cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

شربتِ زغال اخته

Show more
Advertising posts
2 544
Subscribers
-1224 hours
-1007 days
+30130 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

بیست و یکسالم بود که عاشق علی شدم.من منشی صحنه ی تئاتری بودم که اون نقش اولش بود. اهلِ قم نبود و برای دیدنش باید تا دلیجان میرفتم. از این عشق های افلاطونی بود که هرحرفی می زد الهام نوشتنم می شد و یک اخمش باعث میشد تا مرز مرگ و رعشه ی سرما وسط تابستون برم.خدا می دونه چند تا سِرُم بخاطر علی زدم و درمانگاه ها رو پولدار کردم. هربار که میخواستم علی رو فراموش کنم همه جا فامیلیش رو می دیدم،یا یه آدمی جلوم ظاهر میشد که شبیهش بود. همینا رو نشونه میگرفتم که بهش پیام بدم: هی! بگو چیشد؟ امروز یه یارویی رو دیدم که شبیهت بود... اون اخریا علی دیگه منو خواست، بعد از اون همه پس زدن فاینالی منو بعنوان معشوق پذیرفته بود، آخرین باری که دیدمش اومده بود قم، دقیقا روز انتخاباتِ سال ۹۶ بود. انگشتِ جوهریم رو نشونش دادم و ذوق زده گفتم:حاجی منم رای دادم بالاخره یه خنده ی بی روح کرد-که آره باباجان.رای بده، برین تو مملکت. و بعدش از دیدارمون -وقتی سوار تاکسی شدم  به کاغذای تبلیغاتی ستادهای انتخابات نگاه می کردم  و زرورق های بنفش روی زمین رو می دیدم فهمیدم که قلبم خالی از هر احساسیه فهمیدم دیگه دوستش ندارم دیگه برام بی معنیه خواستنش و تعجب کرده بودم، چون فکر می کردم هیچ وقت از اون عشق رها نمیشم. با خودم گفتم: پس برای همینه که توی فیلما اصرار دارن واقعه های عشقی رو با واقعه های تاریخی قاطی کنن،شاید توی روزهای تاریخی بخت با بعضی آدمها بیشتر یاره؛ شاید ستاره ها بهتر می چرخن،من بابت همه ی این قضایا سه چهار شب نخوابیدم پرسیدن این سوال از خودم که بالاخره کی رای میاره خیالمون راحتشه و چرا دیگه بهش حسی ندارم کلافه ام کرده بود. روحانی رای آورد.احساسِ برنده بودن در انتخاب سیاسی و احساسِ بازنده بودن در روابط عاطفی داشتم. بُرد و باختی نبود اما بعدترها فهمیدم نه جناب روحانی و نه ملت غیور ایرانی، تنها برنده ی اون انتخابات من بودم. منی که دیگه دوستش نداشتم و هر عشقی را  پایانی هست.
Show all...
18🕊 1
بیست و یکسالم بود که عاشق علی شدم.من منشی صحنه ی تئاتری بودم که اون نقش اولش بود. اهلِ قم نبود و برای دیدنش باید تا دلیجان میرفتم. از این عشق های افلاطونی بود که هرحرفی می زد الهام نوشتنم می شد و یک اخمش باعث میشد تا مرز مرگ و رعشه ی سرما وسط تابستون برم.خدا می دونه چند تا سِرُم بخاطر علی زدم و درمانگاه ها رو پولدار کردم. هربار که میخواستم علی رو فراموش کنم همه جا فامیلیش رو می دیدم،یا یه آدمی جلوم ظاهر میشد که شبیهش بود. همینا رو نشونه میگرفتم که بهش پیام بدم: هی! بگو چیشد؟ امروز یه یارویی رو دیدم که شبیهت بود... اون اخریا علی دیگه منو خواست، بعد از اون همه پس زدن فاینالی منو بعنوان معشوق پذیرفته بود، آخرین باری که دیدمش اومده بود قم، دقیقا روز انتخاباتِ سال ۹۶ بود. انگشتِ جوهریم رو نشونش دادم و ذوق زده گفتم:حاجی منم رای دادم بالاخره یه خنده ی بی روح کرد-که آره باباجان.