35 104
Subscribers
-14324 hours
-1 6037 days
-1 42730 days
Posting time distributions
Data loading in progress...
Find out who reads your channel
This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.Publication analysis
Posts | Views | Shares | Views dynamics |
01 🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️🔥
✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینیak ²⁴👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️ 09213313730
☯ @telesmohajat | 7 341 | 1 | Loading... |
02 ولی گرمای دستات میده به من آرامش. | 1 | 0 | Loading... |
03 به جای مشاوره روانشناسش رو جر می ده 💦😈
_ تا چشممو می بندم تصویر بدن #لختت جلوی چشم هام میاد!
یک تای ابروم رو بالا دادم.
_ الان وقت شوخی نیست! الان من #روانشناس تو هستم نه دوست دخترت!
سرش رو #نزدیک آورد و جلوی گوشم آروم گفت:
_ نمیتونم!
لب پایینیش رو به دندون گرفت و #رها کرد.
سریع خواستم ازش جدا بشم که از پشت منو گرفت و به #خودش چسبوند ...💦🔞
https://t.me/+rkn5f5aTqgsxMzVk
https://t.me/+rkn5f5aTqgsxMzVk
پارت واقعی❗️💯
ورود افراد زیر 20 سال ممنوع❌💦 | 1 | 0 | Loading... |
04 _باسنت میخواره؟
با تعجب به ارمین نگاه میکنم
-چی؟!
یکی از سینه هامو تو چنگش گرفت و دم گوشم پچ زد:
-هزار بار بهت گفتم تو جمعی که دستم کوتاهست برای اینکه عقب جلوتو یکی کنم اون برجستگی های کوفتیتو به تن و بدنم نمال وگرنه اختیار از کف بدم رو همون میز وسط پذیرایی جلو چشم تک تکشون حسابتو میرسم..
من که از سر به سر گذاشتن پسر مثلا
مظلوم حاجی لذت میبردم دستمو روی خشتکش گذاشتم:
-با این یه تیکه گوشته آویزون شده میخوای حساب منو برسی پسر حاجی؟حداقل برو تراش کاری برام سیخش کن بعد...
دستشو روی گلوم گذاشت و اروم تو دستش فشار داد:
-تو که دلت برای زیر من خوابیدن تنگ شده غلط کردی دیشب ادا تنگارو دراوردی وقتی نسخ بودم..
اروم سینهام و روی تنش کشیدم و با پرویی گفتم:
-میبینی که الان مثل کوره آتیشم پَ چرا این مار خوش خط و خالت برا تن من حرکت نمیکنه؟؟
یهو برم گردوند و به دیوار سرد اتاق کوبوندم و مجبورم کرد سمتش قمبل کنم:
_ جلوی دهنتو بگیر که صدای اه و نالهات به گوش حاجی و اهل خونه نرسه خانم کوچولو
چشمکی میزنه و ادامه میده
_ دلم میخواد شب عید دو تا تولهای که تو شکمت کاشتم به عنوان کادو به حاجی و حاج خانم معرفی کنم
https://t.me/+NZJoiVeN8SkzMzhk
https://t.me/+NZJoiVeN8SkzMzhk
سر تیتر روزنامه با طعم سینه😂🤣😃💦🔞
_ تخلک رو بریز رو سینت شردع کن به ماساز دادن
بهت زده به ارمین نگاه میکنم
-چی؟
با جدیت بهم نگاه میکنه
_ سینت بعد از زایمان افتاده شده........دلم نمیتواد اینطوری باشه
سرم رو با خجالت پایین میندازم
-به خاطر شیر داخلشه که افتادست اقا
خونسردانه شونهی بالا میندازه
_ عیبی نداره با تلخک سریع درست میشه
وارفته مینالم
-اخه چون داخل شیر هست بهش فشار وارد کنم درد میگیره!
پوف کلافه ای میکشه
_ ای بابا........چارهای نیست برات وقت پروتز میگیرم
بهت زده نگاهش میکنم
-اقا
گوشهی لبم رو خشن میبوسه
_ اقا نداریم........رسانه ها دنبال سوژن......هیچ خوشم نمیاد فردا سر تیتر روزنامه ها بشه سینهی افتاده کاپیتان تیم ملی فوتبال | 1 | 0 | Loading... |
05 توی آشپزخونه داره #خالهیناتنیش رو #میماله که مامانش سر میرسه...🔞😱
https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk
https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk
با نفسهای کشداری کنار گوشم پچ زد:
- بدجوری دلم هواتو کرده یاس! بیا بریم تو اتاقم...
پشت چشمی براش نازک کردم و گفتم:
- تو هم که همیشه دلت هوای منو میکنه...
اسپنکی به #باسنم زد و کنار لبم زمزمه کرد:
- مگه تقصیر منه که تو اینقدر س*ک.سی که وقتی میبینمت حسابی میزنم بالا و افسار خشتکم🍆 از دستم در میره!
خودشو چسبوند بهم که با احساس کلفت برجستهاش بین پاهام کل تنم داغ شد...
چشماش سرخ بود و تنش حسابی داغ بود
دوباره به سمت لبام هجوم آوردم که دستمو روی سینهاش گذاشتم و ترسیده زمزمه کردم:
- نکن غیاث یکی میاد میبینه!
- خوب به جهنم، بزار ببینن...
هنوز حرفش تموم نشده بود که لبامو به دندون کشید، بوسهاش وحشیتر و شیطونتر از قبل شده بود...
دستش خزید توی #شورتم که آه غلیظم بین لباش خفه شد، با دست آزادش سینمو🍒 محکم توی مشتش چلوند
انگشت داغ و مردونهاش روی نقطهحساس خیص و نبض دارم میچرخید که همین لحظه با شنیدن صدای آبجی طلا انگار که یه سطل آب یخ ریختن رو سرم....🤯♨️❌
https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk
https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk
https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk
https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk
https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk
https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk
غیاث مردی ۳٠ساله مذهبی و سنتی که اسیر یه دختر ۱۷ساله میشه که براش ممنوعه... 😰🔞
غیاث دست میذاره روی یاسمینی که #خالهناتنیشه و وقتی با مخالفتش رو برو میشه، در نهایت بی رحمی بهش #تجاوز می کنه و رسوایی به بار میاره.... 🥺♨️
#دارایمحدودیتسنی🔞♨️
#رابطهباخالهناتنی👅 | 1 | 0 | Loading... |
06 دستش را روی شکم تخت دخترک کشید:
-این همه خونریزی واسه یه پریودی؟
چانهی دخترک لرزید.رنگش زیادی پریده بود.
-مجبورم کردی فرشا رو تنهایی بشورم به خاطر فشاری که بهم اومده همچین شده
مرد نچی کرد با چشمانی تنگ شده لب زد:
-پس هنگامه دروغ میگه که غیرقانونی رفتی سقط جنین
سکسکهاش گرفت
میدانست که حاشا کردن بیفایده است.
-من .. من .. نمیخواستم یه بچه .. بیگناه تو زندگیمون بیاد . تو که فقط منو واسه انتقام گرفتن از بابام صیغه کردی ... دیر یا زود ولم میکنی
مرد در سکوت و متفکر نگاهش میکرد.
دخترک میدانست که دارد نقشه میریزد برای در آوردن پدرش!
پریشان و بغض کرده پرسید:
-ک .. کار درستی کردم .. نه ؟ تو که اذیتم نمیکنی پیمانی میکنی؟ .. خیلی درد دارم
مرد گونهی لطیفش را بوسید و زیر گوشش پچ زد:
-اذیت یه لحظشه آذین کوچولو!
دیدن نور خورشید برات میشه آرزو!
خوردن یه غذای خوب برات میشه حسرت!
از این به بعد باید واسه کوچکترین نیازات جون بدی تا راضی شم!
گفت و زیر بغلش را گرفت و تن دردناکش را از روی تخت کند.
-آی .. آی مامان جون
و رو خدا ببخش.. تو رو خدا ببخشید
-ببخشم؟ تو که میدونستی من چه کینه شتریایم!
این دل و جرئتو از کجات آوردی که این گوهو خوردی؟
او را روی زمین کشید
مقصدش زیر زمینی بزرگ ویلا بود.
