🫀🌙𝑀𝐴𝐻 𝐷𝐸𝐿𝐿𝐴𝑀🫀🌙
• ﷽ • حسبی الله❤️ رومان 📚 پروف 🖼 استوری 🎞 متن 📝 این همه در این کانال میتوانید دنبال کنید مالک 👇 @U_M_M_H_1382
Show more2 700
Subscribers
No data24 hours
-507 days
-22030 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
اگه خوبی كردی و بدی ديدی، كنار بكش، اما بد نشو!
#استوری_مد🦋
•🤍🌼•
𓆩.|👸🏻|.𓆪
1.21 MB
2.49 MB
10.00 KB
1.09 MB
1.28 MB
1.69 MB
❤ 1🤗 1
1600
سلام به همه🫠🥰
بیاین یک ناشناس بریم☺️
هر چی خش دارن بگیم انتقاد پیشنهاد
هر چی دگ 😂😂💔
همه اشتراک کنین منتظرم
👇👇
https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-1743851-qSkXaTZ
برنامه ناشناس
بزرگترین ، قدیمیترین و مطمئنترین بات پیام ناشناس 📢 کانال رسمی و پشتیبانی 👨💻 @ChatgramSupport
🥰 1
2000
سلام صبح شما به مقبولی چشا ناز مه😜😝
از خود راضی هم خود شما هستن
🥰 2😍 2🤣 2❤ 1🤗 1
27038
Photo unavailable
بسم الله الرحمن الرحیم
📗 #روزی_یک_صفحه_قرآن #صفحه_12
🌸 پنج شنبه است و یادی کنیم از اموات(فاتحه) 🌸
برنامه نویس: ۰۹۰۱۰۰۰۰۸۱۴
❤ 1
2500
#تلاوت
Page012.mp31.14 MB
🥰 4❤ 1
✋️
❤️ آرشیو کل قرآن کریم
🔻 دریافت صوت ترجمه 🔺
دعوت به گروه
دعوت به کانال
2700
دگه تا واکنش نباشه رمان هم نیه تا نظر ندادن اجازه نشر رمان نداری
🥰 4❤ 2😍 2
2800
برگشتم و دیدم ، واقعا بسم الله الرحمن الرحیم ، درخت ام نبود ، مطمئن هستم همونجه بود ، به ام دستم نگاه کردم و متعجب گفتم
_ چطور امکان داره
برگشتیم که سکته ناقص ره زدیم ، چند قدم رفتیم عقب و به جای خالی درخت ها خیره شدیم ، یعنی چی
ریان آرام گفت
_ اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
صدرا موشکافانه گفت
_ یعنی چی ؟ چی شد
تا گپ صدرا تمام شد ریان چیغ دخترانه زد و یکباره پرید پشت صدرا ، پاهایشه دور کمر و دست های شه دور شانه صدرا حلقه مرد و با چیغ اعصاب خراب کنی گفت
_ بگریز ، بگریز
بی حوصله گفتم
_ مرگ ، خیر نبینی ، چرا دخترا واری چیغ میزنی
به پشت سر ما اشاره کرد و گفت
_ مار است
اول فکر کردم دروغ میگه چون همیشه عادت شأن بود ، پوزخندی زدم و گفتم
_ اونه شیر
صدرا برگشت و یک باره چند قدم رفت عقب ، از طرز نگاه های صدرا زود برگشتم و به پشت نگاه کردم مه یکباره خونم خشک شد ، متعجب و شوک دیده چند قدم رفتم عقب و گفتم
_ مار؟
صدرا همو که به مار نگاه میکرد آرام گفت
_ منتظر هستی مار بگویه عه؟
آب دهن مه قورت کردم و فقط با ترس به مار خیره شدم ، درازیش یک و نیم نه دو متر بود ، دو بلست بر داشت و چهریش به طرز غیر قابل بیانی ترسناک بود
صدرا دو تا آرام زد روی پای ریان و گفت
_ پایین شو
ریان پس پس کنان گفت
_ نمیتانم
صدرا _ ریان ،پایین شو ، ایقسم هر دوی ماره میخوره
ریان_ نمیتانم ، پایم شیمه نداره
صدرا عصبی ولی همچنان پس پس کنان گفت
_ قدوی بی شرف ، پایین میشی یا بندازمت پایین
ریان خرس مانند آرام پایین شد و وسط ما دوتا ایستاد شد ، صدرا آهسته گفت
_ تا سه میخانم ، همی که سه گفتم فرار کنین
آب دهن شه قورت کرد و یکباره گفت
_ سه
