا فقط من و تو! زبپن درازت کجا رفته؟ هوم؟ آدمت می‌کنم! بهت یاد می‌دم چه‌جوری از اون زبون، واس لذت استفاده کنی! دستم را گرفت. روی سینه‌ی گرم خود گذاشت. هق زدم دوباره. _ می‌بینی چه‌جوری می‌کوبه!!؟؟ من تا دلت بخواد زن و دختر لخت دیدم! ولی تو تنها کسی هستی که به این روزام انداختیم! _ من شوهرمو دوست دارم... من عاشق شوهرمم... با دست دیگر اشکم را پاک کرد. تنم مورمور شد. خواستم خودم را عقب بکشم، نگذاشت. _ کاری می‌کنم که شوهرت دیگه پی‌ت نیاد!! شنیدم غیرتیه! اگه ببینه زنش زیر من خوابیده و داره لذت می‌بره، ولت می‌کنه هوم؟؟ قلبم ایستاد. این دیوانه‌ی وحشی می‌خواست فیلم بگیرد؟؟ قبل از اینکه فرصت کنم کاری انجام بدهم، لباس را در تنم پاره کرد و من را روی تخت انداخت. لب هایش را روی گردنم کشید و من... من فقط مردم... دوربین کوچکی روی سقف بود... آبرویم... عشقم... امیرم... https://t.me/+jvnqP2HujaIwYTVk زندگیم از جایی به هم ریخت که یه مرد مرموز و ترسناک عاشقم شد! من‌و از عشقم جدا کرد و همه فکر کردن به شوهرم خیانت کردم... چند سال بعد، وقتی برگشتم ایران، همه‌چی عوض شده بود... امیر تبدیل شده بود به یه مردِ زخم‌خورده‌ی بداخلاقْ و من زنِ تنها و زیبایی که هیچ شباهت به گذشته نداشت. قوی شده بودم. پول دار شده بودم. دیگه اون دخترِ یتیمی که تو عمارت، حتی دایی و خاله‌ی خودشم بهش رحم نمی‌کردن نبودم! ولی قلبم هنوز دل شکسته بود. هنوز فراموشش نکرده بودم... نمی‌دونست که من هیچ‌وقت خائن نبودم... یه زمونی، عاشق‌ترین آدمای اون خونه بودیم. نمی‌ذاشت کسی چپ نگام کنه؛ ولی یه فیلم ازم پخش شد و از چشمش افتادم... خبر نداشت وقتی رفتم، حامله بودم. حالا می‌گفتن داره عروسی می‌کنه! می‌گفتن شبا کس دیگه‌ای کنارش می‌خوابه و فراموشم کرده... می‌خواستم انتقام بگیرم! می‌خواستم اون عمارت و آدماش‌و به خاطر گذشته مجازات کنم، اما اتفاقی افتاد که...😳😳🔥❌ https://t.me/+v_zGznoSI9I0OGVk https://t.me/+v_zGznoSI9I0OGVk
Show all...
Repost from N/a
Photo unavailable
-یه بازی میکنیم دخترسک*سیم! من میشم گرگ وتو یه آهو. چشای گردشدمومیخ چشای سیاهش کردم وباتعجب گفتم:  -چرا؟ -سوال نداریم، توفرارمیکنی وتاجایی که میتونی سعی کن نگیرمت. اب دهنموقورت دادم : -میفهمم چی میگیا اما متوجه نمیشم ! -اگه تا یه دقیقه دیگه به جای فرار هنوز زیرم باشی  وزر بزنی تضمین نمیکنم سالم از این خونه بیرون بری ومطمعن باش جوری به دندون میکشمت که تاعمر داری فراموش نکنی آهو کوچولو! پس تانشُمردم دست به کارشو. یه کوچولو فاصله گرفت میتونستم حرص وخواستن روتوچشاش به وضوح ببینم، دلهره ووحشت وجودمو پرکرده بود محکم کف دستامو تخت سینش کوبیدم وخودمواز زیرش بیرون اوردم. https://t.me/+pdYzMS7GZllhZjA8 https://t.me/+pdYzMS7GZllhZjA8 باهرپارتش نفس توسینتون حبس میشه! پیشنهادمیکنم ازدستش ندین داستانی جدیدو سراسر هیجان باچاشنی طنز وعاشقانه ای ناب🥺😌 https://t.me/+pdYzMS7GZllhZjA8 https://t.me/+pdYzMS7GZllhZjA8
Show all...
