cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

○به گرد خویش گشته ام سوار این چرخ فلک

@sokot_9_5_7

Show more
Iran372 534The language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
142
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

‍╭─────────╮ sokot_9_5_7 ╰─────────╯ دنیا همان یک لحظه بود آن‌دم که《چشمانت》مرا از عمقِ چشمانم ربود... #افشین_یداللهے🍃 https://t.me/joinchat/AAAAAE78YSS8lEkMTXS9gQ
Show all...
attach 📎

بعضی از لحظات را باید در قلبمان‌حک کنیم، سپس سر فرصت و در آرامش به تماشای لحظه به لحظه‌اش بنشینیم... #آسمان_قلب تو چه رنگ است امروز؟
Show all...
‍ زندگی ‍╭─────────╮ sokot_9_5_7 ╰─────────╯ بزرگترین اشتباه این است که تصور می کنیم انسان همیشه یکی است، انسان هرگز برای مدت طولانی یکسان نیست، پیوسته در حال تغییر است، به ندرت حتی برای نیم ساعت یکسان باقی می ماند. ما فکر می کنیم وقتی کسی ایوان نام دارد، همیشه ایوان است، به هیچ وجه؛ این لحظه او ایوان است، دقیقه ی بعد پیتر است و دقیقه ی بعد نیکلاس، سرگیوس، متیو، سیمون و... همه شما فکر می کنید او ایوان است، می دانید که بعضی از کارها از ایوان سر نمی زند، برای مثال نمی تواند دروغ بگوید، سپس می فهمید که دروغی گفته و تعجب می کنید که چطور چنین کاری کرده است و در واقع هم ایوان نمی تواند دروغ بگوید، این نیکلاس بوده که دروغ گفته و وقتی فرصتی پیش بیاید، نیکولاس نمی تواند دروغ نگوید. هنگامی که دریابید چه کثرتی از ایوان ها و نیکولاس ها در انسان زندگی می کند، حیرت می کنید. اگر یاد بگیرید آنها را تماشا کنید دیگر نیازی به سینما رفتن نخواهید داشت. این ایوان ها و نیکولاس ها همه خود را "من" می نامند، یعنی خود را ارباب می پندارند و هیچ یک نمی خواهد دیگری را به رسمیت بشناسد. هر یک برای ساعتی خلیفه و ارباب است، صرفنظر از همه چیز هر کاری که می خواهد می کند و بعد، بقیه باید بهایش را بپردازند. و هیچ نظمی و ترتیبی میان آنها نیست، هر کدام که بتواند ارباب می شود، همه را از هر طرف شلاق می زند و به هیچ چیز توجه نمی کند. اما لحظه ی بعد یک نفر دیگر شلاق را قاپ می زند و او را شلاق می زند و این داستان تا آخر عمر ادامه پیدا می کند. کشوری را مجسم کنید که در آن همه می توانند به مدت پنج دقیقه شاه شوند و در این پنج دقیقه هر کاری که دوست دارند با کل آن سرزمین بکنند. این زندگی ماست... 📚 در جستجوی معجزه آسا https://t.me/joinchat/AAAAAE78YSS8lEkMTXS9gQ
Show all...
attach 📎

كلام روز😍 ما می‌تونیم خیلی چیزها به آدم های اطرافمون هدیه کنیم ؛ مثل عشق ، لذت و محبت ... اما لیاقت داشتن این‌ها رو ما نمی‌تونیم بهشون بدیم ! 👤 ماشادو آسیس ‍╭─────────╮ sokot_9_5_7 ╰─────────╯
Show all...
‍╭─────────╮ sokot_9_5_7 ╰─────────╯ ‍ اساسی ترین حقیقت دینی این است که انسان خواب است. نه از نظر فیزیکی، بلکه از نظر متافیزیکی. نه در ظاهر، بلکه در اعماق وجودش. انسان در چرتی عمیق زندگی میکند. او کار میکند، حرکت میکند، فکر میکند، تصور میکند، رؤیا میبیند، اما خواب به عنوان لایۂ زیرینِ زندگی او تداوم دارد. لحظاتی که در آن احساس میکنید که واقعا بیدار هستید، بسیار نادرند. آنها را میتوان توسط انگشتان دست شمرد. اگر در هفتاد سال زندگی، فقط هفت لحظه بیداری داشته باشید، همین هم خیلی زیاد است. انسان مانند یک ربات زندگی میکند. از نظر مکانیکی کارآمد، اما بدون هوشیاری. کل مسئله همین است! #مسائل_بسیار_زیادی_وجود دارد که انسان باید با آنها رویارو شود، *اما آنها همه محصول جانبی خواب او هستند.* بنابراین اولین چیزی که باید درک شود این است که این خواب از چه چیزی تشکیل شده است؛ چونکه ذن تلاشی است برای هوشیار شدن و بیدار شدن. همه ی ادیان چیزی جز این نیستند؛ تلاشی برای آگاه تر شدن. تلاشی برای بیدارتر شدن. تلاشی برای هوشیاری بیشتر و توجه بیشتر به زندگیتان. همه ی ادیان جهان به طریقی تأکید دارند که خواب، *شامل #هویت_گرفتنی عمیق و وابستگی است. انسان دو لایه دارد: یکی ذاتی و دیگری تصادفی. ذاتی هرگز متولد نمیشود و هرگز نمیمیرد. لایه ی تصادفی متولد میشود، زندگی میکند میمیرد. ذاتی، ابدی و بی زمان است. تصادفی فقط تصادف است. ما خیلی زیاد به تصادفی وابسته میشویم و متمایل به فراموش کردن ذاتی هستیم. https://t.me/joinchat/AAAAAE78YSS8lEkMTXS9gQ گناه:هم هویتی/ایگو
Show all...
attach 📎

