cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

🥂๛مَســتِ هَـوَس๛🥂

‏بوس و بغل شما تسلی خاطر این مست دل مچاله ست🧡🥂 دلارام رضایی(آهوی جنگل) •تصادف یهویی[کامل] •مست هوس[در حال تایپ]

Show more
The country is not specifiedThe language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
834
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

🤍 🤍🤍 🤍🤍🤍 🤍🤍🤍🤍 🤍🤍🤍🤍🤍 #مست_هوس #پارت4 بلند شدم شلوار سفید با تیشرت قرمز پوشیدم مانتو جلو باز سفید هم تنم کردم کفش عروسکی به رنگ مشکی پام کردم موهامم اتو زدم ناز شده بودم. ایرانا از حموم اومد بیرون با دیدن من سوتی زد و گفت: - خوشگله شماره بدم؟ چشمکی زدم و گفتم: - من خودم عشق دارم عزیزم. دوتایی با صدای بلند شروع کردیم به خندیدن. اخه من و ایرانا پسر هارو آدم حساب نمی کردیم. ایرانا هم با من ست کرد‌. نگاهی بهش کردم و گفتم: - نظرت چیه با ماشین خاله افرا بریم بیرون؟ سری تکون داد و گفت: - کدوم ماشینش؟ با نیش باز گفتم: - همین مازراتی که تو پارکینگ خونمونه. با ذوق گفت: - موافقم. شماره خاله رو گرفتم جواب داد. - جانم ایرسا؟ - خاله جونم یه چیزی می خوام. با خنده گفت: - چی می خوای شیطون؟ - اجازه هست با مازراتی شما بریم بیرون؟ - باشه عزیزم. با ذوق گفتم: - عاشقتم خاله جونم. - هزار بار گفتم به من نگو خاله اختلاف سنی کمی دارم اسمم رو صدا کن. با خنده گفتم: - چشم افرا جون. بعداز اینکه خداحافظی کردم تماس رو قطع کردم. نگاهی بهش کردم و گفتم: - بریم. سری تکون داد سویچ ماشین رو برداشتم رفتیم پایین. مامان نگاهی به ما کرد و گفت: - کجا میرین؟ نگاهی بهش کردم و گفتم: - میریم بیرون. مامان با دیدن سویچ دستم گفت: - سویچ ماشین کیه؟ شما که ماشین ندارین. سری تکون دادم و گفتم: - خاله افرا بهش زنگ زدم اجازه داد با ماشینش بریم. بیرون مامان اخم کرد و گفت: - لازم نکرده یادتون رفته ماشین پورشه خودتون رو زدین به دیوار شما رانندگیتون خوب نیست ماشین افرا رو هم داغون می کنین. با التماس گفتم: - مامان بخدا حواسم هست بزار بریم جون من. پوفی کشید و گفت: - باشه ولی مراقب باشین. لبخندی زدم و گفتم: - چشم به پارکینگ رفتیم سوار شدیم بوقی زدم آقا علی در را باز کرد گاز دادم از خونه خارج شدیم.
Show all...
سه نفر جوین شن میخوام پارت بذارم خوشگلا✨🥲
Show all...
اهورا راد!دکتر جذاب روانشناسی که سالهاست هیچ‌ زنی رو وارد زندگیش نکرده تا وقتی که دختر زیبا و سرکشی برای درمان میاد پیشش و انقدر شیرین زبونه که اهورا برای بار اول نظرش بهش جلب میشه و برای اینکه اونو دوباره ببینه با همه نواقصش قبولش میکنه و اهورا کم کم عاشق اون دختر میشه. اما نمیدونه اگه به اون دختر بگه که قبلا.... https://t.me/+IZ0mVKAofBozOTMy این همه توی ناشناس گفتید بالاخره لینک این رمان جذاب رو براتون پیدا کردم فقط ده نفر😎
Show all...
🤍 🤍🤍 🤍🤍🤍 🤍🤍🤍🤍 🤍🤍🤍🤍🤍 #مست_هوس #پارت3 بلند شدم به آشپز خونه رفتم دوتا تخم مرغ از تو یخچال برداشتم. به اتاقمون رفتم ایرانا رو تخت خوابیده بود. به سمتش رفتم تخم مرغ رو روی صورتش شکستم با وحشت بیدار شد به زردی تخم مرغ روی صورتش نگاه می کرد با صدای بلند جیغ زد. هلم داد رو تخت افتادم با بالشت به صورتم می کوبید. با عصبانیت گفت: - عوضی خر،خیلی بیشعوری! با صدای بلند می خندیدم. بالشت رو پرت کرد و با اخم ادامه داد. - باهات قهرم. بغض کردم طاقت قهرش رو نداشتم. با بغض گفتم: - اجی ببخشی فقط خواستم شوخی کنم. سرم رو پایین انداختم. بغلم کرد و گفت: - باشه بخشیدم ناراحت نباش. بوی تخم مرغ داشت خفم می کرد براب همین هلش دادم و گفتم: - بوی تخم مرغ میدی برو حموم. چپ چپ نگاهم کرد و گفت: - همش تقصیر توعه. با نیش باز گفتم: - می خوای بیام کمکت کنم خودت رو بشوری؟ با اخم گفت: - لازم نکرده میایی یه بلای دیگه سرم میاری. با خنده گفتم: - باشه برو ولی زود بیا. بیرون سری تکون داد و گفت: - چرا؟ مگه چه خبره؟ نگاهی بهش کردم و گفتم: - حوصلم سر رفته بریم بیرون. باشه ایی گفت به حموم رفت.
Show all...
