cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

𝑾𝒊𝒕𝒄𝒉𝒚 𝒁𝒐𝒏𝒆

𝒲𝒾𝒸𝒸𝒶 𝓈𝓅𝑒𝓁𝓁𝓈 𝐸𝒹𝓊𝒸𝒶𝓉𝒾𝑜𝓃 𝒶𝓃𝒹 𝓅𝓇𝒶𝒸𝓉𝒾𝒸𝑒 ✨ چنل رضایت از طلسم ها: https://t.me/joinchat/AAAAAE1hpobZhoK9b_Jbwg سفارش(و تبادل): @folklorerً

Show more
Iran213 575The language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
428
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

🔪🩸سال‌ها با خنجری که توی شونه‌هاش فرو رفته بود سر کرد اما، حالا با پیکری خونی برگشته! برگشته برای انتقام! دو مرد، دو انتقام، دو دختر، دو قربانی! قصه‌ای سیاه با آغازی سفید، و پایانی خاکستری! ‼️روایت نبرد بین کینه‌هایی کهنه و آتش عشقی نوپا که از لابه‌لای خاکسترهایی پوسیده از جنس انتقام زبانه میکشد...‼️ 🖤❄️دختری که مجبور میشه با قاتل دخترخالش ازدواج کنه اما شب عروسیش فرار میکنه! بی‌خبر از این که توی دامی بزرگتر افتاده! ❄️🖤 🍷قصهٔ زندگی‌ش درست از تاریک‌ترین نقطه شروع میشه. شهری درنده که به شهر عاشق و معشوق‌ها معروفه، استانبول!🍷 ❗️💯❌معصومیتی که توی یک شب ربوده میشه. سفیدی‌هایی که توی یک چشم بهم زدن سیاه میشن. امیدهایی که توی یک لحظه خاموش میشن!❌💯❗️ پارت 33 به بعدش غوغا میکنه! از دستش ندین 🩸🖤🍷🥀 https://t.me/joinchat/WAYagNOIQn2XNycx
Show all...
"خنـــجر"🖤🍷 #پارتی‌ازرمان!!! 🍷🩸موهای حالت‌داری که روی صورت سفید مقابلش ریخته بودن رو کنار زد و دستش رو به دیوار تکیه داد. حالا تن ظریف دختر مقابلش رو کاملا در بر گرفته بود. - یه اثری مثل مخدر توی وجودت داری. آدمو معتاد خودت میکنی! از نزدیکی به این مرد، میترسید. اما ترسی بود آغشته به لذت! نفس عمیقی کشید و با لوندی ذاتی‌ای که داشت، پرسید: - و این یعنی چی؟... داری بهم وابسته میشی؟ برای مدتی به چشم‌هاش نگاه کرد. انگار حرف‌هایی که شنیده بود رو توی ذهنش وزن میکرد تا جواب مناسب رو پیدا کنه. خیره به لب‌های سرخ و اغواکنندهٔ روبروش لب زد: - فرض کنیم اینجوری باشه! اما من هیچوقت نذاشتم چیزایی که بهشون وابسته شدم آزاد باشن! بهش نزدیک‌تر شد و لب‌هاش رو آروم روی لب‌های سرخش گذاشت و این شروع یک اسارت بود! 🩸🍷 مرد سیاه و تاریک بود اما دختر جوون، روشنایی و سفیدی‌ای بود که حالا آروم‌آروم توی دل این سیاهی فرو می‌رفت و خاکستری رنگ میشد... "- من سیاه باشم، حاضری با این سیاهی‌ها ملاقات کنی و خاکستری بشی؟ اگر جوابت "بله"ست تو رو به داخل دعوت میکنم!"🌙🖤 https://t.me/joinchat/WAYagNOIQn2XNycx ❌لینک باطل میشه از دستش نده!❌
Show all...
animation.gif.mp40.22 KB
💘 〰۰〰۰〰 💘 پدربزرگ دلانی یه شرط گذاشته، این‌که اگه ارثشو می‌خواد از نیک دوری کنه. حالا نیک کیه؟ اولین دوست‌پسر دلانی. شر و شیطون شهر، کسی‌که با موتور هارلی‌ش دخترا رو بلند می‌کنه و حسابی بی قید و بنده. 🔞♨️🚷 با برگشتن دلانی، سروکله‌ی این شرور و تخس باز پیدا شده. جذابیتش حسابی قاپ دلانی رو دزدیده اما شرط بابابزرگش مانعه. ولی خب هیچی جلودار نیک نیست. اون دلانی رو می‌خواد. تمامه. 🔞 http://t.me/SEPTrans
Show all...
حقیقتا دیوانه‌وار برای تواَم مادر دلانی یه زن آرایشگر بود، توی وگاس... باباش؟ نمی‌دونه کی بود... توی فقر و فلاکت زندگی می‌کردن تا این‌که سروکله‌ی هنری پیدا شد... مردی که شد ناجی اون‌ها... در ظاهر دلانی الان سی و خورده‌ای سالشه و هنری مرده. اما هنوزم با وجود اینکه زنده نیست، راهی پیدا کرده واسه اینکه زندگی دلانی رو کنترل کنه... نیک کل زندگیش از طرف پدرش طرد شد، اما کسی نبود که بابت محبتش التماس کنه، حتی وقتی هنری پیشمون شد یه پسر جذاب دورگه، که همه‌ بهش میگن شر... یه دختر بلوند که کل بچگی و نوجوونی‌‌هایش به کنترل و سخت‌گیری گذشت... این‌دوتا باهم ترکیب خوبی نمی‌شدن... و فاجعه رخ داد، توی یه شب عادی حالا بعد چندین سال این دو باز مجبورن کنار هم باشن... فاجعه‌ی این‌بار چه شکلی می‌شه؟ @SEPTrans https://t.me/joinchat/UXhVdH9UUHNMH_8c
Show all...
او شیرین است!