میدانست دخترک به حد مرگ از تاریکی و تنهایی میترسد
میدانست چه وحشتی از حیوانات موذی دارد
دخترک هقهق کنان التماس کرد
_ پیمان مرگِ من ، پیمان من تازه سقط کردم رحم کن پیمان
حرفهایش بدتر آتش به دلش زد
_ میخوای رحم کنم بهت؟
بمیر! بمیر تا یادم بره بابای حرومزادت باهام چیکار کرد
روی زمین پرتش کرد و آب دهانش را روی زمین انداخت
_ توله گرگ به بابای بی شرفش میره
دلمو زدی آذین
دیگه حتی لیاقت نداری تو تخت بیای زیرم
گفت و محکم در را بست
میدانست با بستن در ظلمات میشود
آذین وحشت زده جیغ زد
همه جا تاریک بود
با پا های لرزان خودش را جلو کشید تا به در بکوبد و التماس کند که نفهمید دمپاییاش به چه گیر کرد
در تاریکی روی زمین پرت شد و سرش محکم به آجرهای چیده شده روی هم خورد
گرمی خون تا شقیقه هایش پیچید و دلش ضعف رفت
صدای پیمان در سرش تکرار شد
"بمیر! بمیر تا یادم بره بابای حرومزادت باهام چیکار کرد"
پلکهایش روی هم افتاد و گوش هایش سوت کشید
کاش تا لحظه مرگ هوشیار و زنده میماند تا مژده ی مردنش را به مردِ زندگیاش دهد و خوشحالش کند اما نمیشد....
لب های خشکش کش آمد
تولدش کسی را شاد نکرده بود اما با مرگش پیمانش را شاد میشد...
خون از گوشه لبش جاری شد و هم زمان در باز شد
_ بیا لشتو جمع کن گمشو بیرون
باز حوصله چند روز بیهوشی و مریض داری ندارم
بی جان لبخند زد
میدانست مردش دروغ میگوید
میدانست دلش سوخته وگرنه نمیآمد
پیمان کلافه چراغ قوه را روی زمین گرفت
_ کجایی موش کوچولوی مارمور؟
بیا گمشو بیرون تا پشیمون.......
با دیدنِ استخر خون زانوهایش به لرزه افتاد
بهت زده زمزمه کرد
_ آ ... آذین؟
دخترک با دهان خون خندید و هم زمان به سرفه افتاد
عزرائیل را نزدیکش احساس میکرد
_ امشب .... امشب تولدم بود
https://t.me/+FU9G3NforRw2OTRk
https://t.me/+FU9G3NforRw2OTRk
https://t.me/+FU9G3NforRw2OTRk
https://t.me/+FU9G3NforRw2OTRk | 1 | 0 | Loading... |
07 🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️🔥
✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی ²⁴👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️ 09213313730 | 10 649 | 3 | Loading... |
08
•••♡-[ دلبریامون 🙃💞]-♡••• | 1 | 0 | Loading... |
09 زندگی هدیهای است که من هر روز صبح که از خواب بیدار میشوم، عاشقانه روبانهای دور آن را به آرامی باز میکنم ...
👤 کریستین بوبن
☀️ صبح بخیر | 1 | 0 | Loading... |
10 چشمات کاری که میکرد
با من هیچ ساقی نمیکرد .. 🔥🧡 | 1 | 0 | Loading... |
11 - شورتتو دربیار بده بهم.
چشمم از تعجب گرد شد و لب زدم:
- این جا؟ جلوی مادرت؟
نیشخندی زد و گفت:
- مگه دنبال هیجان توی سک.س نبودی؟
درار ش.ورتتو، پاهاتم باز کن از هم ببینم اون کلوچه صورتی تو.
لب گزیدم و نگاهم چرخید سمت آشپز خونه ی اوپن که مادرش مشغول آماده سازی شام بود.
دامن پام بود، کم پاهام رو باز کردم و به سختی لباس زیرم رو پایین کشیدم و گذاشت جیبش.
- حالا بیا بشین روی پام.
چرخیدم سمت آشپزخونه و با عجز نالیدم:
- مامانت میبینه.
دستم رو کشید و مجبورم کرد تا روی پاش بشینم.
- دامنتو بنداز رو پات، فکر میکنه عادی نشستی و نمی فهمه چه خبره؟!
نفس عمیقی کشیدم و زمزمه کردم:
- آخرش بااینهمه رابطه اگه حامله ام نکنی قطعا مامانت مچمونو میگیره.
دستش نشست دو طرف کمرم و پچ زد:
- یکم جا به جا شو، درست بشین روش.
لبم رو گاز گرفتم، کاری که می خواست انجام دادم روی آلتش نشستم از لذت آه بلندی کشیدم.
- دارید چی کار می کنید بچه ها؟!
https://t.me/+fEez5RuWL1UzMTk0
https://t.me/+fEez5RuWL1UzMTk0
#مختص_به_بزرگسالان🔞🔥
آموزش صفر تا صد پوزیشن های جنسی در قالب رمان🚫 | 1 | 0 | Loading... |
12 #غمزه_شیطان
#پارت1
_برام یه نود از اون سینه های مرمریت بده عروسک.
پوزخندی زدم و براش نوشتم:
_خرج داره، شماره کارتم و که داری اول پولش و بزن تا ببینم چقدر دست و دلبازی
به دقیقه نکشید نوتیف پیامک واریزی بالای صفحه نمایان شد.
واسه یه نودِ سی.نه پونصد زده بود؟!
_پونصد زدم ولی میخوام عکس اون کلوچه ی صورتیت و هم برام بفرستی بد خمارتم دختر..
چه خوش اشتها!
طوری که صورتم مشخص نشه، فقط لبام مشخص بود زبونم و روی سینه ام گذاشتم و عکس گرفتم.
سی.نه های سفید و گرد و بزرگم با اون ن.وک صورتیش خودمم ح.شری میکرد چه برسه به یه مرد!
عکس و فرستادم، دو تیک خورد.
_اووف عجب چیزی هستی ش.ق کردم برات دختر.
عکس ناناست و هم بفرست برام.
بدون اینکه جوابش و بدم نتم و خاموش کردم و از تلگرام اومدم بیرون.
_بمون تا برات بفرستم مرتیکه ی پفیوز.
لباسم و مرتب کردم و از اتاقم زدم بیرون.
صدای آه و ناله از تو اتاقِ نازی میومد، باز اون پسره ی ک...مشنگ و آورده بود خونه.
صد بار بهش گفته بودم با خودت پسر نیار ولی ک.نی خانوم آدم نمیشد.
صداشون بالا رفته بود و بد تو مخم بود.
به سمت اتاقش پا تند کردم و به شدت درو باز کردم.
با دیدنشون لخت تو بغل هم...
ادامه 👇👇
https://t.me/+LhzMiYTI4Gc4NDRk
https://t.me/+LhzMiYTI4Gc4NDRk
https://t.me/+LhzMiYTI4Gc4NDRk
من کرشمهام.
دختر فاحشه ای که دل بستم به مرد مذهبی و جذابی که مال من نبود.
اون لعنتی فقط نگاهش پی زن مریضش بود ولی منم کرشمه بودم و بلد بودم چطور با نازو عشوه هام دل ببرم.
یه روز که صبرم لبریز شد تنها خفتش کردم و تنِ لختم و از پشت چسبوندم به تنش!
طوری که نتونست پسم بزنه و شد همون چیزی که میخواستم.!! | 1 | 0 | Loading... |
13 با هر پارتش خیس میشی🔞💦
📅 24 اردیبهشت 1403⏰ ۱۶:۰۹:۰۹
متن پیام: سلام ببخشید یه رمانه بود درباره یه مستر خشن بود که هرشب از بین زنای حرمسراش میاره به تختشو خشن جر میداد و یه دختریکه لزبینه رو میبینه و عاشقش میشه اما دختره دوستش نداره و هرشب به زور بهش تجاوز میکنه رو نمیدونین اسمش چیه لینکشو ندارین لطفا؟
https://t.me/+CpM2W4y-0UVhNDMx
https://t.me/+CpM2W4y-0UVhNDMx
👤جواب: بله عزیزم این رمان برده شیطانه فقط مواظب باش موقعی که میخونیش کسی دور و برت نباشه چون صحنه هاش انقدر بازه که مجبور به خودار.ضایی میشی🔞💦👇🏼
https://t.me/+CpM2W4y-0UVhNDMx
https://t.me/+CpM2W4y-0UVhNDMx
https://t.me/+CpM2W4y-0UVhNDMx
آه بلندی کشیدم : بمالش بانو تند تر بمالش لطفا
نوچ نوچی کرد و تیکه یخی از داخل ظرف برداشت
لبخند خبیثی زد و یخ رو روی ممنوعهم گذاشت که جیغ بلندی از سر شهو.ت کشیدم
سیلی به سینم زد و گفت : میخوام ببینم این بهشتِ داغت چطوری این یخ رو آب میکنه!
