cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

STONY ®

3/11/98

Show more
Iran203 794Farsi193 713The category is not specified
Advertising posts
194
Subscribers
-124 hours
-37 days
-530 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

00:09
Video unavailableShow in Telegram
9.94 KB
4
sticker.webp0.46 KB
0.84 KB
دووم بیار دنیا بی رحمه...
Show all...
3👍 2
Show all...
1.27 MB
🔥 7👍 2
00:19
Video unavailableShow in Telegram
4.35 MB
Photo unavailableShow in Telegram
در میانسالی این شهر خسته، حومه‌ای است کز کرده در گوشه‌‌ی زمین‌های خیابان‌های تمام شده، پر از ساختمان‌های عجیب که دلیلی برای وجود میان این غبار سنگین نداشتند و کوچه‌هایی عریض و پهن که میان این سوله‌های غول پیکر فاصله انداخته بودند. شهر، دور از این‌ حومه، پر بود از مکان‌های عجیب و دیدنی برای خریدن و خوردن و گشتن و مردن و عاشق شدن؛ و این حومه‌ي آشفته، جایگاه راندگان این زندگی شهری بود. آدم‌هایی که زیر فشار چرخدنده‌های سنگین سربی لیز خورده و به این کوچه های پهن گریخته بودند. مردمانی خسته و زخمی، مرده میان دردهاشان و رانده از شهرهشان، آشفته از افکار و قرض‌هاشان و در نهایت گرسنه و خسته و درمانده... ساختمان‌های بزرگ و بی مصرف مادر مهربان این بینوایان بود؛ مردمان هرجا که می‌رفتند شب به سوراخ های خود در این دخمه‌های بی‌مانند می‌گرختیند... جعبه های حلبی پر بود از چوب‌های درختانی مرده که تا صبح میان سرمای شب و ناله‌ي مردمان می‌سوخت. کوه‌ها، تماشگر این حومه نشسته بودند و به تک به تک آدم های بی جان و رنجمندی می‌نگریستند که در امید به فکر ادامه بودند... نیروگاه بزرگ برق شهر درست در همین حومه واقع بود. لا به لای این کوچه های خاکی پر بود از درب‌های زردی که مهاجمان یخزده و گرسنه را با قفلی فلزی و سنگین از خود گریز می‌داد. جوانان مغرور با دختران فراری از ترس مردان شهری،‌ روزی به اینجا می‌گریختند و با کم شدن الوارها به ناچار عشق آتشین خود را در این حلبی‌های سنگین می‌سوزاندند. کودکانی در این حومه چشم می‌گشودند و تا پایان عمر بدون دیدن کافه‌های خوشبو و مزون های خوشرنگ و سینماهای بزرگ از دنیا می‌رفتند. گهگداری مردانی جوان رفته رفته از این نهایت می‌گرختند و می‌رفتند تا در شهر بمیرند... هدفشان در نهایت به گلوله‌ای شلیکی از تفنگ پاسبانان یا به سیلی محکم شهر و یا شسته شدن به باران های تند اسیدی، می‌مرد... خیلی از این مردان هم می‌رفتند، می‌دیدند و از ترس به همان اول برمی‌گشتند. نه مدرسه ای بود، نه کتابخانه‌ای و نه هیچ معلمی. نهایت، "مردن" بزرگترین معلم این مردان بود،‌ و پدر، و برادر،‌ و بخشی از خود آنها. در میانة‌ این مردن و تلاش نمردن،‌ "جوانی" بود، و زندگی،‌ و شوق. کودکان در همین کوچه های باز می‌دویدند. جوانان عاشق می‌شدند. پیر ها قصه می‌گفتند و زندگی در جریان بود... ژاژ میگویم و از گفته ی خود دلشادم...
Show all...
3
Photo unavailableShow in Telegram
یکشنبه شب 26 شهریور تیم النصر عربستان همراه با ستاره خود رونالدو به تهران میاد و در هتل اسپیناس پالاس سعادت آباد تهران اقامت دارن محله سعادت آباد باید از مردم معترض به جاعش در این روز به لرزه در بیاد!!! صدای مرگ بر دیکتاتوری جاعش از سعادت آباد باید به گوش کل دنیا برسه سعادت آباد باید تبدیل به محل بی آبرویی جاعش بشه مرکز اعتراضات باید به محله سعادت آباد  تهران بره و یاد مهسا امینی و انقلاب زن زندگی آزادی رو به جهانیان نشون بدیم آبروی جاعش در برگزاری این مسابقه باید بره از محل هتل در سعادت آباد تا استادیوم آزادی باید تبدیل به نماد انقلاب زن زندگی آزادی بشه بچه هایی ک نزدیکین کم نزارین 🙌
Show all...
👍 4
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.