cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

📚Online Novelslands📚

لینک رمان های آنلاین

Show more
Advertising posts
620
Subscribers
No data24 hours
-27 days
-1230 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Photo unavailableShow in Telegram
رمان: #حنای_بی‌رنگ حنای بی‌رنگ نویسنده: فاطمه سالاری مقدمه: دنیایم خالی‌ بود و سیاهی یار آن روزهایم... من دخترکی ترسیده در آرزوی رنگ‌ها گوشه‌ی خیالم کز کرده‌ و به بی‌رنگ بودنم خو گرفته‌ بودم؛ اما حضور تو آسمان تاریک خیالم را رنگین کمانی کرد. با معجزه حضور تو بود که حنای بی‌رنگ، رنگ گرفت و درخشید. https://t.me/+eX4NZgiSDDxjYmZk اینستاگرام نویسنده: https://instagram.com/salari__fatemeh ?igshid=hfomqgvs1erc https://t.me/+eX4NZgiSDDxjYmZk @Onlinenovelslands
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
رمان: #کــاپــریــچــو 👇🏻📚 ⸾❀کـاپـریـ∝ـچـو❀⸾ نویسنده: هانی.ب قسمتی از رمان: -جــون جیگرتو بخورم. امشب سه نفره در اختیارت باشیم؟ ترسیدم و بیشتر کلاه هودی‌ام رو جلو کشیدم. دوستای عوضی تر از خودش خندیدن و هر کدوم تیکه هایی بهم پروندن. پسری که عقب نشسته بود سرش رو از پنجره بیرون آورد. -نرخت چنده؟ سه نفریم یه شب هر کدوم یک میلیون خوبه؟ دستم مشت شد اگه کسی کمکم بود می‌زدم تو دهنش سه تا دندونش بریزه. ساعت یک بامداد بود و من تنها تو خیابونی که نمی‌دونم کجاست گیر سه تا پسر لاشی افتاده بودم؛ تمام مدت مثل این چند شب به خودم لرزیدم. -بیا بالا قول می‌دیم بهت یه حال جانانه بدیم... سعی کردم سکوت کنم زبون درازی اونم جلوی این ها بدتر بود. https://t.me/+sHzF5MMpNrRjM2Jk اینستاگرام نویسنده: http://instagram.com/ha.ni.eh.b 𖨥 @Onlinenovelslands
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
رمان: #بگذار‌_اندکی‌_برایت‌_بمیرم ❤️‍🔥بگذار اندکی برایت بمیرم...❤️‍🔥 نویسنده: ریحانه نیاکام خلاصه: رستا از بچگی عاشق پسر عمش امیریلی هست که یه پلیس همه جیز تمامه اما هیچ وقت از طرف این مرد جذاب و بی نهایت جدی مورد احساسی دریافت نکرده جز غیرت خرکی و گیرای سه پیچش... اما یه تصمیم بزرگ می گیره که غیرت خرکی آقا رو تحریک کنه و ببینه این رگ کلفت شده گردنش تا کجا جا داره واسه ترکیدن.... ولی ای دل غاقل کاری می کنه که امیر یل ضربتی وارد ماجرا میشه و اونوقته که..... 😂♨️🔞 ژانر: #عاشقانه #مذهبی #بزرگسال #تاحدودی طنز #بدون‌سانسور https://t.me/+NaIMoDY-4DRlNjdk @Onlinenovelslands
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
رمان: #عطر_خوش_ریحان📚👇🏻 عطر خوش ریحان نویسنده: فاطمه مادحی خلاصه: ریحانه پارسا دختر سردار پارسا وقتی برای جراحی پاش به بیمارستان میره بهش تجاوز میشه... ولی همونجا بکارتش ترمیم میشه اما کسی که قرار بوده داروی ضدبارداری براش تزریق کنه کاری براش پیش میاد... حالا ریحانه دوماه بارداره... و این خبر مثل بمب توی کل شهر پیچیده... https://t.me/joinchat/GQ09IEPBgB84MDA0 @Onlinenovelslands
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
رمان: #قراضه_چین 👇🏻📚 قــــراضــــه چـــیـــن نویسنده: سباسالار قسمتی از متن: عقربه ها از دوازده نیمه شب هم پیشی گرفته بودند صندلی جلوی اتومبیل گران قیمت آرش نشسته و همانطور که چتری‌های آبی رنگ کوتاهش روی چشمان پر بغضش را گرفته بود با حرص لبش را می گزید ماشین با سرعت بالا در جاده‌ای که با چراغ های نارنجی رنگ گوشه‌ی خیابان روشن شده بود پیش می رفت صدای شکیبای لعنتی دوباره و دوباره در گوشش می‌پیچید " طبقه پایین پاساژی که کار می کنم یک طلاسازی بزرگ هست ، زمان تراشیده شدن طلا و سیم ریزه های بی ارزش میریزه روی زمین . بهش میگن قراضه چین! جنسش با ارزشه ها ، از خانواده ی خوبیه اما به هیچ دردی نمی خوره! حتی بخوای جمعشونم بکنی دستاتو زخمی می کنه . تو هم برای آرش قراضه چینی بنیتا ، همه هلش میدن طرفت اما هرکاری هم بکنه نمی تونه قبولت کنه . درسته مثل من نیستی! خانوادت بهش می خوره ، هم سطحشی اما ارزش نداری . بخواد بهت نزدیک بشه زخمیش میکنی! بذار برو ، قراضه چین داستان نباش..." https://t.me/+fvD2KyI4VigxNDhk پیج اینستاگرام و عکس شخصیتها: http://instagram.cam/Saba.salarri @Onlinenovelslands