سال نو میلادی 2021 بر همه‌ی عزیزان بویژه بر مسیحیان عزیز مبارک🎄🎉🎊 ‍╭─────────╮ sokot_9_5_7 ╰─────────╯
Show all...
3.50 MB
رشد همیشه به معنای صعود نیست ‍╭─────────╮ sokot_9_5_7 ╰─────────╯
Show all...
‍╭─────────╮ sokot_9_5_7 ╰─────────╯ 🍃🌺🍃 و از چشمانش باید گفت نگران بود و خیس سرکش و جامانده از دیروز از تبار لیلی و مجنون و از قبیله ی عشق می گفت وحشی تر از باد و گیسوانی که بر چشم می افتاد این دلبر ناآرام که بود نمی دانم او مرا شاعر کرد و سرود کاش بود و می دید شعر تنها زبانی بود که در قبیله ی عشق زبانم را ربود چرا رها کرد و رفت این را از که باید پرسید او که می خندید او که عشق را می فهمید از چشمانش گفتیم و رفت در انتهای گلو ، بغض وامانده ی، یک حرف هیس ، مردها شاعر خواهند شد.... ( کلانتری ) https://t.me/joinchat/AAAAAE78YSS8lEkMTXS9gQ
Show all...
attach 📎

📎 ...دکتر، ساکس از بسیاری بیمار دیگر گزارش میکند که با ابداع داستان ناتوانی های شناختی خود را توضیح می دهند.دانشمند عصب شناس دیگر، راما چاندران نیز از وجود بیمارانی صحبت میکند که فلج هستند اما بیماری خود را انکار می کنند. بله، مغز حتی در مقابل شواهد غیرقابل انکار و قانع کننده نیز دست به خلق داستان میزند. اما، داستان سرایی مغز و در نتیجه داشتن توهم «خود»، بی ثمر نیست. این قدرتمندترین و پایدارترین توهمی هست که ما تجربه می کنیم. پس باید هدفی در پس این نهفته باشد. از نقطه نظر تکاملی، داشتن تصوری از خودمان بعنوان یک شخص و موجودی متمایز بسیار سودمند است. چرا که بعنوان مشوقی برای تلاش برای بقا و تولید مثل کردن است و حضور ژن های مان در استخر یک ژنی. چگونه می توان خود خواه بود بدون اینکه تصوری از «خود» را دارا باشیم؟ اگر واجد حس «خود» نبودیم و تمایزی بین خود و دیگری قائل نمی شدیم، تکلیف «رقابت» چه می شد؟ شاید بتوان پاره ی درسهای اخلاقی از این واقعیت که داشتن حس «خود» یک امر سطحی هست، بدست آورد. این ایده که «خود» یک توهم است، ایده جدیدی نیست. دیوید هیوم می گفت که «خود»، بسته ای از تجربیات است. و در متون اولیه بودیست ها، بودا از اصطلاح anatta برای بیان منظورش از «توهم خود» استفاده می کند. بنابراین،تفکر بودیسم در مقابل تفکر دکارتی است که «قائل» به وجود یک واحد آگاه در پشت همه تفکرات است. بودا به پیروان خود آموخت که آنچه را دریافت می کنند، از طریق حواس است و نه از طریق واحدی بنام «خود». چیزهای مادی نمی توانند متعلق به کسی باشند، اگر «خود» ی وجود نداشته باشد. بنابراین ما نباید به سفت و سخت به آنها بچسبیم یا برای بدست آوردن شان سختی بکشیم. https://t.me/joinchat/AAAAAE78YSS8lEkMTXS9gQ
Show all...
○به گرد خویش گشته ام سوار این چرخ فلک