مه با تمام وجود و با پای زخمی شروع کردم به دوییدن ، وقتی مطمئن شدم از مار دور شدیم متوقف شدم ، نفس زنان برگشتم و دیدم صدرا در پنجاه متری مقابل مه ایستاده است ، آب دهن مه قورت کردم و با چیغ گفتم
_ ریان ؟ قدو ؟ کجاست
صدرا متعجب با چیغ گفت
_ ریان ؟ کجا رفتی
ریان یا چیغ گفت
_ اینجه هستم ، در بالا
متعجب سر بلند کردیم و با چشم پشتش گشتیم ، همو قسم که دوباره طرفش میرفتم چشمم خورد به سر درخت ، متعجب با چیغ گفتم
_ تو چقسم در یک دقیقه اونجه بالا شدی ؟ پای تو خو شیمه نداشت
ریان با گریه گفت
_ کمکککککک
مار در کنده درخت بالا شده بود و تصمیمش و هدفش ریان بود ، با صدرا همزمان به درخت خوده رساندیم ، ریان روی شاخه بالا سرما بود ، صدرا مضطرب خندید و گفت
_ تو چرا اونجه رفتی ؟
ریان با گریه گفت
_ یادم رفت از کدام طرف برم ، وارخطا شدمممممم
خندیدم و گفتم
_ حالی چی کنیم ، مار دیگه میرسه
ریان با گریه بلند تر گفت
_ نمیفاممممممم
از گریه کردن ریان نزدیک بود روده بر شوم ، همو قسم که میخندیدم گفتم
_ بنداز خوده ، زود شو
ریان_ نمیتانممم
صدرا_ خی خدا ببخشیت ، والله که مار در شاخچه رفت ، بیا که میگیرمت
ریان زود گفت
_ شور نخو
صدرا_ زود شو
صدرا دقیقاً زیر شاخه ایستاد شد ، ریان کمی خوده جابجا کرد و همی که خودشه انداخت صدرا یک قدم رفت کنار ، ریان به پشت افتاد روی جنگل ، ام مه انداختم در جیبم و متعجب رفتم بالای سرش ، با پا زدم به شانیش و گفتم
_ هوی ، زنده هستی؟
ریان با چشم های نیمه باز نگاهم کرد و یکبازه ضعف کرد ، زود خم شدیم و گرفتیمش ، دروغ که نمیگفتم ، واقعاً مثل خرس سنگین بود ، مه هم لنگان کمکش کردم ، همی که شروع کردیم به حرکت مار خودشه از شاخه پایین انداخت و حرکت کرد پشت ما، ولی آهسته میامد ، مثلی که عجله نداشت ، دیگه روح ما بدن ماره ترک کرد ، با تمام سرعت تاریکی جنگل خارج شدیم و همیکه به پل رسیدیم متوقف شدیم ، مه و صدرا نفس زنان برگشتیم و به پشت سر نگاه کردیم ، مار تا لب سبزه های تاریک آمد ، اما یکباره تو و پیچ خوران تبدیل شد به یک موجود بی نهایت دراز سیاه ، چشم هایش همچنان از مار بود ، بینی نداشت و موهایش تا نصف اطراف شه گرفت ،
نگاهی به ما انداخت ، یکباره پوزخندی حقارت آمیزی زد و آرام برگشت و داخل سیاهی جنگل نا پدید شد ، مه و صدرا با چشم های برآمده و دهن های باز مانده خیره بودیم به جای خالیش ، صدرا به مه نگاه کرد و آهسته گفت
_ دیدی؟
سر تکان دادم و گفتم
_ بهتر نیست فرار کنیم
صدرا_ چرا
برگشتیم و با تمام سرعت از پل فرسوده گذشتیم و خوده رسانیدم به سرک و بعد ده دقیقه رسیدیم به قریه پایین ، داخل یکی از غرفه های کوچک شدیم ، سه طرفش بسته بود که ویویش به دریا بود ، ریان ره روی یکی از تشک های سنگ مانند آرام ماندیم و خودما ذوب شدیم روی زمین ، کلا درد بدنمه با دیدن ای مار فراموش کردم ، آرام با نوک انگشت چک کردم که چسپ های بینیم سر جایش است یانه ، وقتی مطمئن شدم چیزی کم نشده رو به صدرا گفتم
@Mah_Del_M
🥰 5❤ 1
2500
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.