🤍 🤍🤍 🤍🤍🤍 🤍🤍🤍🤍 🤍🤍🤍🤍🤍 #مست_هوس #پارت2 با صدای بلند گفتم: - آخ مامان دماغم رو له کردی. ایرانا با خنده گفت: - حقت بود اخ دلم خنک شد. چپ چپ نگاهشون می کردم. مامان نگاهی ایرانا کرد و گفت: - برو حموم. ایرانا سری تکون داد و گفت: - چشم. ایرانا به حموم رفت رو کاناپه نشستم چون میدونستم میره حموم چند تا موش پلاستیکی تو حموم گذاشتم ایرانا به شدت از موش می ترسید. یه دفعه صدای جیغش بلند شد. خنده ام گرفته بود به زور جلوی خودم رو گرفته بودم نخندم ایرانا با سرعت از پله اومد پایین. مامان با نگرانی گفت: - چیشده؟ چرا جیغ میزنی؟ ایرانا با ترس گفت: - تو حموم موش بود. مامان نگاهی بهش کردم و گفت: - دخترم اشتباه می کنی امکان نداره اینجا موش داشته باشه. نتونستم جلوی خودم رو بگیرم با صدای بلند شروع کردم به خندیدن. ایرانا جیغ زد: - پس کار تو بود ایرسا می کشمت. همونطور که می خندیدم گفتم: - آروم باش اونا موش پلاستیکی بودن. با حرص گفت: - بعدا به حسابت میرسم. از پله ها بالا رفت مامان همش چپ چپ نگاهم می کرد با نیش باز نگاهش میکردن با حرص به اتاقش رفت. نقشه خفن برای اذیت کردنش دارم مطمعن بودم الان می خوابه من و ایرانا عادت داریم بعد از اینکه حموم می ریم بخوابیم.
Show all...
🤍 🤍🤍 🤍🤍🤍 🤍🤍🤍🤍 🤍🤍🤍🤍🤍 #مست_هوس #پارت1 #ایرسا به بالکن رفتم منتظر بودم ایرانا از استخر بیاد که سطل رو روی سرش خالی کنم چند دقیقه منتظر ایستادم که ایرانا به سمت خونه اومد سطل رو بلند کردم. زمزمه کردم: - یک دو سه. سطل رو خالی کردم ر‌و سرش تموم بدنش گِلی شده بود. شوکه شده بود با تعجب به خودش نگاه می کرد سرش رو بلند کرد با دیدن من جیغی زد. - بگیرمت میکشمت ایرسا. با خنده زبونم رو براش در اوردم و با سرعت جت از پله ها پایین میرفتم، به پشت سرم‌ نگاه کردم که دیدم ایرانا کم مونده بهم برسه. داد زد: - دختره ی عنتر دستم بهت برسه میکشمت! با خنده دستی واسش تکون دادم که با صدای جیغه مامان ایست قلبی کردم. - یا پیغمبر ایرانا دختر این چه ریختیه؟ با خنده گفتم: - فضولات حیوانات مامان جان فضولات! معلومه خیلی رو خواهرم تاثیر داره. زدم زیر خنده که ایرانا با عصبانیت روبه مامان گفت: - میبینی مامان دسته گلای این دختر لوسته. مامان دمپاییش رو در اورد و دنبالم دوید. داد زد: - ایرسا فقط واسا دختره ی ورپریده اون شبم باباتو تو دستشویی ترسوندی وایسا. خواستم از پله ها بپرم که پام پیچ خورد و افتادم بغل مامان. با خنده گفت: - بالاخره گرفتمت. و با دمپاییش کوبید رو دماغم.
Show all...
رمان بالا مدام‌لینکش فیلتر میشه مگه موضوعش چیه😱🤯
Show all...
نگاهش میکردم و با هر جمله‌اش سرم رو تکون میدادم که یعنی متوجهم‌.. ولی خیرگی نگاهم لب‌های خوش‌ترکیبش رو شکار میکرد... طول مدتی که داشت راجع قرارداد حرف میزد یاد حرف‌های خواهرم می‌افتادم که گفته بود " وقتی با اون لباش از لاله‌ی گوشم تا لبام رو میبوسه دلم هُری میریزه پایین " و به این فکر میکردم که اگه لباش روی تنِ من بلغزه و منو ببوسه چه حسی داره؟ دیگه نمیتونستم روی حرفاش تمرکز کنم و فقط نگاهم روی هیکل درشتش و لباشو دستای کشیده‌اش تاب میخورد.. همون مردی که خواهرم گفته بود خوب لذت میده... خوب بلده چطور باهات بازی کنه تا از لذت زیاد حتی نتونی جیغ بزنی! فقط دوست داشته باشی خودتو آماده کنی و ازش خواهش کنی تا مهمون بدنت بشه و تو میزبان هیکل درشتش باشی ! جوری که متوجه نشه دستم رو بردم زیر میز و دکمه‌ی لباسم رو باز کردم ... اون داشت از قرارداد و همکاری شرکت‌هامون میگفت ولی من فقط نگاهم روی بالاتنه‌ی مردونه‌اش بود.. اون داشت‌ از کار حرف میزد و من فقط تنها چیزی که میفهمیدم لباش بود ... لب های داغش.. دستای کشیده‌اش ... خدای من کی کارم به اینجا رسید؟ وای از صداش ... وای عجیب این مرد جذاب بود... هیکل مردونه‌ای داشت .. با قد بلند و تیپ‌ی که حرف نداشت.. دلم میخواست همینجا خودمو در اختیارش بزارمو بگم بیا سراغم ... بیا جوری بهم لذت بده که خودمم نشناسم... بیا لعنتی من برای تو آمادم 🔥🔥🔥 https://t.me/joinchat/6a5SXJxz19o1MjI0 https://t.me/joinchat/6a5SXJxz19o1MjI0 🔥🔥🔥🔥🔥🔥 داستان دختری که برای انتقام مرگ خواهرش با شوهر خواهرش وارد رابطه میشه و دخترانگیشو میبازه 🔥🔥😱😱😱 https://t.me/joinchat/6a5SXJxz19o1MjI0 رمانِ پارادوکس لذت و عشق انتقام و هم آغوشی 🔥🖤💥 رمان جذاب دوئل بهترین رمان عاشقانه و هات از نظر کاربران 👇🏻👇🏻💥💋 https://t.me/joinchat/6a5SXJxz19o1MjI0
Show all...