@sokot_9_5_7

📎 توهم «خود» درزندگی روزمره، همواره فکر میکنیم که یک «من» ی وجود دارد که فکر میکند، میفهمد و با جهان خارج ارتباط برقرار می کند. حتی موقع صحبت کردن، وجود یک «من» را بدیهی فرض میکنیم، یک واحد آگاه متمایز: زمانی که ما با یکدیگر حرف می زنیم میگوییم، « من فکر میکنم...»،«شما ... هستید» و ... البته که ظواهر می توانند فریبنده باشند. دانشمند علوم شناختی، برووس هوود، توهم را بدین صورت تعریف می کند: تجربه و فهم چیزی که، آنگونه که به نظر میرسد، نباشد. برووس هوود در کتاب خود The Self Illusion: How The Social Brain Creates Identity (2012) چنین استدلال می کند که «خود» یک توهم هست. البته او می پذیرد که هر کسی یک تصوری از «خود» دارد، احساسی که ما یک هویت داریم و این هویت، فکر میکند و می فهمد و... . اما او می گوید که هیچ «خودی» خارج از این تجربه را نمی توانیم شناسایی کنیم. ویلیامز جیمز در کتاب  The Principles of Psychology (1890) می گوید، ما می توانیم در باره وجود دو نوع «خود»، فکر کنیم؛ یک «خود» ی که بصورت آگاهانه از موقعیت کنونی مطلع هست، که ما این «من» را بصورت فاعلی درک می کنیم.(I) نوع دیگر «خود»، احساس داشتن هویت مشخص هست.«me». هر دو این «خود» ها می توانند به عنوان یک راوی و داستان گو یا بعنوان روشی برای برقراری ارتباط میان تجارب مان و کنار یکدیگر قرار دادن آنها، قلمداد شوند. و ما می توانیم از مزایایی بیولوژیکی تصور «خود» بهره مند شویم. یک راه مفید برای فهم این موضوع که مغز ما چگونه، توهم «خود» را بوجود می آورد، اینست که در مورد توهمهای شناختی مانند مثلث کانیزا (Kanizsa Triangle)، تفکر کنیم. در این توهم، ما مثلثی را می بینیم که در واقع وجود ندارد و تنها بواسطه خطوط مرزی و اشکالی که وجود دارند، ما گمان می کنیم که داریم یک مثلث را مشاهده می کنیم. مغز ما بصورت اساسی «جاهای خالی را پر می کند.» هوود بیان میدارد که احساس ما از یک خود، همانند پنداری هست که در اثر ترکیب قسمت‌های مختلف شکل میگیرد. ما وجود «خود» را در نتیجه تلاش نواحی مختلف مغز برای برای کنار هم قرار دادن تجارب و تفکرات و رفتارهایمان از طریق داستان سرایی ، درک می کنیم. لذا با این وجود، «خود» امری سطحی و غیر واقعی هست. استدلال هوود اینست که مغز بصورت طبیعی با داستان سرایی در صدد معنا بخشی بر جهان پیرامون خود است. بصورت بنیادینی، مغز ما همواره در حال تفکر به شیوه داستان گونه هست: چه چیزی شخصیت اصلی دارد انجام میدهد، آنها با چه کسانی صحبت می کنند، اول و وسط و آخر چیستند؛ و «خود» ما از دلِ این قدرت داستان سرایی مغزهای ما شکل می گیرد. این باور توسط مطالعات در نورولوژی، پشتیبانی شده است. برای مثال دانشمند عصب شناس، اولیور ساکس، در کتابهای متعدد خود از بیمارانی صحبت می کند که به ناحیه ای حافظه مغز آنها، آسیب وارد شده است و دقیقا بخشی از «خود» شان را از دست داده اند. ساکس، در معروف ترین کتاب خود بنام، مردی که زنش را با یک کلاه اشتباه گرفت، شرح حال بیماری را می آورد که نمی توانست چیزی را بخاطر بسپارد و هر از دقیقه‌ای به دقیقه ای دیگر، آنچه را انجام میداد فراموش می کرد. (همانند نقش اصلی فیلم Momento). بنابراین بیمار تقریبا حس داشتن «خود» را از دست داد، چرا که او دیگر نمی توانست یک داستان منسجم در مورد زندگی خود ابداع کند. فقدان این داستان گو، عمیقاً دردسر ساز و کلافه کننده است، چرا که بیمار در حال نزاع برای دادن معنا به زندگی خود، کسب رضایت از زندگی و خوشحال بودن است. اینگونه موارد نه تنها نشان میدهد نه تنها داشتن تصوری از «خود» نیازمند انجام فرایند های در بخشهای مختلف مغز هست، بلکه برای شاد بود نیز نیازمند توانایی در تصور و احساس «خود» هستیم. مدرک دیگری نیز در علوم شناختی وجود دارد که از این ادعا که مغز یک «ماشین خلق کننده داستان» است، پشتیبانی می کند. ادامه دارد https://t.me/joinchat/AAAAAE78YSS8lEkMTXS9gQ
Show all...
○به گرد خویش گشته ام سوار این چرخ فلک

@sokot_9_5_7

Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.