https://t.me/+CpM2W4y-0UVhNDMx
https://t.me/+CpM2W4y-0UVhNDMx
https://t.me/+CpM2W4y-0UVhNDMx
https://t.me/+CpM2W4y-0UVhNDMx
https://t.me/+CpM2W4y-0UVhNDMx
https://t.me/+CpM2W4y-0UVhNDMx
https://t.me/+CpM2W4y-0UVhNDMx
https://t.me/+CpM2W4y-0UVhNDMx
https://t.me/+CpM2W4y-0UVhNDMx
https://t.me/+CpM2W4y-0UVhNDMx
https://t.me/+CpM2W4y-0UVhNDMx
https://t.me/+CpM2W4y-0UVhNDMx
#لزبین #ارباببردگی
دختر لزبینی که به دست میسترسش زن شده اسیر مستر خشن و هات میشه و هر شب زیرش جر میخوره🔞💦 | 1 | 0 | Loading... |
14 +حکم قصاص و اجرا کنید من رضایت نمیدم
قاتل خواهرم باید اعدام بشه
گفته بودم اعدام میکنم و حالا توی میدون روستا جلوی چشم همه داشت طناب دار و به گردن برادر دخترک مینداخت.
چشمای پر و چونه لرزنش هم دل بی رحم مرد و به رحم نمیاورد.
ارباب روستا بود و همه ازش حساب میبردن.
پاش رو روی چهار پایه گذاشت و قبل از خالی کردن زیر پای قاتل خواهرش ،دخترک با التماس به شلوارش چنگ زد و گفتم:
-التماس میکنم هر کاری بگید میکنم
برادرم و اعدام نکنید
حاضرم خون بس بیام عمارت اربابی
با پاش دخترک و به عقب هل داد و از بین دندونای کلید شده غرید:
-ببند دهنت و حرومزاده
تو به چه درد من میخوری؟
دلارا اشکاش،رو با پشت دست پاک کرد و مظلومانه گفت:
- نمیدونم...هر کاری بگید
عمارت تون و هر روز تمیز میکنم
اصلا بهم آب و غذا هم ندید
اگه اعتراض کنم...
مرد با اونچشمای سرد به چشمای سبز دخترک نگاه کرد
یروزی هر کاری میکرد تا اون تیله های سبز همیشه بخندن.
اما حالا دلش از سنگ سخت تر شده بود.
نگاه سرد و یخ زده ش لرز به تن دلارای انداخت، از اون مرد میترسید وقتی به طرفش خم شد.
از وقتی برادرش قاتل شده بود دیگه دوستش نداشت.
چونه دلارا رو بین انگشتاش گرفت و صورتش رو بالا کشید و با نیشخند گفت:
- هر کاری؟
ترسید اما برای نجات برادرش هر کاری میکرد:
- ب...بله...ارباب
- خون بسم میشی اما نه به عنوان زن من بلکه کنیز این عمارت!
کلفتی زنم و میکنی
-#قبوله...
https://t.me/+Z7PuMTEi7jYwMzBk
https://t.me/+Z7PuMTEi7jYwMzBk
هرمز دولت شاهی مردی دختر باز و خشن و زورگو که دخترا رو فقط واسه یه شب میخواد تا تختش و گرم کنه عاشق دخترک چشم سبزی میشه که بهش بی محلی میکنه...
دلارا برادرش قاتله خواهر هرمز خانه...
به عنوان زن عقدیش میبره خونش تا شکنجه ش کنه
هر روز کتکش،میزنه و دخترای رنگ و وارنگ میاره خونه غافل از اینکه...
هرمز خان ارباب خشن و بی رحم روستایی که به خاطر کشته شدن عزیز ترین خواهرش، دست رد به سینه خانم معلم نمیزنه و با بدجنسی اونو خون بس عمارتش میکنه و هر شب جلوی همه خدمه های عمارت بهش تجاوز میکنه و .....😱❌❌
https://t.me/+Z7PuMTEi7jYwMzBk
https://t.me/+Z7PuMTEi7jYwMzBk
https://t.me/+Z7PuMTEi7jYwMzBk
#ارباب_رعیتی_شکنجه_ای⚠️🔞
📛این رمان مخصوص بزرگسالان است📛 | 1 | 0 | Loading... |
15 🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️🔥
✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینیak ²³👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️ 09213313730
☯ @telesmohajat | 10 619 | 1 | Loading... |
16 آقامون میگه :
موقع خواب نبینم سرتو میذاری رو بالشتا
به غیرت سینم بر میخوره *-* | 1 | 1 | Loading... |
17 برای تو یک بغل آرامش میشوم
که تو با بودنت آرامش دنیای من باشی | 1 | 1 | Loading... |
18 تو کنارم باش ♡... | 1 | 0 | Loading... |
19 #پارت1
پارت اول رمان نبود لفت بده🤤👇🏼
با خستگی در خونه رو باز کردم و دستم و روی کلید گذاشتم تا برق روشن کنم که یکی از پشت محکم بهم چسبید و دستام بهم قفل کرد..
با وحشت خواستم جیغی بکشم که دستش و روی دهانم گذاشت و بدنم رو محکم به خودش فشرد.
تقلا کردم تا خودم از بغلش در بیام ولی حتی نمیتونستم تکون بخورم.
با دیدن مردی که سمتم میومد با چشمای درشت شده بهش نگاه کردم وصداهای نامفهومی در اوردم..
نقاب روی صورتش مانع میشد تو تاریکی بتونم چیزی ببینم همین وحشتمو بیشتر میکرد.
جلوم قرار گرفت و دستش زیر چشمای خیسم کشید که به خودم لرزیدم..
کم کم دستش پایین اورد و محکم یقه مانتوم تو چنگش گرفت و تو یه حرکت از وسط پارش کرد..
از شدت ترس جیغ خفه ی کشیدم و تن بدنم تکون داد که سیلی محکمی از روی تاپ نازکم به بدنم زد و با صدای #خشنی گفت:
-ببرش تو اتاق..
تا خواست منو سمت جلو ببره با هر زوری که بود بدنم از تنش جدا کردم و سمت در دویدم که به چهارچوب در نرسیده تنم از پشت کشید و دستش روی سینه هام گذاشت:
-کجا فرار میکنی توله سگ؟ امشب قراره جر بخوری..
از ترس تمام تنم میلرزید و بلند اسم شوهرم رو صدا زدم که دوباره جلوی دهنم گرفتن:
-ببند دهنتو هرزه..!
به زور منو سمت اتاق خواب بردن و روی تخت پرتم کردن که جیغ بلندی کشیدم.
صدای فریاد مرده باعث شد مثل جوجه تو خودم جمع شم:
-دِ روشن کن اون برقو تا کل همسایه هارو به اینجا نکشونده
با روشن شدن برق چشمام محکم روی هم فشار دادم چند بار پلک زدم تا چشمم به نور عادت کنه..
با ترس سمت اون دوتا برگشتم که با دیدن شوهرم و مردی که کنارش ایستاده بود وحشت زده تو جام نیم خیز شدم ک....⛔️🔞💦
https://t.me/+bY3QrooOdaU0YTY5
https://t.me/+bY3QrooOdaU0YTY5
آیه دختر هات و لوندی که فانتزی های عجیبی تو رابطه هاش داره و شوهرش با دوستش بهش تجاوز میکنه و مجبورش میکنه ک...🙈👅🔞
#خشن💦 | 1 | 0 | Loading... |
20 👤446757
#پیام_ناشناس_جدید📬
سلامم نویسنده خوبییی؟🥲
میگم یه رمان جدید اومده که همون پارت اولش شو***رت آدمو خیص میکنه،🤤 اسمش بدلکاره پسره با #زنرفیقش تو مستی میخوابه تا زندگیشونو نجات بده...