رای بده، برین تو مملکت. و بعدش از دیدارمون -وقتی سوار تاکسی شدم به کاغذای تبلیغاتی ستادهای انتخابات نگاه می کردم و زرورق های بنفش روی زمین رو می دیدم فهمیدم که قلبم خالی از هر احساسیه فهمیدم دیگه دوستش ندارم دیگه برام بی معنیه خواستنش و تعجب کرده بودم، چون فکر می کردم هیچ وقت از اون عشق رها نمیشم. با خودم گفتم: پس برای همینه که توی فیلما اصرار دارن واقعه های عشقی رو با واقعه های تاریخی قاطی کنن،شاید توی روزهای تاریخی بخت با بعضی آدمها بیشتر یاره؛ شاید ستاره ها بهتر می چرخن،من بابت همه ی این قضایا سه چهار شب نخوابیدم پرسیدن این سوال از خودم که بالاخره کی رای میاره خیالمون راحتشه و چرا دیگه بهش حسی ندارم کلافه ام کرده بود. روحانی رای آورد.احساسِ برنده بودن در انتخاب سیاسی و احساسِ بازنده بودن در روابط عاطفی داشتم. بُرد و باختی نبود اما بعدترها فهمیدم نه جناب روحانی و نه ملت غیور ایرانی، تنها برنده ی اون انتخابات من بودم. منی که دیگه دوستش نداشتم و هر عشقی را پایانی هست.
Show all...
توی یکی از قسمت های هالویینِ فرندز، جویی خودشو تبدیل به چندلر می کنه. یه بار توی دوستیمون نزدیکای هالویین به سرم زد که تبدیل به اون بشم-عینکشو به یه بهونه ای ازش گرفتم. لباس مشابه اش رو تهیه کردم و بهش پیام دادم: باید باهات تصویری حرف بزنم، فوریه! زنگ که زد، خندید و بعد گفت: چقدر زشتی. نمی دونم چرا ناراحت نشدم، حس کردم داره به خودش می گه.اما منظورش من بودم. داشتم فکر می کردم توی زندگی آدما چندتا جویی پیدا می شن که واسه پارتنرشون تبدیل به خودشون بشن؟ آیا اون آدم اصلا به این خاطره فکر می کنه؟ به اینکه من همیشه راه های جدیدی برای ابرذز علاقم پیدا می کردم، کسی می تونه اونقدر خلاقانه دوسش داشته باشه؟
Show all...
💔 11😢 3
داشتم گریه می کردم، داداشم برام سیگار آورد. گفت بیا می دونم سیگار می کشی، یکی بکش حالت بهتر بشه.بعدش درمورد بدبختی های دهه هفتادی بودن حرف زدیم. شبیه سکانس سیگار کشیدن ترانه علیدوستی و نوید محمدزاده تو برادران لیلا شده بودیم:)
Show all...
13💔 9
واقعا خوش به حال این آدمایی که می گن فلان چیزو به من نگو حالمو بد می کنه. این توانایی برای پیشا پیش نه گفتن خیلی چیز خوبیه، من با علم بر اینکه بگا می رم اصرار میورزم که فلان چیزو بشنوم. سلف کِرِ روانی صفر!
Show all...
👍 7💔 2
Photo unavailable
🤣 8
فراموش میشوی گویی که:سه ماهه از اینجا رفتن.
Show all...
🤝 7
فراموش میشوی گویی که:آدرس کجارو بهتون دادن؟
Show all...
😢 7🌚 1
فراموش میشوی گویی که شما؟
Show all...
🍾 6
قبلا یه تراپیست داشتم، بهش گفتم یه بار تف کردم تو چیپس و پنیر یکی از دخترایی که مشتری کافه بود و شروع کرد به سرزنش کردنم. می خواستم تو چایی خودشم تف کنم در اون لحظه.
Show all...
🤝 7🤮 4🌚 3👍 2
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.