cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

.

Show more
Iran66 442The language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
2 845
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

شروع رمان🦋💋
Show all...
#توصیه_ویژه_امروز #سهره دختر نامشروع حاج سعید راد که همه به اسمش قسم میخورن بعد از فوت مادرش، برای پیدا کردن پدرش به ایران میاد... اما اینجا با مردی خشن و جذاب به اسم کیان روبرو میشه و به خاطر یه سوءتفاهم کیان بی اهمیت به نامزدش گندم، سهره رو مجبور میکنه....😱😱😱😱 #عــــاشقــــــانه‌ای‌نفـــســـگیــــــــر https://t.me/joinchat/AAAAAEaikWCx618cZPPppA
Show all...
زنش رو برهنه توی بغل یکی دیگه می بینه و دیوونه می‌شه...💯 _ اینا چیه؟ اینا چیه #بی‌شرف؟ اینا چیه #هرزه؟ مثل بید #می‌لرزم و اون مشتش رو به در و دیوار می‌کوبه و هر چی دم دستش می‌آد #می‌شکنه. _ بی همه چیز فیلت یاد هندوستان کرده؟ چی برات کم گذاشتم... تو بغل اون مهرداد بی‌ناموس چی کار می‌کنی؟ بیش تر تو خودم جمع می‌شم... با صدایی لرزون می‌خوام از خودم دفاع کنم... _ بخدا... _ قسم خدا نخور... تو خدا می‌شناسی؟ با بچه ی من... با بچه ی من تو شکمت رفتی پی هرزگی ات؟ دور خودش می‌چرخه... از دست مشت شده اش خون می‌چکه... _ از کجا معلوم اون توله سگ تو شمکت از من باشه؟ هوم؟ زیر خواب کدوم حروم زاده ای بودی که بستی اش به من؟ لیوان دیگه ای برمی‌داره و کنار سرم توی دیوار می‌کوبه... _ بچه ی توعه هومن...‌ از توعه من با هیچ کس غیر تو نبودم... #بیهوشم کردن... نمی‌دونم چطور شد... مثل #وحشی ها به سمتم هجوم میاره... دو تا بازو هام رو محکم می‌گیره و بلندم می‌کنه... فرو رفتن خورده شیشه ها تو پام باعث #سوزش می‌شه ولی #جرئت ندارم حرفی بزنم _ برای این توله فقط یک راه باقی می‌مونه... منتظر نگاهش می‌کنم تا بفهمم این پدر سنگدل چی می‌خواد سر طفلش بیاره... روی زمین رهام می‌کنه که از شدت ضعف محکم کف زمین می‌خورم... _ من... هومن شمس... نمی‌تونم این ننگ و تحمل کنم و آزمایش DNA ازت بگیرم... وقتی این بچه بمیره... تو خونه زندانی ات می‌کنم... نطفه ی بعدی ات مال من نمی‌زارم کج بری... #التماس هام فایده نداره و هر ضربه ی #کمربندش محکم تر از دیگری روی تنم فرود میاد... ان قدر ادامه می‌ده تا #مایع گرمی از بین پام راه پیدا می‌کنه و بعدش سیاهی مطلق... https://t.me/joinchat/AAAAAE2lKrfH285nSYAcVg روی #تخت بیمارستان خوابیدم و عزادار بچه ای هستم که همه فکر می‌کنن دراثر تصادف از بین رفته... با احساس کردن صدای قدم های هومن خودم رو به خواب می‌زنم... _ فرین می‌دونم که بیداری... پس خوب گوش کن... تو مال منی... سلول به سلول تنت مال منه...‌ فکر نکن اگر بمیری ولت می‌کنم... بمیری هم تو همون خونه چالت می‌کنم... هر روز می‌شینم سر قبرت... پس فکر فرار از این جهنم نباش... چون می‌سوزونتت... بار دیگه بخششی در کار نیست... فهمیدی؟ صدای آروم و در عین حال خشنش قبض روحم می‌کنه... _ ناراحت اون تخم حرومت هم نباش... از اینجا بریم یکی بهترش رو خودم تو شکمت می‌کارم... https://t.me/joinchat/AAAAAE2lKrfH285nSYAcVg فرین به دلایلی مجبور می‌شه #صیغه‌ی هومن بشه ولی به شرط اینکه بهش دست نزنه... اما هومن پای #قولش نمی‌مونه و بهش #تجاوز می‌کنه... وقتی فرین بچه‌ی هومن رو #حامله است، خواستگار قدیمی اش مهرداد براش توطئه می‌کنه و عکس و فیلم خودش و فرین رو برای هومن می‌فرسته... هومن هم فکر می‌کنه فرین بهش #خیانت کرده و... ❌توصیه‌ی ویژه‌ی امشب...❌ این رمان دارای صحنه های باز و خشن است...⛔ از افراد مجرد و دارای روحیه‌ی حساس خواهش مندیم جوین نشن...🔞🚫 https://t.me/joinchat/AAAAAE2lKrfH285nSYAcVg
Show all...