پارت اولش داشت برای دختره میخورد و دختره هم که مست بود، حالیش نبود #رفیقشوهرشه و آه و ناله میکرد پسره هم از خدا خواسته باهاش سک.س میکرد🙈💦
تورخدا جایی ندیدیش لینکشو بدی؟؟؟؟🥲
خیلی رمانش خوب بود، شبا با پارت اولش خودمو میمالیدم، اما واسه اینکه مامانم نبینه لفت دادم و دیگه گمش کردم، 🤦🏻♀
تورخداااااااا لینکشوووو بدههه😭😭
#جواب
سلام عزیزم، لینکشو میذارم، اما مجبورم زود پاک میکنم، چون یه بار فی***لتر شده، عضوگیری چنلش محدوده❌🔞👇👇👇
https://t.me/+aNeY7hBKKq1mMjk0
https://t.me/+aNeY7hBKKq1mMjk0
https://t.me/+aNeY7hBKKq1mMjk0
https://t.me/+aNeY7hBKKq1mMjk0
https://t.me/+aNeY7hBKKq1mMjk0
https://t.me/+aNeY7hBKKq1mMjk0
https://t.me/+aNeY7hBKKq1mMjk0
https://t.me/+aNeY7hBKKq1mMjk0
#درخواستی♨️ #محــــدودیت_ســــنی 💦 | 1 | 0 | Loading... |
21 #گناهمباش
#پارت1
یقه ی تاپم و از تنم فاصله دادم و نق زدم:
_آیــی خیلی گرممه ماهــان!
تو گلو خندید و کمی از مایع ی زرد رنگ داخل لیوانش ریخت و مزه کرد.
_نگفتم نخور؟ تو که جنبه نداری چرا میشینی همراهیم میکنی بچه!
انگار مستی عقلم و زایل کرده بود!
حیا رو قورت دادم و بی هوا دستش و گرفتم و گذاشتم روی سینه ام.
_مگه بچه سیــنه به این بزرگی داره؟
به تندی دست پس کشید.
_نکن بچه! پاشو پاشو ببرمت زیر دوش آب سرد بلکه این مستی بپره از سرت، کم چرت و پرت بلغور کنی.
عزیز جون بیاد تو رو توی این حال ببینه چوب تو ک.ونم میکنه.
غش غش خندیدم و دستم و پس کشیدم.
_نمیام نکن دایــی، بازم بریز برام.
نوچی کرد و کلافه دستش و لای موهاش فرو برد.
سرخوش خندیدم و کمی دیگه برای خودم از اون زهرماری ریختم و یکجا سرکشیدم.
گلوم سوخت و صورتم درهم شد.
تنم داغ بود کاش لباسم و میکندم.
دستم و بردم زیر تاپم و بالا کشیدمش.
_زُلفا!!
تاپ و گوشه ای پرت کردم و خندیدم.
_گــرمم بود.
نگاهش روی بالا تنهام میخ شد و آب دهانش و پر صدا قورت داد.
حرکاتم دست خودم نبود، با ماهان خیلی صمیمی بودم ولی نه دیگه در حدی که مقابلش با سوتین بشینم و دلبری کنم.
کاش این زهرماری و نمیخورم.
بهم گفته بود که نخور ولی من سرتق تر از این حرفا بودم
صداش درست کنارم، زیر گوشم پیچید.
_سایزت چنده زُلفا؟ هشتاد و پنج میزنی؟
چه بزرگن!
چشمکِ ریزی زدم و گفتم:
_پسندیدی؟ هشتاد میزنم.
انگار کلا هرچی غذا میخورم گوشت میشه اینجا و اون پایینی.
با سر به پایین تنم اشاره زدم.
نگاهِ سرخش نشست روی شلوارکم
نگاهِ اونم خمار شده بود و چشماش سرخ بود.
تنم داغ بود و بین پام نبض میزد.
چرا زیاده روی کرده بودم؟ تا خرخره خورده بودیم.
نگاهم رفت پی خشتکِ ماهان، اوپس! یکی اینجا زده بود بالا.
تنم و کمی جلو کشیدم و با خنده دستم و گذاشتم روی خشتکش.
تکون شدیدی خورد و با ناله اسمم و صدا زد.
هیچکدوم از کارام دست خودم نبود و انگار کنترلِ دستام از ارادهام خارج بود!
کمی فشارش دادم و سرخوش خندیدم.
_چه بزرگه ماهان! من که سایزم و گفتم بهت، تو نمیگی؟
هوشیار تر از من بود، کلافه دستم و پس زد
_نکن زُلفا، داری تحریکم میکنی.
شیطنت کردم و دوباره دستم و سر دادم رو خشتکش.
_اگــه تحریــک بشـــی چی میــشــه؟
به یکباره بازوم و به چنگ گرفت و من و روی کاناپه خوابوند.
روی تنم خیمه زد و غرید:
_این میشه
لبهاش و روی لبهام گذاشت و با ولع بوسیدتم.
ادامه شو بیا تو چنل زیر بخون چطوری دایی ناتنیش مست به جونش میوفته 😱👇
https://t.me/+UD5nyjsRf6E5M2Jk
https://t.me/+UD5nyjsRf6E5M2Jk
https://t.me/+UD5nyjsRf6E5M2Jk
زُلفا دختر شیطون و هاتی که عاشق دایی ناتنیش میشه و وقتی که هردو حسابی مستن باهم سکس میکنن.
زلفا از اون شب چیزی یادش نمیاد تا اینکه شب عروسی داییش میفهمه حاملست! | 1 | 0 | Loading... |
22 #پارت_واقعی
_ دختر کوچولوم میخواد بره تو دستشویی با خودش ور بره؟!
تمام وزنم روی پاهاش بود و حرفا رو در حالی می زد که کنترل بدنم رو دستش گرفته بود و نمی تونستم جم بخورم.
بریده بریده جواب دادم:
_ کار شخصی دارم.
کمرم رو لمس کرد و انگشت های کشیدهش به کش شلوارم رسید.
_ تعارف میکنی؟ انگشت های من قدرت بیشتری برای لرزوندن دارن.
نفس های کشدارم بیشتر از خیسی لباس زیرم اذیتم می کرد.
_ لعنت بهت ...من تسلیمم ...ولم کن تورو خدا، باید برم دستشویی ...
بر خلاف حرفی که زدم دستش رو از کش شلوارم رد کرد و درست جایی گذاشت که بین انگشت هاش و ممنوعه ترین قسمت بدنم، فقط تکه پارچه توری بود.
_ بدنت صادق تر از زبونته ...
عاجزانه گردنش رو محکم چسبیدم.
کاش کسی بابت این کارم قضاومتم نمی کرد که دوس داشتم همینجا همه چیز رو فراموش کنم و بهش اعتراف کنم اون انگشت های کوفتیش زود تر لباس زیرم رو پس بزنه ...
_ تمومش کن؛ من حالم خوب نیست ...
دست هاش رو از دورم باز کرد و اجازه داد بلند بشم.
_ میخوای بری؟ برو ...
توان بلند شدن نداشتم و همونجا جا خشک کردم.
_ پس چرا هنوز نشستی؟ پای ددی خواب رفت ...پاشو دیگه ...
حتما باید برای موندن اونجا التماس می کردم؟
مظلومانه بهش خیره شدم و گردنش رو محکم تر نگه داشتم و خودمو بهش چسبوندم.
_ نمی تونم؛ نمیدونم چم شده ...بی حسم.
هنوز هم دست هاش روی هوا محلق بود و نمی خواست لمسم کنه.
_ من میدونم چت شده! داغ کردی، بی حال شدی، خیسی، خودتو بهم می مالی ...نیم وجبیِ هورنی ...
مشتی به سینهش کوبیدم و نالیدم:
_ اره اره ...همین که تو میگی اصلا ...همش زیر سر توعه ...منتظری التماست کنم؟
خمار و نسخ کنار گوشم پچ زد:
_ منتظرم اعتراف کنی من حتی میتونم با دوتا جمله و لمس ساده، تحریکت کنم.
یقه لباسش رو چنگ زدم.
نفس عمیقی کشیدم و مثل خودش کنار گوشش زمزمه کردم:
_ باشه ...باشه میتونی!
ضربه ای به باسنم زد و پاشو تکون داد.
_ پاشو برو دستشویی حالا ...
چی؟ ازم اعتراف گرفت که منو بفرسته دستشویی و خودم کار رو تموم کنم؟
_ نمیخوام ...
مردک روانی ...تشنه خواهش و التماس بود.
_ چی میخوای؟
من تشنه چی بودم؟ دست هاش؟ بوسه هاش؟ حرفای اغوا کنندهش؟ سلطه گر بودنش؟
_ میخوام تو برام انجامش بدی ...
