💜تبلیغات آزاد💜
💢دوستان عزیز گذاشتن هر گونه بنر تبلیغاتی در این چنل آزاده بنر شما بصورت دائمی تو چنل قرار میگیره هزینه هر بنر فقط و فقط ۱۰هزارتومنه آیدی ادمین👇👇 @bahar_add
Show moreThe country is not specifiedThe language is not specifiedThe category is not specified
294
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
دختره میزنه کلاس و میترکونه ولی اخرشم استاده میفهمه و...🤦🏻♀😂
پیشنهاد ویژه ی ادمین💢😍
#پارت۶۶
نبود لف بده😂👌🏻
بعد اینکه #کیفشو رو میز گذاشت، #صفتری کفتری با صدای بلند گفت:
_لابد توام میخوای بگی #استادی؟ برو خودتو #رنگ کن.
اوخی بیچاره #گور خودشو کند، نمیدونه که این واقعا #استاده.
#استاد پوزخندی زد و باحالت #تحقیر آمیزی گفت:
_بفرمایید بیرون، کلاس من جای آدمایی مثل شما نیست.
انگار فهمید این واقعا استاده آخی، بیچاره خودشو #قهوه ای کرد. بازم #صدای استاد بلند شد:
_بفرمایید #بیرون آقا، حراست در خدمتن.
#صفتری با شرمندگی سری تکون داد و از کلاس خارج شد. خوبش شد مرتیکه.
بعد اینکه خودش و #معرفی کرد، #تدریس و شروع کرد. طبق #معادلاتم الان باید کلاس میرفت رو هوا، ناگهان #ترقه ها #ترکیدن و بچه ها مثل #جنگ زده ها زیر صندلی رفتن. خیلی خودمو #کنترل کردم نخندم ولی چنان #قهقهه ای زدم که انگار #فهمیدن کار منه.
#استاد_دانشجویی♨️
#طنز_کلکلی😂
دو تا دختر شر و شیطون که با وردشون تو دانشگاه چه کارا که نمیکنن و گیر دو تا استاد میفتن و...💯🤣
#رمان_انتخاب_آخر
#پارت_دویست_و_شصت_و_یک
من هنوز #گوشم زنگ میزد اما این حرفش رو شنیدم و #پتکِ عظیمی شد روی فرق سرم.. نه.. من هرگز این اجازه رو نمی دادم.. هه بلند #بالایی نثارم کرد و از بین دندون های کلید شده لب زد:
_احتمالا تو اون #مغز کوچیکت دنبال راه حلی تا از دست من فرار کنی اما وقتی #صبح شد و اسمتو بردم تو شناسنامم.. وقتی وادارت کردم مثل یه برده ی جنسی زیرم ناله کنی و مثل یه خدمتکار تو خونم کار کنی و خدمتگزاریِِ مادرمو کنی می فهمی #رایان ارجمند با هیچکس شوخی نداره..
این کار رو می کرد، من شک نداشتم! به سمتش #چرخیدم و با دیدن چهره ی برزخیش پی به جدیت کلامش بردم.. مچ دستش رو گرفتم اما پسم زد و قد راست کرد.. باز چند تقه به در خورد و صدای ملایمِ زبیده رو شنیدم:
_رایان؟! #پسرم شما حالتون خوبه؟! می تونم بیام..
اما هنوز #جملهش تموم نشده بود که در باز شد و صدای ترسیده و عصبیِ کمند رو شنیدم و خیلی زود وارد شد.. رایان به سمت در چرخید و من زبیده رو درست کنارِ کمند دیدم که #غرولند می کرد اما هردو با دیدن صحنه ی پیش رو سکوت کردند و این #رایان بود که فریاد زد:
_کی بهتون اجازه داد پا تو اتاقِ من بذارین؟! بیرون.. #کمند برو بیرون.. زبیده این دخترو از اینجا ببر تا کار دستش ندادم..
مسیرِ نگاهِ #کمند من بودم و من سری به تاسف تکون دادم و صورتم رو #مخفی کردم و به گریه افتادم.. صدای کم جونِ کمند رو شنیدم:
_زیبا؟!