- تا این وقت شب کدوم گوری بودی ؟ از ترس کلید از دستم افتاد و قلبم ریتم تندی گرفت.... + من با افسانه.... از رو مبل بلند شد و سمتم آمد توی دستش فندک نقره ای بود که با هر باز و بسته شدنش صدای وهم ایزی در فضای خانه ایجاد میکرد - افسانه نیم ساعت پیش اینجا بود... به دیوار چسبیدم و او درست روبرویم ایستاد و از بین دندان های غرید - دوباره با اون نسناس رفته بودی ولگردی؟ با ترس به نگاه سرخ و رگ برآمده ی شقیقه اش نگاه کرد و من من کنان خواستم جواب بدهم که توی صورتم خم شد - من با تو چیکار کنم سهره؟ فندک را روشن کرد و شعله ی کوچک نارنجی رنگش ته قلبم را لرزاند - آتیشت بزنم؟ دست دیگرش را دور گردنم حلقه کرد - خفه ات کنم؟ یا تیکه تیکه ات کنم؟ چرا حالیت نیست که تو الآن زن منی و نباید با این و اون بری ولگردی؟ بغض توی گلویم جوشید و تصویر وحشتناک او مقابل نگاهم تار شد - میخوام همین الآن کاری باهات کنم که..... 😱😱😱😱😱 #من سهره ام دختر آزاد و بی پروایی که ناخواسته وارد زندگی مرموز کیان شمس میشم و اون با دیدنم، بی اهمیت به نامزدش گندم من و مجبور میکنه.....❌❌❌❌❌ https://t.me/joinchat/AAAAAEaikWCx618cZPPppA 🤫🤫🤫🤫🤫 بی صدا انگشتت و بزن رو لینک که قراره تا چند دقیقه ی دیگه باطل بشه🥶😏 اوووووف💦💦 من مردم واسه کیانش😍😍😍 https://t.me/joinchat/AAAAAEaikWCx618cZPPppA
Show all...

