ضرب آهنگ عشق
•◇ضرب آهنگ عشق◇• به این عاشقانه خوش اومدید🌱 کپی حتی با نام نویسنده حرام و پیگرد قانونی دارد❌ رمان تا انتها رایگان❤
Show more463
Subscribers
No data24 hours
-47 days
-2230 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
#پارت_497
🌱
حاج عمو روی شانه های پسرش و کسانی که عزای نبودش را گرفته بودند می آید.
و چقدر این آمدن تلخ بود....
دیدن این مرگ،خودش مرگ بود!
تیرداد کمی آن طرف تر با صورت مغموم و ناراحت به پریایش خیره شده بود
غم او...
اشک او...
هر لحظه پریشانی او دنیای او را وارونه میکرد....
قلب او را به تلاطم میانداخت و از این همه دست بسته بودن بهم میریختش .
از اینکه شانه هایش جایی ومامنی برای گریه های او نیست...برای تسلی او نیست
اینکه برای او نیست....
که آغوش اش جایی برای تسکین او نیست حسرت میخورد وآه میکشید .
و از رفتن مردی که با یک بار دیدنش مهرش به دلش افتاده بود
و شریف بودن از عمق چشم هایش پیدا بود ناراحت بود .
پریا مات شده به تصویر آمدن حاج عمو خیره میشود
هر بار که روی صورت او...
روی پیکر او خاک میریختند قلبش مچاله میشد و به یغما میرفت....
تصویر اولین باری که او پدرش شد...
اولین باری که به آن پارک آمد و با چشم هایی نگران از در آن خانه پارچه ای بیرون زد و دست پریا را گرفت
اولین باری که پدرانه دست روی موهایش کشید...
#ضرب_آهنگ_عشق
#به_احترام_انسانیت_کپی_نکنیم
8510
#پارت_496
🌱
صدای آرام ملودی به سوگ نشسته ای که ازغم غریبی و از دست دادن میگفت
به گوش میرسید.
علی با صورت رنگ پریده و سر تا پا سیاه پوش
همه حواسش از دور جمع مادرش و پریا بود و سعی میکرد خودش را به خاطر مراسم هم که شده سر پا نگهدارد.
که آن طور که خوب بود
جوری که شایسته حاج محسن بود مراسمش برگزار شود.
راحیل و پریا دوشادوش هم نشسته بودند و غریبانه اشک میریختند.
هر دو تاره از بیمارستان مرخص شده بودند
و به زحمت سعی در باز نگه داشتن چشم هایی که میل عجیبی به ندیدن،نبودن و به اغما رفتن داشتند میکردند.
آمنه درست روبروی راحیل و پریا نشسته بود و با صدای بلند اشک میریخت و ازغریبی وبیکس شدن خودش میگفت وگاه از غریبی برادرش ....
محراب مثل همیشه با وجود بی تفاوتی که به این از دست دادن داشت
تظاهر به سوگواری میکرد و سعی میکرد از این مراسم راهی برای به پریا نزدیک شدن پیدا کند.
#ضرب_آهنگ_عشق
#به_احترام_انسانیت_کپی_نکنیم
7120
#پارت_495
🌱
هیچ چیز نمیبیند!
نه شانه های افتاده علی را نه بغض خفته پشت چشم هایش را...
نگاهش روی تسبیح پاره شده حاج عمو و دانه های عقیق سرگردانش خیره میماند.
و بعد دیگر هیچ چیز نمیفهمد
سرش به سمت زمین خم میشود
سوت پایان این نبودن در سرش میپیچد و سیاهی همه دنیایش را بغل میکند....
●●●●●●●●●●
نه تاب ماندن بود و نه پای رفتن...
نه میشد به عقب برگشت و نه میشد امروز را قبول کرد...
امروز که حاج عمو را برای همیشه به خاک میسپردند و میرفتند!
سوز سرما به صورتشان سیلی میزد و اشک های داغ شان گونه شان را نوازش میکرد،تا شاید کمی به قلب سوگوارشان تسلی دهد.
ولی این اشک ها....
این قطره قطره های عزا دار نه باعث تسلی بودند نه دلداری...
فقط دل میسوزاندند...
میان آن همه مزار
میان ازدحام آن همه نبودن،چقدر رفتن حاج عمو به چشم می آمد.
چقدر این نبودن دل میسوزاند...