⭕️🔞⭕️🔞⭕️🔞⭕️🔞
https://t.me/+eAPkSu9yAephM2Zk
https://t.me/+eAPkSu9yAephM2Zk
https://t.me/+eAPkSu9yAephM2Zk
https://t.me/+eAPkSu9yAephM2Zk
https://t.me/+eAPkSu9yAephM2Zk
https://t.me/+eAPkSu9yAephM2Zk
https://t.me/+eAPkSu9yAephM2Zk
چاووش خان رئیس کازینو واسه هر کی سگ و بد اخلاق باشه پیش عروسکش بد جور نازکش و ددی تشریف داره 👇🏻⭕️🔥
https://t.me/+eAPkSu9yAephM2Zk
https://t.me/+eAPkSu9yAephM2Zk
https://t.me/+eAPkSu9yAephM2Zk | 1 | 0 | Loading... |
23 🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️🔥
✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی ²³👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️ 09213313730 | 10 714 | 1 | Loading... |
24 +از خوبـاي ڪشيدنـي؟
- در آغـوش... :) | 1 | 1 | Loading... |
25 My only riches are
Your beautiful eyes
تنها ثروتِ من
چشمهای قشنگِ توست | 1 | 0 | Loading... |
26 چشمات کاری که میکرد
با من هیچ ساقی نمیکرد .. 🔥🧡 | 1 | 0 | Loading... |
27 💦🌸💦🌸
🌸💦🌸
💦🌸
🌸
#مـدرســه_69🔞🔥
#پارت_1
_پوزیشن موردعلاقم 69 نظر تو چیه؟ تا حالا تو دهن هر دختری کردم راضی بوده میتونی از بقیه دانش آموزا بپرسی.
با غیض سرمو تو کتابم کردم تا خودش بی خیال بشه.
چقدر رک میگه همه دخترای مدرسه زیرخوابشن و حالا میخواد منو تست کنه.
صدای خنده اشو شنیدم و کفششو روی صندلیم گذاشت و به سمتم خم شد و با تمسخر گفت:
_میگن دو هموطن تو کشور غریب باید هوای همو داشته باشن بیا بریم دستشویی وقتی دارم لای پاتو میمکم تو وقتی از شدت شهوت میخوای غش کنی من هواتو دارم.
دوستاش پشت سرش با این حرفش قهقهه زدن.
اوپس پس حالا من سوژه قلدر و محبوب مدرسه شده بودم؟ نگاه همه روی ما جلب شده بود و اون با مرموزی خودکارشو زیر دامنم فرستاد که با حرص دستشو پس زدم.
_پسر عجب رون سفید و توپری داری! الحق که دختر ایرونی گوشتی هستی مثل این دخترای خشک و شکستنی نیستی.
ضربه ای به پاش زدم و از جا بلند شدم و سرمو بالا گرفتم تا این پسر محبوب مدرسه و خوب ببینم که داشت با غرور و تحسین از سد تا پامو رصد میکرد.
_ولی دخترا میگفتن زودانزالی داری که منم نمیتونم با پسری که زودی آبش میاد بخوابم.
نگاهمو با تمسخر به سینه ورزشکاریش که بخاطر کروات شل و دکمه های باز پیراهنش پیدا بود، انداختم و با چندش گفتم:
_ترجیح میدم پسر شاگرد اول مدرسه باهام لاس بزنه تا پسری که سه بار مشروط شده و هنوز تو مقطع دبیرستان گیر گرده.
https://t.me/+_tk9b44WN7plMzFk
https://t.me/+_tk9b44WN7plMzFk
https://t.me/+_tk9b44WN7plMzFk
ریحانه تو مدرسه اسپانیا درس میخونه و خیلی خوشگل و محبوبه و دیان پسر قلدر و چندسال مشروطیِ مدرسه که با همه سکس داشته و با دست رد ریحانه به سینه اش یه روز اونو تو دستشویی مدرسه خفت میکنه و...🙊🔞💦 | 1 | 0 | Loading... |
28 _ خوشت میاد شکمت بالا بیاد؟
سرم رو تند به نشونه نفی تکون دادم.
_ من که زنت نیستم، قرار نیست واقعی باهات بخوابم که نگرانشی!
دست میون موهای سیاهش که حالا رده هایی از سفیدی هم داشت، کشید.
_ تو این جماعت رو نمیشناسی! پس فردا میان بالای همین تخت منتظر نگاه میکنن که مطمعن بشن من میریزم توش یا نه؟!
منظورش رو نفهمیدم.
_ چی میریزی توی چی؟
روی تخت نشست و نگاه مشکوکی بهم کرد.
_ جدا همینقدر خنگی یا واسه من داری ادای تنگا رو در میاری؟
الان میگفتم خنگم یا دارم ادای تنگ هارو در میارم؟ هیچ کدوم ...
_ خب متوجه نشدم دیگه!
سرش رو روی بالشت گذاشت و دستش رو زیر سرش برد.
_ بیا دراز بکش ...بعدا خودت میفهمی!
لجوجانه سمت تخت رفتم و حرصی نشستم.
_ نچ ...الان میخوام بفهمم! اینجوری تا صبح خوابم نمیبره.
انگشت زیر بینیش کشید و با جدیت جواب داد:
_ الان من بگم باس آبمو بریزم توت تا حامله بشی، حالیت میشه؟
باز سوال پر رنگ تری توی ذهنم جا گرفت و کنجکاو به چشم هاش زل زدم.
_ آب چیو؟
سیبک گلوش بالا پایین شد.
پوست لبش رو از تو جویید و با تردید گفت:
_ آب همون جایی که پز کلفت بودنش رو به ننهم دادی!
ترس وجودم رو برداشت که سمتم راه افتاد.
بدن مردونهش رو بهم نزدیک کرد و دستش رو دور گلوم پیچید.
_ آخخخ ...
دستش آروم میون پاهام حرکت کرد.
_ تنگه؟
با لکنت جواب دادم:
_ مگه فرقی هم میکنه؟
انگشتش روی نازم نشست و بالا پایین کرد.
_ باس بدونم سوراخی که میکنم توش دروازه نباشه ...چیز میز تو خودت نکرده باشی ...دستمالی نشده باشه ...
خواستم جوابش رو بدم که دست روی دهنم گذاشت و ...
https://t.me/+eRpKoDbTE44wNTdk
https://t.me/+eRpKoDbTE44wNTdk
https://t.me/+eRpKoDbTE44wNTdk
https://t.me/+eRpKoDbTE44wNTdk
https://t.me/+eRpKoDbTE44wNTdk
https://t.me/+eRpKoDbTE44wNTdk
https://t.me/+eRpKoDbTE44wNTdk
https://t.me/+eRpKoDbTE44wNTdk
https://t.me/+eRpKoDbTE44wNTdk
https://t.me/+eRpKoDbTE44wNTdk
https://t.me/+eRpKoDbTE44wNTdk
https://t.me/+eRpKoDbTE44wNTdk
https://t.me/+eRpKoDbTE44wNTdk
https://t.me/+eRpKoDbTE44wNTdk
⚠️🔥مهام اعتمادی.. مردی هات و سکسی که عاشقِ خدمتکار کوچولوش میشه و با دیدنِ به*شتِ صورتی و تپلش، حشری میشه و تو اتاقش خفتش میکنه و عقب و جلوش و جر میده..
#شورتخیسکن_سسکی❌❌
https://t.me/+eRpKoDbTE44wNTdk
https://t.me/+eRpKoDbTE44wNTdk | 1 | 0 | Loading... |
29 سینه های تازه جوانه زده اش از پشت تیشرت سفیدش مشخص بود
با اخم و غیرت جلو رفت و دست تپل مریم را گرفت
-برو خونتون دیگه بسه چقدر با پسرا بازی می کنی.
او پسر منزوی کوچه بود
به خاطر اخلاقش با کسی جوش نمی خورد و فقط با مریم خوب بود
ان هم به خاطر سیریش بودن و بامزه بازی هایش!
مریم زبانش را بیرون اورد:
-به تو چه اصن چون با تو بازی نمیکنم حسودی می کنی؟
از غفلت شهاب استفاده کرد و به سمت پسرها رفت
شهاب روی سنگ بلوک کنار دیوار نشست و با دیدن بدن به بلوغ رسیده اش که به چشم می امد حرص خورد
-ایول گل زدم گل گل گل
لعنتی بالا و پایین که می پرید آن توپک های کوچک هم تکان می خوردند
-دیدی شهاب عجب گلی زدم
و همان لحظه که داشت به سمت او می دوید پاهایش پیچ خوردند و روی زمین افتاد
شهاب سریع به سمتش دوید
-چیشد جوجه پاشو ببینمت
شهاب همیشه نازش را می خرید و او خوب بلد بود خودش را برای او لوس کند
با وجود شهاب هیچکس در محل نگاه چپ به او نمی انداخت
خاک لباسش را تکاند و حین ضربه زدن به لباسش دستش به جاهای ممنوعه ی دخترک می خورد
-هزار بار نگفتم فوتبال مخصوص دخترا نیست؟
الان خوبت شد افتادی گند خورد به هیکلت؟
مریم با ناز لب برچید:
-شهاب جونی دعوام نکن غصم می شه
شهاب با خنده ی کجی نگاهش کرد و دستش را گرفت
-پیشی لوس
او را به سمت خانه شان برد
-برو خونه خودتو تمیز کن
مریم اما بی خبر از همه جا لباسش را بالا داد و رو به شهاب گفت
-شهاب جونی می می هام درد گرفتن وقتی خوردم زمین
مثل زانوم که اون دفعه بوسش کردی خوب شه میشه اینا رو هم بوس کنی؟
شهاب آب دهانش را قورت داد و با دیدن نوک کوچک سینه اش....