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
رمان: #دختر_کوچه_درختی 👇🏻📚 دختر کوچه درختی نویسنده: شیدا شیفته خلاصه: طلعت خانوم دنبال یه عروس مناسب برای پسر بزرگشه تا بعد از سی و چند سال مجبور به ازدواجش کنه و کی بهتر از حنای شرو شیطون که هم خوشگله هم کم سنو سال تازه به خاطر شرایط خانواده اش مطمئنا مشکلی با چند همسری شوهرش نخواهد داشت. https://t.me/joinchat/AAAAAEmOEWWGdYQL1ZQhGg @Onlinenovelslands
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
رمان: #مرواریدی_در_صدف👇🏻📚 مرواریدی در صدف نویسنده: زهرا سادات رضوی خلاصه: پارسا نیک نام، بازپرس دادگستری بنا به اتفاقاتی از شغل خود استعفا داده و در موسسه حقوقی خود به همراه وکلای زیر دستش مشغول به کاره. درست بعد از چهار سال که از فوت همسرش میگذره، بنا به درخواست مرموزانه پدرش تن به ازدواج یکساله و موقت با دختری به نام مروارید میده. ازدواجی که حقایق و ناگفته هایی رو از گذشته بر ملا می‌کنه و زندگی پارسا و مروارید رو ... ژانر: #عاشقانه #معمایی #مذهبی https://t.me/joinchat/x_W4pY_F3D9iZjk8 @Onlinenovelslands
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
رمان: #تقاص_دختر_نبودنم (#جلد_اول) 👇🏻📚 تقاص دختر نبودنم #تقاص_گناه_یک_بی_گناه (#جلد_دوم) 👇🏻📚 تقاص گناه یک بی گناه نویسنده: رقیه حیدری قسمتی از متن جلد دوم: با صدای قدم های سنگینی که با خشم روی موزائیک های کهنه ی اتاق کوبیده می شد، پلک هایش تکانی خورد، چشمانش روی چهره و هیکل تار مردی که به این سو و آن سو قدم بر می داشت بالا آمد... و درست مثل تمام آن چند روزی را که اسیر این اتاقک آجری بود، نفمهید خوابش برده یا از شدت درد و شکنجه بیهوش شده است. قدم های مرد داخل اتاق با آن نیم بوت های چرمی و یخ شکن احساس می‌کرد نه به روی زمین که محکم، به روی تن خسته و درد ناکش فرود می آید. نگاهش از زمین و دنبال کردن آن پوتین ها چرمی کنده شد و به روی دست های بسته اش افتاد. آه سنگینش را بیرون داد. اگه تنها کمی جان در دست های زخمی و خونی اش مانده بود شاید موفق به باز کردن آن طناب ضخیم دور دست پیچیده اش می‌داشت... اصلا کاش هیچ صدایی در گوش هایش در آن لحظه نمی پیچید و او برای چند لحظه ذهن خسته و آشفته اش آرام می گرفت. https://t.me/+X2mldDddbmdlMmI0 @Onlinenovelslands
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
رمان: #هیلر 👇🏻📚 هیلــHEALERــر: به معنای شفابخش نویسنده: میس اویل خلاصه: وسطِ وسطِ جهنمم! خودِ خودِ برزخم! آتیشم! شعله ام! مرگم! کجاست؟ کو ناجی؟ کو حامی؟ کو شفادهنده؟ اینا همش مزخرف خالصه! کسی خودِ مرگو از مرگ نجات نمیده! این قصه ی خاکستری منه! https://t.me/+fZw0XTwbzl45YTFh @Onlinenovelslands
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
رمان: #سورئالیسم 👇🏻📚 سورئالیسم نویسنده: نیلوفر رستمی خلاصه: بوسیدمش! نه از روی هوس، نه از روی نیاز، فقط بخاطر عشق... تنِ زنی رو لمس کردم که برام یه گناه بود! یه گناهِ خیلی شیرین که تن‌هامون رو به هم پیوند زد! برای عشق برهنه شدیم و این شروع یه رابطه‌ی ممنوعه بود... رابطه‌ی ممنوعه و شکستنِ تابوهایی که می‌دونستم ممکنه رسوام کنه؛ اما به‌خاطرش با همه جنگیدم... نمی‌دونستم در نهایت حقایقی رو درمورد گذشته‌ش می‌فهمم که... ژانر: #عاشقانه #معمایی #اجتماعی https://t.me/+10492IIN3k0xNmNh @Onlinenovelslands
Show all...