دختره ی خنگ گوشی اش رو تو دزدی جا می زاره⛔ داستان خنگ ترین دزد دنیا👇👇👇 ساک پول ها رو توی بغلم می گیرم و تو پول ها نفس عمیق می کشم. _ بزار از این لحظه ی تاریخی یک سلفی بگیرم... آوش بر می گرده و با لحنی که میگه می خواد خرخره ام رو بجوه میگه _ رزا همین الان پشت سر من راه می افتی تا کل ملت نفهمیدن اومدیم دزدی.... لبخند دندون نمایی می زنم _ عمرا! یا عکس می گیریم یا من از جام تکون نمی خورم. بر می گرده و به سمت دیوار و چند مرتبه کله اش رو تصنعی به دیوار می کوبه.... _ گوشی ات رو دربیار زود تر بگیر هر کوفتی می خوای تا بدبخت نشدیم... لبخندم از ذوق عریض تر میشه و دست می کنم تو کتم که بیش تر شبیه کت آقای خدابیامرزمه.... با پیدا نکردن گوشی ام وا میرم. تند تند شروع به گشتن جیب های دیگه ام می کنم آوش از حرکاتم کلافه میشه _ چته باز !؟ زود باش رزا خطرناکه.... من بدبخت_ گوشی ام نیست. با دهن باز مونده اندازه ی غار علیصدر نگام می کنه از این آبی گرم نمیشه. دستم رو بند می کنم به دیوار تا بالا بدم _ اصلا شوخی قشنگی نبود رزا بیا بریم با این پول ها کلی حال کنیم _ تو برو من زود میام. بی توجه به توی سر زدن هاش خودم رو به اون ور دیوار می رسونم. هنوز همه چی سرجاشه که این یعنی برای اولین بار تو عمرم شانس آوردم خودم رو با هر بدبختی هست به گاو صندوق می رسونم.... ولی.... گوشی روی گاو صندوق نیست.... _ انشالله اینم پا درآورده.... با روشن شدن برق ها سکته ناقص می زنم بر می گردم تا ببینم کی برق ها رو روشن کرده که با دیدن گولاخ رو به روم که گوشی ام هم دستشه قالب تهی می کنم. می خوام با تمام توان فرار کنم که دستم کشیده میشه _ بودی حالا خانم دزده.... کجا با این عجله...؟ _ عروسی ننه ات.... گوشی ام رو بدی رفع زحمت می کنم نزدیک عروس جا پیدا کنم. خنده ی بلندی می کنه.... خدایا توبه روانیه؟؟؟؟ _ خوبه هم اومدی دزدی هم زبون درازی می کنه.... سعی می کنم گوشی ام رو بگیرم که دستم بهش نمی رسه. _ که گوشی ات رو می خوای؟ _ نه په تو رو می خوام با خودم ببرم.... البته عروسی ننه اته نمیشه نباشی.... پوزخند خونسردی که می زنه بدجور ترسناکه _ شرط داره خانم دزده.... خشک و خالی که نمیشه🔥 کاش ماجرا به همین جا ختم می شد.....🤷🏼‍♀️ https://t.me/joinchat/AAAAAErHAztC56H9e7z3_Q ✖✖✖✖✖✖✖✖✖✖✖✖✖✖ ⭕خانم پروانه قدیمی رو که می شناسین... خالق رمان های خشم وغیرت. زهر شیرین. رقص شعله‌ها. معبدویران. ردپای شب. زوال موجها. ساقه های رقصان. آوار کبود. شاه بی دل. سایه‌ها در گذرند. شریان. کوچ قاصدکها. حالا اثر خارق العاده ی دیگه ای رو خلق کرده..... نخونی از دستت رفته😉 ✖✖✖✖✖✖✖✖✖✖✖✖✖✖
Show all...
رمان نامحرمان*پروانه قدیمی*

#نامحرمان در حال تایپ(پروانه قدیمی) 🚫 روزهای تعطیل پارت نداریم چاپی: خشم وغیرت. زهر شیرین. رقص شعله‌ها. معبدویران. ردپای شب. زوال موجها. در نوبت چاپ: ساقه های رقصان. آوار کبود. شاه بی دل. سایه‌ها در گذرند. شریان. کوچ قاصدکها.