اما قبل از اینکه حرفی بزنه رایان، زبیده رو مخاطب قرار داد و بلندتر از قبل گفت:
_بیرون.. باهردوتونم.. همین الان..
کمند کوتاه نیومد و وقتی زبیده #جیغ کشید دستم رو از روی #صورتم برداشتم و دیدم که به رایان حمله کرد و رایان تو یه حرکت، هردو دستِ کمند رو گرفت و صدای آخش به #هوا بلند شد.. کمند زخمی بود و دستش داغون.. از روی تخت بلند شدم و..
https://t.me/joinchat/AAAAAESdAa_gTTtsVy_X3Q
📣📣 آی خونه دار و بچه دار؛
زنبیل و بردار و بیا 🤣🤣
بالاخره بعد درخواست خواننده های گلمون، براتون فایل رمان بدنام رو آماده کردیم. 😊
اونایی که میخوان این رمان خوبو بدون صبر کردن برای پارتگذاری بخونن، کافیه به آیدی @Diamond6c. پیام بدن🙃
♨️ پ. ن:👇
مهلت پیش فروش فایل، 25 روزه که از دوشنبه 28 مهر شروع میشه😉 تو مدت پیشفروش هم تخفیف گذاشتیم فقط و فقط 15 هزار تومان.
بعد این مدت، هر کی فایلو خواسته با 18 هزار تومن، میتونه فایلو تهیه کنه.
⁉️ خلاصه ای از رمان قشنگمون😎
#جکسون، پسر #مغروری که بخاطر گذشتش یک #شخصیت #ضد_زن و عبوس پیدا کرده😐
اما ببین #گریس_با_گیج_بازیاش چه #بلایی سر دلش میاره؟ 😌
هیجوقت در طلب زنی نبودم، اونها از #مهربونی_جنسی من سواستفاده میکردن و خودشون رو #شریک_تختم میدونستن، برای همین بهم لقب #لکهی_ننگ رو دادن، من این رو نمیخواستم اما بهم میخورد، کیه که بدش بیاد.
وقتی از چیزی زیاد دارین، #ولع اون چیزی رو میکنید که ندارید، برای من زنی که منو بخواد زیاد بود اما خودم کی رو میخواستم؟ خودم زنی رو میخواستم که نزدیک شدن بهش ممنوع بود، گریس. دختر کشیش سرمایهدار شهر در برابر لکهی ننگ شهر. چه تفاهمی!
💯🔞💯🔞💯🔞💯🔞💯
#بخونی_پاره_شدی😂
#طنز_عاشقانه
#دارای_صحنه_های_باز 🔞
💯 #ازدواج_سفید#ازدواج_سفید
⁉️ عشق بین دختر بالاشهری و پسر مکانیکِ بدنام و پایین شهری⁉️
تقابل گریس؛ دختری مسیحی و مذهبی با پسر بدنام شهرشون😱
https://t.me/joinchat/AAAAAFE7kuM0tpE4UYidbA
❌ ❌ پارت واقعی رمان ❌❌
لنگان لنگان وارد کتابفروشی شدم. دوستم با دیدنم پرسید:
_ #آسیب دیدی؟
حقیقت این بود که تمام عضلاتم به خاطر دیشب که با مردِمرموزم خوابیده بودم کوفته بود.
گفتم:
_ دیروز به طور #دیوونهواری ورزش کردم.
آره، ورزشم شبیه #اسبسواری بود چون تمام شب من روی اون سواری کردم.
داشت حرفم رو باور میکرد که آقای مرموزِ من از در داخل اومد.
هیچکس توی شهر از #رابطهی_پنهانی ما خبر نداشت.
قرار بود #مخفی بمونه اما نمیتونستم نگاهمو ازش بگیرم، نه با شبی که پشت سر گذاشته بودیم.
بهش لبخند زدم و اون بهم #چشمک زد. مردی که روی خوش به هیچ زنی نشون نمیداد تو جمع به من چشمک زد.
خدای من!
دوستم نکته رو روی هوا گرفت.
