「درون آبی من!」

-کاش می‌توانستم بگویم که دوستت میدارم تا همیشه!-

مآ بهم نخوآهیم رسید اما بهترین |غریبه| ات می‌مآنم که تو رآ از دور برآی همیشه دوستت خوآهد دآشت.

نمیمآنی تآ بدآنی چه میگُذرد بَر من!

میگه بکش بیرون فرآموش ! چی دقیقا اینکه با کی هم آغوش شد؟!

و.... اگر مرگَم فرآ رسید و مآ یکدیگر رآ ندیدیم بدآن من تورآ بسیآر آرزو کَردم....

وَ چه غَریب به تمآشآی رَفتَنَت نشستم...

.

بَهای سنگینی ندآشت اگر میمآندی...

میبینی و چیزی نمیگی؟

میبنی وُ چیزی نمیگی؟