رمان بالا مدام‌لینکش فیلتر میشه مگه موضوعش چیه😱🤯
Show all...
❌ نویسنده رمان معروف #دوئل برگشته ❌ #پارت_واقعی همونجوری که سرم داخل کیفم بود و دنبال گوشیم میگشتم به سمت آسانسور راه افتادم. یکدفعه دستی دورِ بازوم حلقه شد و ثانیه ی بعد بین دیوار پشتیِ آسانسور و رییس شرکت نوین قفل شده بودم! شوک زده خیره اش بودم.. چشماش قرمز بود و عصبی نفس میکشید! ترسناک شده بود.. با انزجار لب باز کردم - حالیت هس داری چیکار میکنی؟ بکش کنار آروم غرید _ اون قرارداد بسته نمیشه! تا نیمدن زنگ بزن بگو منصرف شدی پوزخندی زدم - به جای این کارا برو دنبال یه مشتری باش! بازومو توی دستاش فشرد - بهتر نیست به جای شرکت زدنو الکی ادعای بزرگ بودن بری با لوندیات مخ یکی رو بزنی بری رَدِ کارت؟ - خیلی داری میسوزی که شرکتت با اون همه اعتبار از یه تازه کار شکست خورده نه؟ میدونم حقیقت تلخه ولی باید قبولش کنی! سرمو با افسوس تکون دادم تا بیشتر بسوزه! چشماشو بست..سعی داشت خشمشو کنترل کنه! شالم رو کشید عقب و لباشو مماس با گوشم کرد - دختر جون واسه آخرین‌بار اخطار میدم بهت تا وقت داری این قرارداد رو بیخیال شو! موقع حرف زدن لباش روی گوشم کشیده میشد و گرمای نفساش روی گردنم پخش.. ادامه‌ی رمان جذاب دوئل رو از لینک زیر بخونین 💥🔥 https://t.me/joinchat/6a5SXJxz19o1MjI0 https://t.me/joinchat/6a5SXJxz19o1MjI0 داستانِ رییس‌های دو شرکت معروف که برای یک قرارداد دوئل میکنن ... داستان دو دشمن که عشق بی هوا بینشون نفس نفس میزنه 🔥❤️ https://t.me/joinchat/6a5SXJxz19o1MjI0
Show all...