#ضرب_آهنگ_عشق
#به_احترام_انسانیت_کپی_نکنیم
8310
#پارت_494
🌱
به دیوار پشت سرش میرسد و دیگر راهی برای فرار وجود ندارد
حقیقت این نبودن در نیمه تاریک اتاق به صورتش سیلی میزند و صدایش گلویش را هم زخمی میکند...
سرش را به سمت سجاده پهن شده میگیرد و نگاهش روی دانه های تسبیح خشک میشود.
با بغض لب میزند،با گلایه از نهایت دردش...
از انتهای قلبی که دیگر قلب نبود،دیگر قلب نمیشد...
_بابام بود بی رحم!بابام بود نامرد...
صدایش در گلو میشکند و اشک های غریبانه اش هق هق میشوند.
_چرا ازم گرفتیش؟
چی کردم باهات که این حقمه؟
بغض بی سرانجامی که شکسته بود فریاد میشود...
همهمه تشویش اش سکوت تلخ خانه را میشکند و سایه شوم مرگ تمام خانه را میگیرد.
نور لامپی که روشن شده بود چشم اش را میزند
هیچ چیز نمیشنود!
نه فریاد های راحیل را نه گریه های خودش را!
#ضرب_آهنگ_عشق
#به_احترام_انسانیت_کپی_نکنیم
7610
#پارت_493
🌱
حیران،مات شده و به یغما رفته خودش را روی زمین عقب میکشد که شاید با این عقب رفتن تصویرِ این نبودن مات شود و به باور بودنش برسد.
انکار محالی بود!
بیش تر عقب میرود...بیشتر دور میشود...
اشک دیدش را تار میکند و او به محال بودن این تصویر امید میبندد.
امیدی که واهی بود چون او دیگر نبود و این نبودن برای ابد بود!
از دست دادن تلخ ترین حادثه زندگی بود که تمام نمیشد تمامت میکرد!
که جای خالی کسی که دیگر نیست همیشه خالی میماند
که قلبت برای همیشه پر از نبودن او بود...
مرگ یک بار رخ نمیدهد...
با مرگ هر آدم با قطع هر نفس بارها و بارها اطرافیانش میمردند...چند بار میمردند...
هر بار که به باور نبودن آدم دوست داشتنی زندگی شان میرسیدند....
هر بار که زنگ میزدند و میفهمیدند دیگر کسی آن طرف خط برای جواب دادن نیست.
هر بار که در میزدند و کمی بعد میفهمیدند دیگر کسی در را به رویشان باز نمیکند...
هر بار که زندگی،حقیقتِ این نبودن را به بدترین شکل ممکن به آن ها تحمیل میکرد میمردند...
تمام میشدند و هیچ وقت آدمِ قبل از این نبودن نمیشدند...
#ضرب_آهنگ_عشق
#به_احترام_انسانیت_کپی_نکنیم
9430
#پارت_492
🌱
اشک هایش یکی پس از دیگری روی گونه اش میزند و او مات این اتفاق میشود.
آرزو میکند کاش دیدن روی رنگ پریده حاج عمو و تن سردش درست کنار جانماز و تسبیح عقیق پاره شده اش خیال باشد...
کابوس باشد...
اصلا هرچه باشد جز حقیقت...
این نبودن شبیه آخر دنیا بود
خودِ ماتم بود!
ته تنهایی بود...
برهوت سردی میان بن بستی از ویرانی بود!
این نبودن،نبودنِ غریبانه یک پدر بود...
درد بود
غم بود و آن قدر تلخ بود که حالا طعم زهر یتیم شدن را می چشید...
حاج عمو پدرش بود،تمام پشت و پناهش...!
آخر همه نبودن ها او بود
به جای همه او بود و حالا خودِ او نبود.!
مگر میشد کنار آمد؟
مگر میشد قبول کرد؟
اشک هایش آرام به گونه هایش می چکد و او مات شده به تصویر فرو ریخته روبرویش نگاه میکند.
اصلا نمیداند باید چه کند؟
مغزش حیران این از دست دادن عزا گرفته و قلبش...
قلبِ بی تابش دیگر نمیتپد...!
دوست داشت فریاد بزند...
گله کند...
دوست داشت جای غریبانه اشک ریختن بیداد کند...
ولی صدایش را گم کرده!
خودش را هم...
#ضرب_آهنگ_عشق
#به_احترام_انسانیت_کپی_نکنیم
6710
#پارت_492
🌱
اشک هایش یکی پس از دیگری روی گونه اش میزند و او مات این اتفاق میشود.
