cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

RadioLoo

@hamidbagherloo1 حمید باقرلو هستم

Show more
Advertising posts
1 766
Subscribers
-424 hours
-67 days
-1230 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

از خیلیا شنیده بودم که همیشه اولش اون برنامه‌ای که قراره در حین غذا خوردن تماشا کنن رو انتخاب میکنن و بعدش غذاشون رو شروع میکنن. همیشه برام سوال بود که چرا انقدر از تنها شدن با خودشون میترسن. دیروز که بیرون بودم و شارژ گوشیم تموم شد و مجبور شدم چندساعتی با خودم تنها باشم فهمیدم. از تنها شدن با خودمون میترسیم چون تنهاییم و تنهایی ترسناکه. گاهی منطق بعضی‌چیزا همینقدر ساده‌اس. @RadioLoo حمید باقرلو
Show all...
👍 41😢 6 2
زندگیم طبق الگوی زندگیِ آدمهای موفق پیش میره. دیدید توی زندگینامه‌ی اکثرشون یه‌جایی هست که نوشته "در سال فلان، پس از شکستهای متوالی در زندگی، دیگر هیچ روزنه‌ی نوری در مقابل خود نمیدید و در ناامیدی مطلق، زندگی را برای خود پایان‌یافته میدید، که ناگهان..." فعلا توی قبل از "که ناگهان" هستم @RadioLoo حمید باقرلو
Show all...
😁 31👍 17😢 4 3
دیشب هفت ساعت خوابیدم. اگه این جمله رو نفهمیدی خیلی خوشبختی. اگه روزی هفت‌ساعت بی‌دردسر میخوابی و انقدر به‌نظرت شگفت‌انگیز نیست که دلت بخواد برای دیگران تعریفش کنی، داری آرزوی من رو زندگی میکنی. همونطور که احتمالا من آرزوهای یکی دیگه رو. آرزوهای همدیگه رو زندگی میکنیم، بدونِ این‌که خبر داشته باشیم. @RadioLoo حمید باقرلو
Show all...
42👍 25😢 4
پی‌نوشتِ پست قبل: میفهمم که هر آدمی حق داره حداقل اندازه‌ی یه صفحه توی اینستاگرام خوشبخت باشه و به کسی ربطی نداره، ولی خب دیگه یجوری نباشه که درک عمومی آدمها از سطح سعادتشون دچار آسیب بشه. بابا فضای مجازیه، دنیای موازی که نیست. واقعا تاثیر میذاره. یه کم مسئولیت‌پذیر باش. توی خلأ و بی‌وزنی که پست نمیذاری. برای اشباح که پست نمیذاری. واسه موجود حساسی میذاری که یه جمله میتونه تبدیل به یه سنگ‌ریزه توی کفشِ زندگیش بشه و تا آخر عمر اذیتش کنه. @RadioLoo حمید باقرلو
Show all...
👍 49 6
اینروزا توی اینستا یجوری همه کامل و خوشبختن که اگه شیخ کافی هم اکانت داشت احساسِ ناکافی بودن میکرد. @RadioLoo حمید باقرلو
Show all...
😁 38👍 11 1
بمون هروقت دنیا حواسش بِهِم بود برو
Show all...
😢 27 18👍 8😁 1
تا حالا هیچ آدم موفق یا پولدار یا حتی خوشنودی رو ندیدم که اخبار رو به‌صورت جدی پیگیری کنه. انگار اونی که سرش به خوشبختی گرمه وقتش ارزشمندتر از اینه که صرف اینچیزا کنه. مشتری رسانه، ما متوسط‌ها هستیم. و برای این‌که مشتریش‌ رو از دست نده این توهم رو بهمون داده که اگه از چیزی خبر داشته باشیم، "کنترل و اثر هم داریم"، در حالی‌که حقیقت اینه که وقتی از چیزی خبر داریم، صرفا "خبر داریم" و نه بیشتر. یجورایی انگار دنبال کردن اخبار، تفریحمونه. وگرنه خودمون هم ته دلمون