_ اون بهت نگاه کرد. اوه اوه... چرا سرخ شدی؟
هینی کشید:
_ یعنی ورزش دیشبت همون... اوه، آره... وای دختر... #شایعهها درستن؟ واقعا سایزش؟ با طرز راه رفتنت معلومه که درسته. اون کاملا #عضلهایه پس حتما #سایز اونجاش هم...
_ تمومش کن.
از گرما داشتم منفجر میشدم.
_ گریس، تو داری با #هاتترین پسر شهر میخوابی. اصلا از #پوزیشنهای سکسی چیزی میدونی؟ یعنی مثلا پوزیشن #عنکبوت؟
دوست داشتم سریعا از اونجا #فرار کنم، خصوصا اینکه متوجه شدم که آقا داره یواشکی به حرفهامون گوش میده.
دوستم بی توجه با آب و تاب گفت:
_ با #باسن و این #سینههات... اون باید وقتی روشی حسابی لذت ببره.
آره... همینطور بود. اون عاشق وقتهایی بود که من بالا میبودم و میتونست سینههام رو ببینه.
_ گریس...
ستاره رازهای شبانه ام، صدام کرد و قلبم ایستاد.
_ فکر میکنی بتونی یه دقیقه #اونپشت بهم ملحق شی؟
اون ازم میخواست که.....
https://t.me/joinchat/AAAAAFE7kuM0tpE4UYidbA
این داستان بی پرده درباره روابط و عاشقانه نوشته پس لطفا زیر ۱۸ سال وارد نشوند🚫🚫 پسر شرور رمانش، یه مرد پایین شهریِ که حسابی غیرتی و متعصبه...بدجور دل همه رو برده🤤🤤
جنجالیترینرمانتلگرام
پرازصحنههایخفن 🤫
یه_پسر_کله_خراب و بدنام😡
https://t.me/joinchat/AAAAAFE7kuM0tpE4UYidbA
امشب همه توی کلیسای پدرم جمع شده بودند.
دعا میخوندند تا گناهانشون بخشیده بشه و چرا من اونجا حضور نداشتم؟
چون همراه پسرِ بدِ شهر، روی کاپوت ماشین همسر سابقم نشسته بودیم و با هم عشقبازی میکردیم.
قرار بود در حین اینکه اون و دوستدختر حاملهش دعا میخوندند ماشینش رو به یه تیکه آشغال تبدیل کنیم.
دکمهی بالایی لباسم رو باز کرده بود و پوست عریان اونجا رو میبوسید و میمکید.
_ «میخوام کاری کنم روی این ماشین بیای، یکبار قبل داغون کردنش و یکبار بعد از اون. میخوام وقتی شوهر سابقت به این لکنته نگاه مي کنه آثارمون رو ببینه و بدونه چه اشتباهی انجام داده که دلت رو شکسته. به من بگو تو هم میخوای؟»
نمیتونستم نفس بکشم، فقط سر تکون دادم.
پاهام رو از هم فاصله داد و نزدیکتر ایستاد.
_ «با هر آهی که بکشی یه جای این ماشین رو میپوکونم. اگه دلت انتقام میخواد پس بذار صدای نالههات رو بشنوم.»
دستش رو بین پاهام برد و ناخودآگاه ناله کردم.
لبهاش بالا رفت، پتکی که با خودش آورده بود رو برداشت و شیشهی عقب رو خرد کرد.
دوباره سراغ من برگشت.
_ «فکر نکنم بتونم صبر کنم.»
دستش رو بین بدنهامون برد و زیپ شلوارش رو باز کرد.
https://t.me/joinchat/AAAAAFE7kuM0tpE4UYidbA
📛🔞📛🔞📛🔞📛🔞📛🔞
❌ مگه این رمان بدنام چی داره که همه دنبالشن؟ 🙂
جکسون؛ پسرِ داستان، کراش همه خواننده هاش شده😃😆 ❌
#رمان_بگذار_دوباره_همدمت_باشم
رمان بگذار دوباره همدمت باشم
#نویسنده_مریم_صدرممتاز
مریم صدرممتاز
https://t.me/joinchat/AAAAAFHrgjnqBkP12mjr9g
🆔@caffetakonline🌹
بگذار دوباره همدمت باشم
عضو انجمن رمانهای عاشقانه🍂 نویسنده رمان، دلنوشته، داستانک ✏❤📚 رمان ها: عشق و ایمان، بگذار دوباره همدمت باشم(ستاک) پارادایس نبض ترانه روزنه رقاصه ی مرگ سلاطین خیابان 17 دکوپاژ #مریم_صدرممتاز لینک پیام ناشناس 👇👇👇 👉
https://iharf.me/?start=34958664رمان "حکم"نوشته هایکا
خلاصه ای از رمان حکم:
کاش می تونستم حداقل باخودم صادق باشم...