***
-آرزو بیا زیپ لباسمو باز کن نوشیدنی ریخت روش باید عوضش کنم!
دست بزرگ و گرمی پشتش نشست و بعد صدایی مردانه بیخ گوشش
-هنوزم به سوتین اعتقادی نداری خانم دکتر؟
هینی کشید و به عقب برگشت با دیدن مردی اشنا و جذاب دهانش باز ماند
-تو... تو اینجا چکار می کنی کی بهت اجازه داد وارد اتاق یه خانم نامحرم بشی؟
شهاب لبخند کجی زد و زیپ پیراهنش را با یک حرکت پایین کشید
-نامحرم؟
تو از همون روزی که لباستو دادی بالا گفتی نوک سینه هاتو بوس کنم محرمم شدی خانم دکتر!
خدای بزرگ او همان شهاب بچگی هایش بود؟
https://t.me/+iwi1k7G2DA0yYmM0
https://t.me/+iwi1k7G2DA0yYmM0
https://t.me/+iwi1k7G2DA0yYmM0
https://t.me/+iwi1k7G2DA0yYmM0
https://t.me/+iwi1k7G2DA0yYmM0
https://t.me/+iwi1k7G2DA0yYmM0 | 1 | 0 | Loading... |
30 #بیمارستان_سکس💦🍆
مامان منو پشت پرده هل داد و شلوارم و پایین کشید
-دکتر یجور پرده شو بدوز که نامزدش نفهمه عروسی بهمبخوره ،باباش بفهمه میکشتش
روی تخت درازکشیدم وپاهام رو با خجالت بستم که دکتربا نگاه هیزی لای پاهام نشست
_پاهاتو باز کن کوچولو ...چجوری پرده تو زدی؟ با خودت ور رفتی؟
با خجالت سرم و پایین انداختم
_من...من...
رو به مامانم گفت:
-شما بیرون باشید پیش شما خجالت میکشه من حلش میکنم
بین پاهای لختم وایساد
_مگه برای دوخت پردت نیومدی؟پس راستش و بهم بگو تا پرده تو خوب بدوزم نامزدت نفهمه
باخجالت و هزار بدبختی پاهامو بازکردم و دکتر زبونش و روی تپل باد کرده م کشید
_از این به بعد اونجات نبض زد با خودت ور نرو بیا من خوبت میکنم
سرمو باخجالت تکون دادم که پوزخندی زدوگفت
_اگهنامزدت بفهمه پلمپ نامزدش رو قبلا کس دیگه ایی واکرده چکار میکنه؟
چشمام هراسیده شد و باترس بهش زل زدم
_اگه میخوای بهش نگم بایدقبلش یه حالیم به من بدی
قبل ازاینکه بخوام حرفی بزنم مردونگی کلفتش رو توی نازم هل دادو..🔞💦
https://t.me/+dBpxVVoEnIw0YjM0
https://t.me/+dBpxVVoEnIw0YjM0
https://t.me/+dBpxVVoEnIw0YjM0 | 737 | 0 | Loading... |
31 🌼🐝🌼🐝🌼🐝🌼
#پارت٢٣٣
#خان_زاده_دلربا 🐝
دهنمو باز ميكنم تا لقمه رو تو دهنم بذاره. مثل قحطي زده ها شروع به خوردن ميكنم.
چند تا لقمه ديگه بهم ميده و به قدري گرسنه ام زحمت جويدن زيادو به خودم نميدونم همونطور لقمه رو مي بلعم.
به خاطر همين مجبور ميشم دو ليوان آب هم بالا بدم.
انرژي بدنم بيشتر ميشه و انگار رنگ به چشمام برميگرده.
حالا بهتر ميتونم مواخذه اش كنم.
دستامو زير بغلم ميزنم:
-اين چند روز كدوم گوري بودي؟
-انجام وظيفه جون تو!
لبامو بهم فشار ميدم:
-اون آشغال ميگه عموم رو نكشته و زنده اس!
چشماشو درشت ميكنه:
-بگو جون من؟
ابرو بالا ميندازم:
-جون تو! هر چند من به حرفاش اعتماد ندارم... حالم ازش بهم ميخوره! حالا تو چيكار مي كردي؟ دنبال چي بودي؟
روي دو زانو مي شينه و آهسته ميگه:
-اون خونه اي كه اكبر توش ننه و پدر قلابيشو نگه ميداره پيدا كردم...
-واي! راس ميگي؟! چطور؟
دستشو تكون ميده:
-هوي آرومتر! آره... چطورش به خودم مربوطه! تو فكر بعد اين باش...نتونستم نزديك خونه بشم... خيلي ازش مراقبت ميشه... حتي نفهميدم چن تا نگهبان داره!
با هيجان مي پرسم:
-تو روستاس؟
🌼🐝🌼🐝🌼🐝🌼 | 3 964 | 9 | Loading... |
32 🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️🔥
✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینیak ²²👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️ 09213313730
☯ @telesmohajat | 10 974 | 1 | Loading... |
33
[ تُـــــو∞
بودنِت انقَد قَشـنگه که ↡
قُــــربونِ هَر لَحظه بودنِت کنارَم برَم :)💛 ]
| 2 977 | 5 | Loading... |
34 ܒ ܠܟ߭ࡐ ̈́ࡄߺࡅ࡙ܘ ܦ߳ࡄ݅ߺࡅ۬ܭ݇ ܝ۬ ࡅ۬ܒ ܭ݇ࡅ࡙ܩܨ ‹💙🔐 › | 2 953 | 6 | Loading... |
35 تو کنارم باش ♡... | 2 970 | 6 | Loading... |
36 _دیشب صدای آه و ناله تو با مامانم شنیدم.
چشمکی زد و گفت:
_دلت خواست؟ هوسی شدی؟
اخمی کردم و به تته پته افتادم
_چ..چه ربطی داره من... من فقط میگم یکم آروم تر دختر مجرد هست تو خونه، چه معنی داره بلند اه و ناله میکنید!
بهم نزدیک شد، بالا تنه ی لختش وسوسهم میکرد دست بکشم روش، آخ مامان کوفتت بشه.
سرش و زیر گوشم آورد و پچ زد:
_اگه بخوای میتونی تو خودت حسش کنی، یبار میدم دستت.
گیج لب زدم:
_چیو؟
دستم و گرفت و گذاشت رو خشتکش.
برجستگی پایین تنش برق از سرم پروند.
_همینی و که برات سیخ کرده رو، دلت میخواد بخوریش؟
خیره به پایین تنش آب دهانم و قورت دادم.
_برو عقب شاهرخ، تو شوهر مادرمی
توجهی نکرد، دستش و فرو برد داخل شورتم و خیسی بین پام و لمس کرد
_واسه شوهر مادرت خیس کردی؟
حرکت دستاش دیوونه کننده بود.
وا دادم و آهی کشیدم..
_جووون، همینه حتی صدای ناله هاتم تحریک کنندس دختر
شلوارم و کشید پایین و سرش و برد بین پام..
https://t.me/+x4yzdip1am4yNzM0
https://t.me/+x4yzdip1am4yNzM0
https://t.me/+x4yzdip1am4yNzM0
https://t.me/+x4yzdip1am4yNzM0
گوهر زنی چهل ساله که بعد فوت شوهرش تو مجازی با پسری آشنا میشه که همسن دخترشه..
گوهر محبت ندیده به حدی دلبسته شاهرخ میشه که متوجه نیت اون نمیشه و پای شاهرخ و تو زندگی خودش باز میکنه..
همه چی از جایی شروع میشه که شاهرخ دلبسته ی گیوا(دختر گوهر) میشه!!
