the language of flowers
A typewriter, a camera, a walkman and a bouquet of flowers غذاهایی که میپزم: @behnaziseating حرف بزنیم: @Talktobehnawz_bot
Show more610
Subscribers
No data24 hours
+27 days
+430 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
کلاسهای نقاشی یکم دورن و اگه بخوام وسایلمو ببرم سخت میشه برام. یه آموزشگاه موسیقی هم دیدم که حدودا یه ربع پیاده فاصله داره با خونهام. فقط میمونه یه ساز که باید بخرم😂
خوبه حداقل خونهام تقریبا مرکزشهره. یه باشگاه خوب هم همین نزدیکیاست که ۵دقیقه پیاده فاصله داره. ولی خب فقط دستگاه داره و من ترجیحم برای ورزش اینه که یه چیزی مثل ایروبیک باشه که تحرک داشته باشم.
تو این شهری که ۱۲۰کیلومتر از دوستهام دورم، بجز کار و مدرسه و همکارا با کس دیگهای در ارتباط نیستم. بهنام هم فقط میره دانشگاه و در طول این ۹ ماه اینقدر مشغول مدرسه بودم که جایی هم نمیتونستم برم.
این روانشناسی زرد خیلی رو آدم تاثیر منفی داره. میخوام اسکرینتایمام رو کم کنم، ولی جایگزینی براش پیدا نمیکنم تا زمان بگذره.
همهی ما داریم تمام تلاش خودمون رو میکنیم تا به چیزهایی که میخوایم، برسیم. صد خودمون رو میذاریم و ساعتها، روزها، هفتهها، ماهها و حتی سالها کار میکنیم تا بلکه به اون چیزی که تو ذهنمون هست برسیم. اما خیلی اوقات شرایط اونطور که میخوایم پیش نمیره. یک نمونهاش هم اینه که مثلاً هرچقدر هم پسانداز کنی، ماهها و حتی سالها بیخیال چیزهایی که میخوای بشی، باز هم نمیتونی بهش برسی. حالا سوشل مدیا میاد میگه که اگر به چیزی که میخوای نرسیدی، پس یعنی به اندازه کافی تلاش نکردی، هدف نداری، بلاه بلاه بلاه؛ و اینطوری بهمون احساس ناکافی بودن میده. این حس رو میده که انگار این همه تلاش و گذشتی که داریم انجام میدیم کمه، ولی باید به این قضیه هم توجه کنیم که ما واقعاً داریم تلاش میکنیم. خودمون این رو میدونیم و همین کافیه.
دیروز کل خونه رو تمیز و مرتب کردم. امروز صبح زود بیدار شدم، دوش گرفتم، یوگا انجام دادم، برای دوتاییمون صبحونه آماده کردم و بعد از رفتنش هم میز رو تمیز کردم و ظرفها رو شستم. الان هم با خیال راحت نشستم. با گورباچف بازی کردم، تو دفترخاطراتم نوشتم، به خودم رسیدم، وقت کافی برای همه چیز داشتم. الان انگار وقت آزادم بیشتره و خوابم کافیتر. میتونم برای خودم تایم بذارم، برم استخر و باشگاه و خرید و سالن و و و...با خودم فکر میکنم که شاید واقعاً این زندگی خانهداری راحتتره. چیه این کار کردن و مستقل بودن😂😭
#ناشناس
سلام بهناز جانم میشه هرزمانی فرصت کردی نظرتو بهم بگی؟
من رشتم آموزش ابتدایی و ورودی 400 ام، با توجه به وضعیت و شرایط ادامه تحصیل توی فرهنگیان، به نظرت از بین رشته های مرتبط و مخصوصا روانشناسی ها کدوم بهتره؟
و اینکه میدونی چجوری میتونم منابع اون رشته رو پیدا کنم و اصلا از کجا اخبار ثبت نام رو پیگیری کنم؟
------
سلام دوست مهربونم. راستش من بعد از کنکور دیگه کلا پروندهاشو بستم و از هیچیش خبر ندارم😅
از بین رشتههای روانشناسی هم خب بستگی داره که میخوای بعداً با این مدرکت چیکار کنی؟ اگه میخوای صرفاً مدرک ارشد داشته باشی، روانشناسی عمومی اوکیه بنظرم. اگه میخوای مطب بزنی، روانشناسی بالینی که اونم چون مدارکت به هم مرتبط نیست، باید تا دکترا ادامه بدی تا کلینیک داشته باشی.
امروز روز آخر مدرسه بود.خیلی ناراحتکنندهست که ۹ماه هرروز این بچهها رو ببینی باهاشون بخندی و ناراحت یا عصبانی بشی. چشمهاشون بخاطر آموختن برق بزنه و آخر سر با یه بغل باههشون خداحافظی کنی. سرکلاس فقط بغض کردم و چشمهام قرمز شد، اما حالا که در مسیر خونهام، راحت میتونم گریه کنم🥲
Repost from زندگی معلمیِ خانم نارنگیان! 🍊
موقعی که داریم بزرگ میشیم بهمون یه دونه «خوشحالی» و «ناراحتی» یاد میدن. راجع به احساسمون حرف نمیزنیم و همیشه تشویق میشیم که کنترلشون کنیم.
مثلاً یه احساسی داریم که وقت های خاصی میاد مثل آیا به شغل فعلی ادامه بدیم یا یه شغل جدید پیدا کنیم یا وقتی که میخوایم تصمیم بگیریم آیا مهاجرت میکنیم و یا میمونیم. وقت هایی که از درس خوندن خوشمون میاد اما محیط دانشگاه رو دوست نداریم. انگار که روی یه قایق نشستیم و نمیدونیم که به سمت ساحل پارو بزنیم یا به میانه دریا برگردیم.
به این احساس Ambivalence میگن. وقت هایی که دو احساس متضاد راجع به یه شرایط داریم. انگار یه بلاتکلیفی و دوگانگی عذاب دهنده است. مثل یه سنگ کوچیک توی کفش، این احساس توی ذهنمون میمونه و همه جا میبریمش و اذیت میشیم، تا اینکه بالاخره کاری کنیم.
این احساس میتونه سازنده و مخرب باشه. اگر به خاطر این احساس به سمت اصلاح و بهتر کردن شرایط بریم یا اینکه کلاً از درست کردنش دست بکشیم.
به مرور که بتونیم با این احساس کنار بیایم و یاد بگیریم چطوری ازش عبور کنیم، کم کم میتونیم انعطاف پذیری خودمون رو افزایش بدیم و توی موقعیت های بعدی آمادگی بیشتری داشته باشیم.
البته که این حس ها و برزخ ها مثل موریانه میمونن. آروم آروم روح آدم رو تموم میکنن، تیکه هاشو میریزن یه گوشه. 🥲