دروغ نگم، رویا نبافم...
این دنیا نامرد تراز اون چیزیه که با رویا های ساده و کودکانه قلبم بسازه...
خیلی بی رحم تر...
هرچه قدر دردت بیشتر باشه بی رحم تر می شی !یه روز می بینی تو خطر ناک ترین آدم زندگی خودتی...!
کسی هستی که خودش با دستای خودش زندگیشو کشت، غسل داد، دفن کردو روی مزار خودش اشک ریخت...!!
امان از لحظه هایی که سرسختانه سعی داری همه چیز روبا دروغ ترمیم کنی... خود ضعیفت رو خفه کنی..
ساکت...هیس.. حرف نزن... حق حرف زدن نداری...
هه..
وقلبت شکسته تراز همیشه تسلیم حماقتت میشه..
زبونت سربازیه که فقط اجرا می کنه،دروغ پشت دروغ...
کاش اونقدر از خودم متنفر نبودم، کاش تو رو اونقدر دوست نداشتم که، عقلم از کار بی افته، داستان سرایی کنم برای حفظ قلبت، لبخندت، نگاه سرشار از عشقت...
تو عاشقانه هاتو نثارم می کردی ومن بی رحمانه ترین دروغها رو تو گوشت زمزمه می کردم و چه بی رحمانه غرورت رو جلو ی چشمات به طناب دار سپردم...
وقتی روشنایی چشماتو ازم گرفتی
... قلبم... قلبم...
مگر قلبی هم مانده؟ همهی وجودم با نگاه سردت یخ زد و نابود شد...
وتو رفتی... رفتی و من پشیمان و درمانده...
کمر هر دویه ما با دروغ های من شکست...
و من توی باتلاقی که خودم ساختم دست پا می زنم.. هنوز قلب درمونده ی من تورو تو وجودش داره.. هنوز زجه می زنه برای برگشتنت و شرمنده ام از همهی خیال هایی که برات ساختم...
می خوام سرپاشم، می خوام دوباره بسازم وبکنم این وصله ناجور وخودم رو پاک می کنم و اون موقع میام دنبالت میام دنبالت و تکه تکه های غرورت رو جم می کنم...
به جبران تمام لحظه هایی از هردومون گرفتم...
این بار قلب حکم میدهد...!
@Roman_hokm
رمان با پارت هایی بیشتر درکانالvip،
عزیزانی که می خوان جزو اولین کسانی باشند که رمان رو می خونند و قبل از افزایش قیمت رمان رو بخرن می تونن تونن توی کانال به پی وی ادمین پیام بدن. ممنون
#جذاب_ترین_رمان_تلگرام_ازنظر_کاربران💯
#عاشقانهای_معمایی⁉️
#سراسرهیجان✅
#پارتواقعیرمان🌀
چشمم به صندوقچه کنار اتاقم افتاد. بلند شدم و برش داشتم و برگشتم سرجام روی تخت نشستم.
درش رو باز کردم که موجی از خاطرهها به صورتم سیلی زندن.
کاغذ رنگ و رورفتهی ته صندوقچه توجهم رو به خودش جلب کرد.
کاغذ رو برداشتم و بازش کرد.
با دیدن نوشتههای روی کاغذ......
••○••○••○••○••○••○••○••
#جوینشوادامهشوبخون🔆
فقط تا آخر امشب وقت دارید چون بعد از این لینک باطل😱 میشه‼️
https://t.me/joinchat/Us-lgmz5vPN2LmJg
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.