#عاشقانهوصحنهدار💦💦
#عشقی_ممنوعه🔞 | 2 940 | 0 | Loading... |
37 وارد سالن شدیم
الحق زیبا بود و مثل قصر میموند! نورجهان حق داشت طمع کنه و بخواد هر طور شده من و عروس این خونه کنه!
- کجا رو نگاه میکنی؟ دخترها رو ببین!
با صدای نورجهان نگاهم و چرخوندم تو سالن دیدم تقریباً چهل پنجاه تا زن و دختر نشستن و یکیشون با یه لباس طلایی خوشگل مشغول رقص عربیه
کنجکاو پرسیدم: اینها کین؟ چه خبره؟
- فامیل و دوست و آشنا! فرح بانو خانوم قرار عروس وهاب و انتخاب کنه!
از حرکت ایستادم
- منظورت چیه؟ برای همین گفتی لباس رقص عربی بپوشم؟
- هر کی ناز و عشوهی بیشتری داشته باشه و بتونه بهتر برقصه زن وهاب میشه! شیخ وهاب هر زنی و نمیپسنده!
تا اومدم اعتراض کنم دستم و کشید و به زور نشوند روی مبل
همه نگاهها سمت من جلب شد و همه شروع کردن بهپچ پچ
حتی صداشون به گوش خودم هم میرسید
- این خیکی کیه؟ چرا انقدر چاقه! میگن دختر مخافظ آقاست!
با تمسخر خندیدن
- زشته نه؟ وگرنه چرا روبند زده؟ همیشه با چادر چاقچوله!
بازم خندیدن
نورجهان کنار گوشم به حرف اومد
- نگفتم روبند نزن! آبروم و بردی!
حرصی به حرف اومدم
- من نخوام زن اون شم کی رو باید ببینم؟ چشم نداره من و ببینه! همیشه مسخرم میکنه! بهم میگه خیکی!
زد تو صورتش
- چرا درورغ میگی دختر؟ شیخ با اون ابهتش میاد به تو میگه خیکی؟ اگه بگه هم حق داره! یکم خودت و نشون بده! روبند زدی! هزار تا هم لباس میپوشی زیر چادر! لابد فکر کرده با یه هیکل ناقص طرفه! بفهمه زیباییات و پنهون کردی به پات میفته!
- اون وحشی یه خنده رو لبش نمیاد! کل روز و پاچه این و اون و میگیره! زنها رو اصلاً داخل آدم حساب نمیکنه! روزی یکی دوست دختر میگیره بیاد به پای من بیفته؟ تازه خودت خوب میدونی دستور باباست! بفهمه چادر و روبندم و در آوردم روزگارم و سیاه میکنه!
- اون با من! خودت و آماده کن برای مارش یه خودی نشون بدی شاید چشمش و گرفتی!
کلافه نگاهم و ازش گرفتم دیدم نگاه فرح بانو خانوم به منه
نگاهش و داد به نورجهان با کنایه به حرف اومد
- چی شد تو مهمونی شرکت کردی نورجهان؟ مگه پیغام نفرستادم فقط دخترهایی که قراره برقصن و جزو گزینههای...
نوجهان حتی نذاشت حرفش و تموم کنه
- حسنا هم میخواد برقصه!
همه خندیدن
حس حقارت بهم دست داد
نورجهان به زور دستم و گرفت و بلندم کرد
تا اومدم باز اعتراض کنم خیلی جدی به حرف اومد
- به جون خودم امروز نرقصی حلالت نمیکنم! امروز باید به فرح بانو ثابت کنم هیچی از هیچ دختری کم نداری! میدونی چند بار تو رو برای وهاب پیشنهاد دادم و جلوی جمع و در و همسایه و دوست و آشنا با تمسخر و تحقیر ردت کرد؟ پای حیثیتم در میونه!
خودم هم بدم نمیومد دهن همشون و ببندم! اگه به خاطر بابا نبود نمیذاشتم کسی اینجوری مسخرم کنه!
روم رو برگردوندم و چادر و در آوردم؛ ولی روبندم و نه
یه نیم تنه و دامن حریر آبی ملیله دوزی شده تنم بود و پولکهای سکهای هم از کنار دامن و نیم تنه آویزون بود و دامنش از دو طرف چاک داشت.
تا روم و برگردوندم همه نگاهها سمتم جلب شد
فرح بانو خانوم هم متعجب ابرویی بالا انداخت
با پلی شدن موزیک لبخند دلبرانهای زدم و با عشوه سمت فرح بانو خانوم قدم برداشتم
با رسیدن به نزدیکیش موهام و تو هوا چرخوندم و شروع کردم به ضرب گرفتن بدنم... چون کلاس ژیمناستیک هم رفته بودم بدنم خیلی انعطافپذیر بود و میتوانستم هر حرکت سختی و که از پس هر کسی برنمیاد و به راحتی انجام بدم... بدون خستگی میرقصیدم و عشوه میومدم… دخترها هم با حسادت مشهودی نگاهشون به من بود و یه لحظه چشم برنمیداشتن
با پایان موزیک کمرم و تا جای ممکن خم کردم عقب و لبخند عمیقی زدم و چرخیدم طرف فرح بانو خانوم واکنشش و ببینم دیدم وهاب دستبه جیب کنارش ایستاده و نگاهش به منه
حسابی خجالت کشیدم و تا اومدم روم رو برگردوندم روبند از سرم کشیده شد و...
https://t.me/+sKftHWzddek1NTU0
https://t.me/+sKftHWzddek1NTU0
https://t.me/+sKftHWzddek1NTU0
https://t.me/+sKftHWzddek1NTU0
https://t.me/+sKftHWzddek1NTU0
روبند میزد! چادر میذاشت! چاق بود! عارم میومد نگاهش کنم! حتی اگه تنها دختر روی زمین بود! مسخرهاش میکردم! تحقیرش میکردم! ولی یه روز با دیدن رقصش با اون لباس عربی حریر آبی رنگ، همرنگ با چشمهای خمارش و اون هیکل توپر و بینقص دل و باختم و.. | 2 869 | 0 | Loading... |
38 گرشامعتمد...
مالک بزرگترین پرورشگاه کشور، پسر جذاب ومغرورِ هیکلی و بشدت هاتی که با سیاست خودش تونست مالکیت پرورشگاه رو از چنگ پدربزرگش بشرط ازدواج بدست بیاره ولی این بین پدربزرگش براش شرط دیگه ای گذاشته اونم اینکه به یکسال نکشیده باید وارثش رو بدنیا بیاره ولی...🔞❌
یه روز توی راهروی پرورشگاه از لای در با دیدن تن لخت دختری ناخواسته به سمتش میره و...💯🔞🔥
https://t.me/+kp5y8oUtcdpiZDZk
https://t.me/+kp5y8oUtcdpiZDZk
#ممنوعه🔞#هاتسکسیآبداروشورتخیسکن💦🔥💯 | 2 936 | 0 | Loading... |
39 صدای بچه از اتاق هووم میومد و ایزد به خاطر زن و بچه ش دیگه منو نمیخواست
فکر میکرد نازام
بوی قرمه سبزی عمارت رو برداشته بود و طفلم برای یه قاشق از اون خورشت جا افتاده به شکمم لگد میکوبید.
آب دهنم رو قورت دادم.
آخه ویار داشتم.
به اطراف نگاهی انداختم و یواشکی وارد آشپزخونه شدم.
پاهام میلرزید از ترس.
در قابلمه رو برداشتم و با عجله یه تیکه گوشت توی دهنم گذاشتم و داغ داغ قورت دارم.
چقدر خوشمزه بود.
بوی لیمو عمانی های تازه هوش از سرم میبرد.
قاشق خورشت و هنوز نخورده بودم که صدای جیغ هووم گوشم و کر کرد:
-ایزد...مامان...بیاید دزد گرفتم
به موهام چنگ زد و تا به خودم بیام تن ضعیفم رو روی زمین انداخت و گفت:
-الان شوهرم میاد گدا گشنه
اون میدونه با جنده هایی مثل تو چکار کنه
دلم پیش اون قاشق قرمه سبزی بود و طفلم لگد میکوبید.بچم گشنه بود.
ولی اونا نمیدونستن من ۵ ماهه باردارم
چند روزی میشد غذای درست و حسابی نخورده بودم و حالا از شوهرم داشتم دزدی میکردم.
هیبت مردونه ایزد رو که بالای سرم دیدم بغضم مظلومانه ترکید و لب زدم:
-ببخشید...غلط کردم
لگدی زیر شکمم کوبید و غرید:
-غذا دزدی میکنی دختر رضا پاپتی ؟
خونه بابات نون خشک سق میزدی اومدی گوشت دزدی؟
لگد دوم رو که کوبید طفلم دیگه دست و پا نمیزد.