من یه دختر #خوشکل‌ و لوندِ #کوردتبارم‌، که یه روز دست بر قضا، #اسیر چنگال‌ پسر همسایه‌‌مون‌ شدم. تو‌ راه مدرسه بهم #تعرض کرد و گفت اگه به #خونواده‌م بگم، برادرامو‌ #می‌کشه. تحمل این #ننگ و بی آبرویی رو نداشتم؛ پدرم اگه می‌فهمید کمرش #خم میشد به‌خاطر همین #کبریت کشیدم و خودمو.... #رمانی_بر_اساس_واقعیت💯 ❌تمام بنرهای این‌ داستان واقعیست‌ و به زودی طی روند پارتگذاری، تو کانال آپ میشن https://t.me/joinchat/AAAAAEUfd_NxVCryYx-3lg
Show all...
پسره سر شرط زندانی اش کرده و هی بهش دستور میده.....‼ _پاشو برو یک تشت وردار بیار.... _چی؟؟؟؟؟ _ مشکل شنوایی داری مگه؟ میگم برو تشت بیار.... _ عمه ات مشکل شنوایی داره.... تشت می خوای چیکار...؟ _ به تو چه؟ برو بیار..... دلم می خواد آراز رو تیکه تیکه کنم.... همین طور که زیر لب با خودم غر می زنم تشت رو میارم.... _ پسره ی لندهور تشت می خوای چیکار...؟ هر دفعه ی یک دستوری میده... یک بار ماساژم بده.... یک بار اصلاحم کن.... یک بار دلقک بازی در بیار بخندم..... یک بار برام میوه پوست بگیر.... یک بار میگه غذام رو بخور توش مرگ موش نباشه.... وضعیتم با مستشار تو فیلم قهوه تلخ یکی شده.... _ اگر غر زدنت تموم شد برو شیر هم بیار.... _ شیر دیگه می خوای چیکار؟؟؟؟ _می خوام با شیر پاهام رو ماساژ بدی.... _چی؟؟؟؟ _ ای بابا نخود چی.... چقدر چی چی می کنی.... ندیدی می گن مرد که از سر کار میاد باید با تشت شیر ازش استقبال کرد؟ _ اونا واسه شوهر گفتن.... تو مگه کی هستی؟ _ من اربابتم هر کار میگم باید بکنی... گلبرگ و بوسه فراموشت نشه _ امر دیگه ارباب؟ خسته ام کردی در راه خدا آزادم کن دیگه.... _ اون روزی که دزدی کردی باید فکر این جاش رو می کردی.... تا آخر عمرت مال منی... https://t.me/joinchat/AAAAAErHAztC56H9e7z3_Q ➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰ خب خب خب به درخواست زیاااااد دوستان بهترین رمان همخونه ای رو امروز در اختیارتون می زارم.... مثل آراز و رزا ی این رمان هیچ جا پیدا نمی کنین از ما گفتن بود #پسر_زورگو #دختر_زبون_دراز ➿➿➿➿➿➿➿➿➿➿➿➿➿ خانم پروانه قدیمی خالق بسیاری از رمان های عاشقانه که به احتمال ۹۰ درصد همه تون با رمان هاشون هم گریه کردین و هم خندیدین این بار عاشقانه ی ناب دیگه ای رو خلق کرده.... از دستش ندین😉 https://t.me/joinchat/AAAAAErHAztC56H9e7z3_Q
Show all...
رمان نامحرمان*پروانه قدیمی*

#نامحرمان در حال تایپ(پروانه قدیمی) 🚫 روزهای تعطیل پارت نداریم چاپی: خشم وغیرت. زهر شیرین. رقص شعله‌ها. معبدویران. ردپای شب. زوال موجها. در نوبت چاپ: ساقه های رقصان. آوار کبود. شاه بی دل. سایه‌ها در گذرند. شریان. کوچ قاصدکها.

‍ #عاشقانه #پسر_کورد اعصابش از آن رفتار عجیب و سرد همتا هنوز آرام نشده بود و حالا با این اعترافش چه میکرد !! دندان به هم سایید ، مشت محکمش درست روی قلبش فرود آمد.. - قرار نبود ازین غلطا بکنی..قرار نبود برا کسی بلرزی..قرارمون دل دادن به دختر جماعت نبود لامروت..اما میدونم که دست خودتم نبود ، اصلا نفهمیدم چی شد از کجا خوردم عاخ خدا منو چه به عشق و عاشقی آخه..؟؟ دیگر کتمان کردن فایده ایی نداشت ، عاشق همتا شده بود و با آن اخم و تخم دخترک و اخلاق خاصش میدانست که به احتمال زیاد پدرش درآمده ، خنده کم جانی کرد و سرش را از روی تاسف تکان داد.. - قرار دهنم و سرویس کنی دخترک مگه نه ؟؟ سرش از بی خوابی درد میکرد اما مگر چشمان اشک آلود همتا از جلوی چشمانش کنار میرفت ؟ مگر آن زمزمه ی پر از بغض دخترک ول کن گوش هایش میشد ؟ پیشانی داغ کرده اش را به شیشه خنک و شبنم زده پنجره چسپاند ، گنجشک با لرزش شیشه ترسید و پر کشید ، با نگاهش پرنده کوچک را دنبال کرد ، دستش بالا آمد و جای مشتش را ماساژ داد ، صدایش در سکوت اتاق هم زمزمه ایی بیش نبود.. - دست خودم نبود دل دادنم اما مال خودم کردنش که دست خودمه..مال خودم میشه ..باااید بشه دل کوروشمون رفته و قراره حسابی ناز همتای قصه مون رو بخره😍 همتا هم به قول کوروش قراره حسابی دهن پسرمونو سرویس کنه😂 این رمان با قلم قوی نویسندش جادوت میکنه کلیم پارت آماده داره تو کانالش پس بدو تا دیر نشده 🏃‍♀😍 https://t.me/joinchat/AAAAAEJuhRnCbg4XMfaf7A
Show all...