کتاب‌ها: «او شیرین است» و «حقیقتا، دیوانه‌وار، برای تواَم». مترجم : سپیدار کمیک‌ها و جواب ناشناس‌ها:

https://t.me/SEPTrans/2075

ناشناس :

https://telegram.me/HarfBeManBot?start=NjM2MzM1NTE1

میبینم ک ایده هات تَه کشیدن؛🤣 هیچی هم نداری که باهاش ادیت بزنی؛🤲🏼😂 پ چرا زُل زدی به من؟!😐🤦🏻 مگه نمیخوای کلی ایده و ابزار ادیت داشته باشی؟! https://t.me/joinchat/WNAg686r43cUd4XB
Show all...
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌اگه دنبال آموزش ادیت•🤨🌿• ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ اونم به صورت مقدماتی‌•✨🥲• ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ تا حرفه ای هستی•💕‼️• این چنل توصیه میشه لاولی•🦢🪞• https://t.me/joinchat/WP7EWWNIMo3hqL_B
Show all...
رمان زندانی خاطرات⛓ رمان راجب دختری به اسم #جیناعه که همراه با #ناپدریش زندگی میکنه و توی #زندان متولد شده.. جینا #وکیل موفقیه و به دلایلی مجبور میشه به عنوان یه #دکتر وارد زندان #مردونه بشه.. #جینا توی اون زندان مردونه به دنبال پیدا کردن خانواده و گذشته ی #عجیب و غریبشه اما دست تقدیر #جینا رو وارد داستان های عجیب و #سختی میکنه🚫 #دارای_صحنه_های_باز #صحنه_های_مثبت_۱۸ 💦🚫💦🚫💦🚫 #دختره_تو_بیمارستان_زندان_با_پسره...💦🚫 با #عصبانیت نگاه زیر چشمیی به #بین_پاش انداختم و با حرص و خشم خطاب بهش گفتم : هواست باشه..یه جات داره یه# غلطایی میکنه.. خونسرد و #مرموذ نگاهم کرد و #هیچ حرفی نزد..انگار اون از این #وضع راضی بود..مرتیکه #هول! #خودکارم رو روی میز پرت کردم و #سرم رو بلند ..#گستاخانه نگاهش کردم و با #خشم غریدم : خودت #جمع و جورش میکتی یا خودم میام جمع و..... به اینجای حرفم که رسیدم# لالمونی گرفتم! تازه فهمیدم چی گفتم..چه #زری زدم! با چشمای #گشاد شده خیره به #نیشخند پیروز مندانه ی #رافائل شدم .. با همون نیشخند #پیروزمندانه و #شیطانی ابرویی بالا انداخت و گفت : خب من گزینه ی#دوم رو ترجیح میدم #پرنسس!🚫💦 #بیا_ببین_پارت_آیندشه 💦🚫🔥 T.me/enfejare_yek_ehsass
Show all...