Repost from N/a
از شونزده سالگی زن مردی شدم که دوستم نداشت. از شونرزده سالگی با چشمای خودم دیدم که میون تن زن دیگه ای آروم می گیره. سیزده سال تموم جلوی چشم بقیه ، کنارش موندم اما زیر سقف خونمون ، راه ما از هم جدا بود. من شبا روی کاناپه می خوابیدم و اون خیلی از شبا خونه نبود. حالا بعد از سیزده سال تصمیم خودمو گرفتم. تصمیم گرفتم که برم. ولی انگار این تصمیم من به مذاقش خوش نیومد! https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk
Show all...
دامنگیـــــر|هانیه وطن خواه

🌈به نام خداوند رنگین کمان🌈 پارت گذاری : از شنبه تا سه شنبه ، روزانه یک پارت.

می‌خوام بکنمت آقا معلم.👅💦 با شنیدن حرفم چشم‌هاش از پشت عینک گرد شد و ترسیده به صندلی چسبید. https://t.me/+46gr3uyyXD04YTY0 _ب برو بیرون، مزخرف نگو. شبیه یه سوسک خنگ به خاطر ترس لکنت گرفته بود. پوزخندی زدم و کف پام رو روی ک‌یرش حرکت دادم. همین الانم شق کرده بود. _باید بهم کون بدی وگرنه به همه میگم داشتی با عکس لختم تو دفتر جق میزدی.😈🔥 _ن... نکن همایون. زیپ شلوارش رو باز کردم و به ک‌یرش چنگ زدم که... https://t.me/+46gr3uyyXD04YTY0 https://t.me/+46gr3uyyXD04YTY0 همایون پسر قلدر و لات مدرسه رو معلم خنگش کراش می‌زنه و وقتی متوجه میشه معلمش یک بار تو خلوت با فکر بهش جق زده دیگه دست از سر کونش برنمی‌داره🍑🔞
Show all...
🤔 1
sticker.webp0.08 KB
Repost from N/a
00:03
Video unavailable
من هاکانم❤️‍🔥 دورگه‌ی ایرانی ترک تباری که مدل معروف برندای مده و عکساش همیشه روی جلد مجله‌هاست، فن زیاد دارم و خیلیا بهم پیام میدن که حتی سین نمیخوره اما وقتی یه دختر ناشناس بهم ویس داد و برای اولین بار صداشو شنیدم عجیب دلم براش رفت!🥹 اون خیلی چیزا ازم می‌دونست ولی یه عکسم توی اینستاگرامش نداشت، دلم می‌خواست ببینمش اما نشد و هیچ جوره پا نمی‌داد، خیلی دنبالش گشتم ولی هیچی به هیچی و انگار عمدا می‌خواست ناشناس بمونه... بعد از چند سال اتفاقی توی ایران دیدمش! می‌خواست انکار کنه همون دختریه که مدتها باهم تو فضای مجازی حرف زدیم، صورتشو هیچوقت بهم نشون نداده بود و همیشه از زیرش در می‌رفت اما منی که در به در دنبالش گشته بودم محال بود صداشو یادم بره... بد موقعی اومده بود؛ من وسط یه انتقام قدیمی گیر کرده بودم، داشتم با دخترعمش ازدواج می‌کردم و با اومدنش آتیش عشقی که ناتموم مونده بود رو توی دلم شعله‌ور کرد، به خاطر محافظت از خودشم که شده سعی کردم ازش دور بمونم اما اون فنچِ لوند با دلبریاش کاری کرد نتونم دوریشو تحمل کنم و کشوندمش خونه‌م تا دم به دم خفتش کنم🔞🤤 https://t.me/+-5Vr8aB7E841YzY0 https://t.me/+-5Vr8aB7E841YzY0
Show all...