‍ #پسر_کورد #عاشقانه_ای_جذاب صدای پق خندیدن کوروش را که شنید بیشتر خجالت کشید ، از طرفی دلخور هم شد..با همان لحن رنجیده اش مسلسلوار شروع کرد به حرف زدن.. - اگه با من کاری نداری من برم .. گوشی رو قطع نمیکنم عزیزخانومم حرف بزنه باهات خداحافظ..عزیزخانوم لطفا بیاین آقااا کوروش باهاتون کار دارن.. آقا را از قصد کشیده و پر از حرص گفت ،صدای خنده کوروش قطع شد و همتا آن نفس عمیقی که پشت تلفن کشید را کاملا واضح شنید .. - میدونی تقصیر خودمه.. اگه قبل رفتن زبونتو از جاش میکندم و قورتش میدادم الان اینجوری برا من بلبل نمیشدی ، برا اولین بار مراعات حال یه دختر و کردم این شد نتیجش ، باس بیخیال حس و حالت میشدم ، سرم و مینداختم پایین و عینهو چی میومدم تو اتاق ، از رو رخت خواب بلندت میکردم و تا جون داشتی و جون داشتم اون زبون درازتو میخوردم که الان مث چنار دراز نشه و تو راه دور منو دق نده ، البت اشکال نداره ..بالاخره که میام.. اونوخ باس اشهدتو بخونی..ملتفتی منظورمو دیگه هوم؟! لال شد ، نه به خاطر صدای بیش از حد جدیش ، لال شد، نه به خاطر تهدید کلامش ، لال شد ،نه حتی به خاطر غرشش ، لال شد به خاطر آن حس لطیف زنانه ایی که با این حرف های خشن برای اولین بار درونش فوران کرد ، الان نباید میترسید؟! شاید به خاطر این بود که قاطی تمام این تهدیدها ناز دادن ریزی نهفته بود که تشخیصش فقط و فقط از همتای عاشق برمیآمد.. - خوبه .. حرف نزن..همینجوری ساکت بمون..وقتی ازت دورم برام دلبری نکن همتا ، مخصوصا وقتایی که اعصابم کیشمیشیه اینو از همین الان تا وقتی دنیا دنیاس یادت باشه ، غمزه هاتو بزار برا وقتی که پیشت بودم اونموقع نوکرتم هستم یه تنه حریف تموم ناز و اداهاتم ..حالام بدون گفتن یک کلام گوشیو بزار و برو باجی رو صدا کن حرف دارم باهاش ، حواستم باشه نون پختنی نسوزونی خودتو.. دیالوگاش دل و دینو با هم میبره😍😭 https://t.me/joinchat/AAAAAEJuhRnCbg4XMfaf7A
Show all...

-قبل از اینکه دیوونه تر بشم، از اون سوراخ موشی که توش قایم شدی بیا بیرون. با استرس به دیوار چسبید. راه فراری نداشت. فرهود بالاخره او را پیدا می کرد. با باز شدن در، بیشتر به دیوار چسبید . نفسش را حبس کرد و چشم هایش را بست. -پس اینجایی! رو به رویش ایستاد و پرسید:«چی می خوای از من؟» آشتی نگاهش را دزدید و زمزمه کرد:«هیچی.» فرهود دستش را بالای سر او و روی دیوار کوبید و غرید:«پس چه مرگته که هرجا گیر میفتی می گی نامزد منی؟» دستش را زیر چانه اش قرار داد و سرش را به سمت خودش چرخاند. -تو دوست دختر منی؟ نامزدمی؟ زنمی ؟ دستش را دوباره کوبید و بلند تر فریاد کشید:«حرف بزن.» -می خوام باشم. فشار دستش روی چانه ی او را کم کرد. -چی؟ آشتی لبش را با زبانش تر کرد. -می خوام باشم. می خوام با تو باشم... می خوام باهات زندگی کنم... https://t.me/joinchat/AAAAAFlK8u4HwRWm3o9umA
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.