میدونیم دونستن یا ندونستنش تاثیری توی زندگیمون نداره. بدیش هم اینه که سنگ‌ مفت گنجشک مفت نیست. تاوانشو با اعصاب و روانمون میدیم، بیشتر از اونی‌که فکرشو میکنیم. و اینو وقتی میفهمی که تصادفا چهار روز مطلقا بی‌خبر باشی. اون‌وقته که میفهمی کارِ دنیا با ندونستنِ تو لنگ نمونده و اینهمه‌سال چه کلاهی سرت رفته! اینروزا هر خبر و تحلیل سیاسی که برام میفرستن رو نخونده پاک میکنم. به من چه که فلان پفیوز رد صلاحیت شده یا فلان نوبادی تایید صلاحیت؟... وقت و اعصابتو از دهن اژدها بکش بیرون. @RadioLoo حمید باقرلو
Show all...
👍 83 11👎 3
Repost from N/a
از سالن مطالعه که بیرون می‌آید حسابی خسته به نظر می‌رسد و رنگش هم بفهمی‌نفهمی کمی پریده است. هردو دستش پر از کیف و کتاب و جزوه است. در خروجی را به سختی باز می‌کند و می‌رود. هنوز دارم می‌بینمش که به وسط پله‌ها رسیده است. یک‌دفعه مثل کسی که چیزی را جا گذاشته با عجله برمی‌گردد، پله‌ها را بالا می‌آید، با همان سختی در را باز می‌کند، مسیر در تا میز امانت را طی می‌کند و به کانتر که می‌رسد با یک لبخند رنگ‌پریده می‌گوید: «خسته نباشید» و می‌رود.
Show all...
47👍 9
پست بعدی رو از کانال "خاطرات یک کتابدار" فوروارد میکنم: @khaterateyekketabdar
Show all...
پست قبلی رو به شوخی نوشتم ولی چندتا پیام خصوصی گرفتم که خیلی غمگینم کرد. جدی توی دنیایی که هشت‌میلیارد آدم داره، چرا باید حسرت یه آغوش ساده به دل اینهمه آدم بمونه؟ چرا کلی آدم یادشون نیست آخرین‌بار کِی یکی سفت و محکم بغلشون کرده؟... اگه وضعم خوب بود توی هر شهری یه کافه میزدم مخصوص touch starved‌ها. هرکی که دلش برای لمس شدن و آغوش تنگ بود میومد پشت پیشخوان، فارغ از جنسیت و سن و هرچیز دیگری، هر کی که نوبت بغل کشیدنش رسیده بود رو نشونش میدادم و مثلا میگفتم "اون میز کنار پنجره، اون خانمه که چشمای غمگینی داره و تروماهای بچگی، رنگیای تنها فرصتش برای زندگی رو ازش دزدیدن رو میبینی؟"... "اون آقایی که میزِ آخر نشسته و یهو به خودش اومده دیده پنجاه سالش شده"... "اون پسر عینکی لاغری که میز کنار ستون نشسته و مشکل ارتباط اجتماعی داره"... "اون خانمی که میز کنارِ در نشسته و فکر میکنه چون قشنگ نیست کسی بغلش نمیکنه"... "آره همون. اونم یکیه مثل تو. تو تنها آدم بی‌آغوشِ این دنیا نیستی. اگه دنیا انقدر بی‌انصاف بوده که حسرت یه بغل به دلت مونده، حالا یکی چندقدم اونورتر هست که اونم دلش گرمای محبتِ یه آغوش انسانی سوای هرچیز دیگری رو میخواد. برو و اونجوری در آغوشش بکش که تمام عمر دلت میخواسته یکی تو رو اونجوری بغل کنه"... چیز پیچیده‌ای هم نبود. بلند میشدن، لبخند میزدن، یکی دو دقیقه همدیگه رو بغل میکردن، بعدشم تشکر میکردن و خداحافظی میکردن و میرفتن... تنها قانونشم این بود که "اگه دلت نمیخواد حرف بزنی لازم نیست چیزی بگی. به کسی ربطی نداره چرا اینهمه تنهایی"... @RadioLoo حمید باقرلو
Show all...
50😢 14👍 7