هُبوط
اینجا خونه امن منه 🎼: @shadowofamirror 📷: @thoughtam دمی معاشرت؛ ممنون که برای معرفی چنل هاتون پیام نمیدید. @Hobotm_bot : January2,2021
Show more1 322
Subscribers
-224 hours
+257 days
+9830 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
من هیچوقت نتونستم به قبل شنیدن بعضی حرفها و دیدن بعضی چیزها برگردم، گاهی اوقات تلاش کردم همه چیز و از صفر بسازم و یه لبخند بزنم به لبم که بیا تموم شد اما تو تک تک اون ثانیه های لبخند به لب مغزم انگار یه تابلو بزرگ دستش گرفته بود و میگفت خودتم میدونی یه سری چیزها نشدنیه، من بارها برگشتم با خودم توی جنگ که ببین حداقل بار آخر و امتحان کنم و بازم میون امیدواری و ناامیدی، حقیقت خودشو نشون داد و این من بودم که بازنده این جنگ بودم، حالا اما رفتن و گذشتن از بعضی آدمها، تلاش نکردن دوباره براشون برای من هم معنی این هست که درسته برنده نشدم ولی بازنده این جنگ هم نبودم ،یه پرچم صلح سفید گرفتم دستم و گفتم ببین من سرم به کارم خودم گرمه؛ یه گوشه با تنهاییهام نشستم و داریم زندگی مون و میکنیم درسته زندگی کلید کنترل زد نداره ولی حداقل به قول جناب شهریار: " ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی".
من هیچوقت نتونستم به قبل شنیدن بعضی حرفها و دیدن بعضی چیزها برگردم، گاهی اوقات تلاش کردم همه چیز و از صفر بسازم و یه لبخند بزنم به لبم که بیا تموم شد اما تو تک تک اون ثانیه های لبخند به لب مغزم انگار یه تابلو بزرگ دستش گرفته بود و میگفت خودتم میدونی یه سری چیزها نشدنیه، من بارها برگشتم با خودم توی جنگ که ببین حداقل بار آخر و امتحان کنم و بازم میون امیدواری و ناامیدی، حقیقت خودشو نشون داد و این من بودم که بازنده این جنگ بودم، حالا اما رفتن و گذشتن از بعضی آدمها، تلاش نکردن دوباره براشون برای من هم معنی این هست که درسته برنده نشدم ولی بازنده این جنگ هم نبودم یه پرچم صلح سفید گرفتم دستم و گفتم ببین من سرم به کارم خودم گرمه؛ یه گوشه با تنهاییهام نشستم و داریم زندگی مون و میکنیم درسته زندگی کلید کنترل زد نداره ولی حداقل به قول جناب شهریار: " ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی".
Repost from اگر قرار آمدن داری، بیا •
من استاد تکیه کردن به بادم. استاد دلخوشیهای کوچیک، چنگ زدن به نخهای نامرئی امیدواری و خیالهای همیشه خام ولی از خیالهای همیشه خام، از دلخوشیهای کوچیک، از نخهای نامرئی امیدواری و از تکیه کردن به باد خسته شدم. دلم یک شادی بزرگ میخواد، اطمینانی که از ایمان هم قویتر باشه.
چیزی که بتونه قوت یک تن و روح خسته باشه برای ادامه، هر چیز که هست؛ فیالحال مشتاق اونم.
بعضی روزها و ساعتها انگار تمام چیزهایی که برام مهم بودن معنی شون رو از دست میدن.
Repost from زیردرختکاج🌲
نوشته بود : سلام بر آنهایی که وقتی تو را خاموش یافتند، رهایت نکردند، مگر آنکه نور و روشنایی را به تو بازگرداندند