Blue my life🌊
Thalassophile🐋 جایی که میتونم خودم باشم... روزمرگی های تک درخت بلوبری که وسط یه باغ توت فرنگی گیر افتاده :) 🌌🫐🌧🌏🌊❄🦋 اگه حرفی داشتید ^-^ [ https://t.me/BiChatBot?start=sc-2398-f5hiO6I ]
Show more210
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
حالا این وسط هم آقای قربانی داره میخونه "ارغوانم آنجاست، ارغوانم تنهاست، ارغوانم دارد میگرید."
من:
خودمونیم دیگه.
من گاهی احساس میکنم که دیگه هیچوقت اتفاق نیفته...
یه روزایی این از ذهنم رد میشه.
که اگه دیگه هیچوقت نشه چی؟ اگه فقط همون یه بار بوده باشه و خلاص؟
اگه یهو چهل سالم بشه و هربار که این کلمه رو میشنوم، فقط اسم یه نفر از سال های خیلی دور از ذهنم عبور کنه چی؟
و من واقعا اینو نمیخوام.
زنهار، این بار، اگه عاشق بشم
این راه پر از استرس و وصلهی ناجور رو تکرار میکنم؟ بله.
احتمالا تا وقتی زنده باشم جوابش بلهاس.
از لحاظ روحی نیاز دارم از دقیقه ۲:۴۲ تا انتهای آهنگ "هیهات" علی عظیمی باشم🤝
البته مال این سریال رو نمیگم الان.
این درست و خوب بود و گریه های من فقط بخاطر غم و غافلگیریم بود.
و اگه منو بشناسید، میدونید که من عاشق و خوره محتواهای غمگینم.
و حتی اگه نخوامم ببینم، به تورم میخوره.
کلا هم زود اشکم در میاد و این روال ترین چیز زندگی منه.
اما گاهی بعضی چیزها وقتی در زمان نامناسب و یا به شکل غیرمنطقی و بدی و صرفا فقط برای به گریه انداختن بیننده اتفاق بیفتن، من اذیت میشم.
وای یاد انیمه 86 افتادم.
اینو برای خیلی از دوستام تعریف کردم. که سر یکی از قسمت های فصل یکش، یه شخصیت میمیره.
شخصیت محبوبم، بدون دلیل، کشکی و خیلی دردناک و بد.
من گوشیم رو پرت کردم اونور و تا یه تایم زیادی اشک ریختم و حرص خوردم و به زمین و زمان فحش دادم.
بعد هم رفتم از پریا راجع به ادامه داستان پرسیدم که ببینم ارزش ادامه داره یا نه.
و از اون موقع دراپش کردم تا همین الان.
از خیلی جهتها انیمهاش رو دوست داشتم. گاهی هنوز یادش میفتم.
اما خب...