رمان زندانی خاطرات⛓ رمان راجب دختری به اسم #جیناعه که همراه با #ناپدریش زندگی میکنه و توی #زندان متولد شده.. جینا #وکیل موفقیه و به دلایلی مجبور میشه به عنوان یه #دکتر وارد زندان #مردونه بشه.. #جینا توی اون زندان مردونه به دنبال پیدا کردن خانواده و گذشته ی #عجیب و غریبشه اما دست تقدیر #جینا رو وارد داستان های عجیب و #سختی میکنه🚫 #دارای_صحنه_های_باز #صحنه_های_مثبت_۱۸ 💦🚫💦🚫💦🚫 #دختره_تو_بیمارستان_زندان_با_پسره...💦🚫 دستش رو روی شونه ام گذاشت وآروم زیر رپوش سفید رنگم برد..آروم رپوش رو کنار زد و با چشمای خمارو سرخ توی چشمام خیره شد.. زیادی لفتش میداد..با بی قراری چنگی به لباس زندان توی تنش زدم و نالیدم : چقد لفتش میدی.. نیشخندی به حرفم زد و تو به حرکت دستش رو به زیر رونم زد و تو یه حرکت من روروی میز گذاشت و خودش بین پام ایستاد! تو به حرکت رپوش رو تا روی آرنجم پایین کشید و مجبورم کرد روی میز دراز بکشم!.. با نیشخندی مرموذ بالا تنه م رو نگاه کرد.. دوباره دستش رو به زیر رون پام زد و به سمت خودش کشید طوری که از پایین تنه کامل بهش چسبیدم..کامل روم خم شد و حریص و خشن شروع به بوسیدن لب هام کرد .....🚫💦🔥 T.me/enfejare_yek_ehsass
Show all...
وارد sms گوشی شدم و با حرص تایپ کردم. "سوتین من خونه‌ی تو جا مونده؟" 😂 دوباره پاک کردم و مودبانه تر نوشتم. "سلام،ببخشید لباس‌زیر‌من داخل خونه شما جا مونده!" 🤦‍♀️ پیام به ثانیه نرسیده سین خورد و پاسخ اون منو تا ماتحتم سوزوند *منظورت همون گیلاس دونیس؟* 🙂 "بله!" *خب فکر کنم باید قیدشو بزنی آخه مرغم ازش خوشش اومده.* 😂 چشمانم گرد شده بود از پروییش. 😯😂 ♥︎°♥︎•♥︎°♥︎•♥︎°♥︎• عیح عیح چون که ببینید پسرمون چقد هات و پروعه. البته دخترمونم از اون بد تر😏 اثر دیگه‌ی #سایه‌شب رو از دست ندید🙊 https://t.me/joinchat/AAAAAFX5mZy7ksCHeFbb6w
Show all...
_ الهی طاعون بگیری پسره پرو گودزیلا دوشاخ. + منم عاشقتم عزیزم!🙃😂 جیغی زدم و بچه رو بغلش انداختم. _ زهر مار و عاشقتم خودت که شب و زور خواب نمیذاری واسم بچتم از خودت بدتر😡 فقط از خدا میخوام اون دَم و دستگاهتو نابود کنه +اگه دم و دستگاه من خراب شه که تو باید خوبش کنی🤓😂 حرصی باز هم جیغ زدم که به طرفم خیز برداشت و............. ♧○♧○♧○♧○♧○ بله بله. همونطور که میبینید درحال قطع کردن دم و دستگاه شوهرشه 🤦‍♀️😂 بزن رو لینک و اثر جدید سایه شب به اسم نیمه دیگرم رو بخونید 🙂♥️ https://t.me/joinchat/AAAAAFX5mZy7ksCHeFbb6w
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.