آرزو میکند کاش دیدن روی رنگ پریده حاج عمو و تن سردش درست کنار جانماز و تسبیح عقیق پاره شده اش خیال باشد...
کابوس باشد...
اصلا هرچه باشد جز حقیقت...
این نبودن شبیه آخر دنیا بود
خودِ ماتم بود!
ته تنهایی بود...
برهوت سردی میان بن بستی از ویرانی بود!
این نبودن،نبودنِ غریبانه یک پدر بود...
درد بود
غم بود و آن قدر تلخ بود که حالا طعم زهر یتیم شدن را می چشید...
حاج عمو پدرش بود،تمام پشت و پناهش...!
آخر همه نبودن ها او بود
به جای همه او بود و حالا خودِ او نبود.!
مگر میشد کنار آمد؟
مگر میشد قبول کرد؟
اشک هایش آرام به گونه هایش می چکد و او مات شده به تصویر فرو ریخته روبرویش نگاه میکند.
اصلا نمیداند باید چه کند؟
مغزش حیران این از دست دادن عزا گرفته و قلبش...
قلبِ بی تابش دیگر نمیتپد...!
دوست داشت فریاد بزند...
گله کند...
دوست داشت جای غریبانه اشک ریختن بیداد کند...
ولی صدایش را گم کرده!
خودش را هم...
#ضرب_آهنگ_عشق
#به_احترام_انسانیت_کپی_نکنیم
100
قصه اینجاست که شب بودو هوا ریخت بهم
من چنان درد کشیدم که خدا ریخت بهم....
5900
#پارت_491
🌱
سر جایش می ایستد و با تعجب به سوسوی نورکمی که از سالن اصلی خانه می آمد نگاه میکند.
لبخند میزند و فکر میکند شاید آن طرف ستون حاج عمو باشد که نماز شب میخواند.
گاهی قلب ها از احوال دوست داشتنی های زندگی مان زودتر باخبر میشوند.
زودتر نگران میشوند....
زودتر غمگین میشوند...!
پریا با تعلل پیش میرود
گاهی بعضی از آدم ها را جوری خالصانه دوست داریم که قلب مان هر ثانیه را همراه شان است....
حاج عمو را از پشت سر میبیند
سرش روی سجاده اش بود و نور کم سوی سالن روی چهره اش افتاده بود.
چیزی در انتهای قلبش فرو میریزد
شبیه فرو ریختن تکیه گاهی در اوج بی پناهی....
آرام تر نزدیک میشود
انگار برای به او نزدیک تر شدن شک داشت!
انگار از دیدن روی او میترسید...
چرا؟!
نمیدانست...
نمیخواست بداند....
باز هم نزدیک تر میشود درست کنار او می ایستد و روی پاهایش خم میشود.
دستش را به سمت شانه های او میبرد
و دنیا فرو میریزد....
زمین می ایستد
و دختری ویران میشود.....!
#ضرب_آهنگ_عشق
#به_احترام_انسانیت_کپی_نکنیم
8110
#پارت_490
🌱
به یک باره چشم باز میکند و در جایش نیم خیز میشود.
از خواب پریده بود و نمیدانست ساعت چندِ نیمه شب است!
تن اش خسته بود و چشم هایش هنوز هم مست خواب بودند.
باید میخوابید!
باید دوباره به زیر پتو میخزید و چشم میبست!
ولی نمیدانست آشوب چه اتفاقی چشم هایش را محکوم به بیداری کرده بود و دلش را بیتاب....
دستی به چشم هایش میکشد و با کرختی پایش را روی سنگ سرد زمین میگذارد.
میترسید!
از چه نمیدانست!
پریا بلند میشود و به حکم دلش پیش میرود چون دل شوره امانش را بریده بود....!
دلشوره ای که نمیدانست از کجاست؟!
برای چه کسی؟
اصلا این موقع شب چه وقت بیدار شدن بود؟
پاهایش را روی سنگ سرد زمین میکشد و نمیداند آن طرف در چه در انتظارش است؟!
در را باز میکند...
اصلا کجا میرفت؟
فقط دلش به رفتن دستور میداد و او پیش میرفت...
بی هدف،پر آشوب....
#ضرب_آهنگ_عشق
#به_احترام_انسانیت_کپی_نکنیم
8910