0.52 KB
😁 1
Repost from N/a
Photo unavailable
من اروندم... وکیل پایه یک دادگستری و نوه محبوب شهسوارها! توی یک شب زندگیم بهم ریخت و با تهمتی که بهم زده شد مجبور شدم دختر عموی مرموزم رو به عقد خودم دربیارم زنی که هیچوقت نتونستم دوستش داشته باشم. تا اینکه اون دختر چشم سبز سر راهم قرار گرفت و دنیای تیره و تارم رو رو برام رنگی کرد...دختری که متاهل بودنمو ازش پنهون کردم و باهاش وارد رابطه شدم...🔞🔥 https://t.me/+w_EbUQw7-t1iMGZk https://t.me/+w_EbUQw7-t1iMGZk
Show all...
👎 1
Repost from N/a
با لباس خواب قرمز رنگ همان رنگی که دوست داشت روی تخت نشسته بودم -اقا امشب میاد اتاق شما خانم کوچیک، تو رو خدا بازم عصبانیش نکنین. پوزخندی زدم... همه مثل سگ از او می ترسیدند جز من. منی که بدجور گول دوستت دارم هایش را خورده بودم. ملیحه که با نگرانی از اتاق بیرون رفت چند لحظه بعد در باز شد و هامون وارد شد. به قد و بالایش در ان کت و شلوار مارک خیره شدم و طعنه وار گفتم: -سانست با زن اول تموم شد حالا اومدی سراغ دومی آقا دوماد؟ کراواتش را باز کرد و تشر زد: -دوباره شروع نکن ماهک حوصله ندارم از جایم بلند شده و با لوندی نزدیکش شدم دکمه های پیراهنش را یکی یکی و با نوازش سر انگشتی باز کردم -حوصلتو سر جاش بیارم؟ عمیق نگاهم کرد این رفتارم برایش عجیب بود اینکه این بار ارام بودم نمی دانست که قرار است به خاک سیاه بنشانمش -هدفت چیه ماهک عجیب رفتار می کنی؟ تا دیروز نمی ذاشتی بهت دست بزنم و همه ی رابطه هامون نصفه نیمه می موند حالا چیشده خودت پیشقدم شدی؟ از روی رکابی سینه اش را نوازش کردم و بدنم را به بدن داغش چسباندم -فهمیدم که داشتم این مدت اشتباه می کردم درسته بهم دروغ گفتی و منو صیغه کردی ولی من الان زنتم و نباید برات کم بذارم به موهایم دست کشید و بویشان کرد -خوبه تصمیم عاقلانه ای گرفتی ماه! سرش را روی صورتم خم کرد و نفس داغش را همانجا بیرون داد... عاشقش بودم اما بد گولم زد و با اعتمادم بازی کرد حالا نوبت من بود! -لباس خواب قرمز پوشیدی که منو بیشتر تو خماری تنت بذاری ماه من؟ تا خواستم جوابی بدهم لب هایم را به کام کشید و دستانش را زیر بدنم انداخت... لحظه ای بعد هر دو عریان روی تخت با هم بودیم و من دخترانگی ام را به مردی فروختم که عاشقش بودم اما...! (یک سال بعد) -تا کی می خوای بچتو از باباش مخفی کنی ماهک؟ اون مردی که من تعریفشو شنیدم تو رو بو می کشه و پیدات می کنه! سینه ام را توی دهان بچه انداختم: -چطوری میخواد پیدام کنه، اونم توی یه محله ی فقیر نشین که سگ صاحابشو نمی شناسه. شانه اش را بالا انداخت: -چی بگم والا، حالا تکلیف خونت مشخص شد؟ پسرکم مک پر صدایی زد که باعث شد ارام لبخند بزنم: -اره پیدا کرده قراره امروز با صاحب خونه بیان اینجا... یارو انگار فهمیده بچه کوچیک دارم و خونه لازمم، اومده کار خیر کنه میخواد خونه رو مفت بده بهم. برایم خوشحال شد و خداروشکری گفت. همان لحظه زنگ در به صدا در امد و سیما در را باز کرد. بچه را بغل کردم و به احترامشان از جا برخواستم. -یالله! -بفرمایید تو خوش اومدین. سر بالا اوردم تا سلام بگویم اما با دیدن مردی اشنا که زمانی شوهرم بود و حالا پدر بچه ی توی آغوشم یکه خوردم! هامون بود... دست سرنوشت بد بازی‌مان داده بود و ما را به هم رسانده بود ان هم در بدترین جای ممکن! زنش رو پیدا کرد🥺💔 ادامه ی رمان👇
Show all...
🤔 4👍 3
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.