گرمی خون رو که حس کردم چشمام سیاهی رفت.
ایزد مات به خون لای پاهام نگاه کرد:
-این خون چیه؟
-ب...بچم...دلش...قرمهسبزی میخواست آخه!
https://t.me/+f0_wblzJl_c1NDA8
https://t.me/+f0_wblzJl_c1NDA8
https://t.me/+f0_wblzJl_c1NDA8
https://t.me/+f0_wblzJl_c1NDA8
ایزد توتونچی!
خلبان هات و خشنی که به اجبار با یه دختر فقیر ازدواج میکنه اما به خاطر نازا بودن زن دوم میگیره
بعد از مرگپدر بزرگش دخترک رو اونقدر شکنجه میکنه تا فرار کنه
اما بعد از رفتنش تازه میفهمه که عاشق هوران شده و تمام شهر و دنبالش میگرده تا ... | 2 978 | 0 | Loading... |
40 🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️🔥
✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی ²²👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️ 09213313730 | 12 462 | 2 | Loading... |
01:00
Video unavailableShow in Telegram
🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️🔥
✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینیak ²⁴👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️ 09213313730
☯ @telesmohajat
22.68 MB
به جای مشاوره روانشناسش رو جر می ده 💦😈
_ تا چشممو می بندم تصویر بدن #لختت جلوی چشم هام میاد!
یک تای ابروم رو بالا دادم.
_ الان وقت شوخی نیست! الان من #روانشناس تو هستم نه دوست دخترت!
سرش رو #نزدیک آورد و جلوی گوشم آروم گفت:
_ نمیتونم!
لب پایینیش رو به دندون گرفت و #رها کرد.
سریع خواستم ازش جدا بشم که از پشت منو گرفت و به #خودش چسبوند ...💦🔞
https://t.me/+rkn5f5aTqgsxMzVk
https://t.me/+rkn5f5aTqgsxMzVk
پارت واقعی❗️💯
ورود افراد زیر 20 سال ممنوع❌💦
🔞خـانـومـ روانـشـنـاسـ🔞
انقدر گردنشو بخوری که دستت به بهشت کوچولوش رسید انگشتات خیسیشو حس کنه🫦💦 رمان: #خانوم_روانشناس🔞🔥 #عاشقانه #بزرگسال #روانشناسی😈💦 نویسنده: #بانوی_طلایی_F رمان های کاملم @novel_bano P1
https://t.me/c/1788962313/12_باسنت میخواره؟
با تعجب به ارمین نگاه میکنم
-چی؟!
یکی از سینه هامو تو چنگش گرفت و دم گوشم پچ زد:
-هزار بار بهت گفتم تو جمعی که دستم کوتاهست برای اینکه عقب جلوتو یکی کنم اون برجستگی های کوفتیتو به تن و بدنم نمال وگرنه اختیار از کف بدم رو همون میز وسط پذیرایی جلو چشم تک تکشون حسابتو میرسم..
من که از سر به سر گذاشتن پسر مثلا
مظلوم حاجی لذت میبردم دستمو روی خشتکش گذاشتم:
-با این یه تیکه گوشته آویزون شده میخوای حساب منو برسی پسر حاجی؟حداقل برو تراش کاری برام سیخش کن بعد...
دستشو روی گلوم گذاشت و اروم تو دستش فشار داد:
-تو که دلت برای زیر من خوابیدن تنگ شده غلط کردی دیشب ادا تنگارو دراوردی وقتی نسخ بودم..
اروم سینهام و روی تنش کشیدم و با پرویی گفتم:
-میبینی که الان مثل کوره آتیشم پَ چرا این مار خوش خط و خالت برا تن من حرکت نمیکنه؟؟
یهو برم گردوند و به دیوار سرد اتاق کوبوندم و مجبورم کرد سمتش قمبل کنم:
_ جلوی دهنتو بگیر که صدای اه و نالهات به گوش حاجی و اهل خونه نرسه خانم کوچولو
چشمکی میزنه و ادامه میده
_ دلم میخواد شب عید دو تا تولهای که تو شکمت کاشتم به عنوان کادو به حاجی و حاج خانم معرفی کنم
https://t.me/+NZJoiVeN8SkzMzhk
https://t.me/+NZJoiVeN8SkzMzhk
سر تیتر روزنامه با طعم سینه😂🤣😃💦🔞
_ تخلک رو بریز رو سینت شردع کن به ماساز دادن
بهت زده به ارمین نگاه میکنم
-چی؟
با جدیت بهم نگاه میکنه
_ سینت بعد از زایمان افتاده شده........دلم نمیتواد اینطوری باشه
سرم رو با خجالت پایین میندازم
-به خاطر شیر داخلشه که افتادست اقا
خونسردانه شونهی بالا میندازه
_ عیبی نداره با تلخک سریع درست میشه
وارفته مینالم
-اخه چون داخل شیر هست بهش فشار وارد کنم درد میگیره!
پوف کلافه ای میکشه
_ ای بابا........چارهای نیست برات وقت پروتز میگیرم
بهت زده نگاهش میکنم
-اقا
گوشهی لبم رو خشن میبوسه
_ اقا نداریم........رسانه ها دنبال سوژن......هیچ خوشم نمیاد فردا سر تیتر روزنامه ها بشه سینهی افتاده کاپیتان تیم ملی فوتبال
00:04
Video unavailableShow in Telegram
توی آشپزخونه داره #خالهیناتنیش رو #میماله که مامانش سر میرسه...🔞😱
https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk
https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk
با نفسهای کشداری کنار گوشم پچ زد:
- بدجوری دلم هواتو کرده یاس! بیا بریم تو اتاقم...
پشت چشمی براش نازک کردم و گفتم:
- تو هم که همیشه دلت هوای منو میکنه...
اسپنکی به #باسنم زد و کنار لبم زمزمه کرد:
- مگه تقصیر منه که تو اینقدر س*ک.سی که وقتی میبینمت حسابی میزنم بالا و افسار خشتکم🍆 از دستم در میره!
خودشو چسبوند بهم که با احساس کلفت برجستهاش بین پاهام کل تنم داغ شد...
چشماش سرخ بود و تنش حسابی داغ بود
دوباره به سمت لبام هجوم آوردم که دستمو روی سینهاش گذاشتم و ترسیده زمزمه کردم:
- نکن غیاث یکی میاد میبینه!
- خوب به جهنم، بزار ببینن...
هنوز حرفش تموم نشده بود که لبامو به دندون کشید، بوسهاش وحشیتر و شیطونتر از قبل شده بود...
دستش خزید توی #شورتم که آه غلیظم بین لباش خفه شد، با دست آزادش سینمو🍒 محکم توی مشتش چلوند
انگشت داغ و مردونهاش روی نقطهحساس خیص و نبض دارم میچرخید که همین لحظه با شنیدن صدای آبجی طلا انگار که یه سطل آب یخ ریختن رو سرم....🤯♨️❌
https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk
https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk
https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk
https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk
https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk
https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk
غیاث مردی ۳٠ساله مذهبی و سنتی که اسیر یه دختر ۱۷ساله میشه که براش ممنوعه... 😰🔞
غیاث دست میذاره روی یاسمینی که #خالهناتنیشه و وقتی با مخالفتش رو برو میشه، در نهایت بی رحمی بهش #تجاوز می کنه و رسوایی به بار میاره.... 🥺♨️
#دارایمحدودیتسنی🔞♨️
#رابطهباخالهناتنی👅
0.75 KB
دستش را روی شکم تخت دخترک کشید:
-این همه خونریزی واسه یه پریودی؟
چانهی دخترک لرزید.رنگش زیادی پریده بود.
-مجبورم کردی فرشا رو تنهایی بشورم به خاطر فشاری که بهم اومده همچین شده
مرد نچی کرد با چشمانی تنگ شده لب زد:
-پس هنگامه دروغ میگه که غیرقانونی رفتی سقط جنین
سکسکهاش گرفت
میدانست که حاشا کردن بیفایده است.
-من .. من .. نمیخواستم یه بچه .. بیگناه تو زندگیمون بیاد . تو که فقط منو واسه انتقام گرفتن از بابام صیغه کردی ... دیر یا زود ولم میکنی
مرد در سکوت و متفکر نگاهش میکرد.
دخترک میدانست که دارد نقشه میریزد برای در آوردن پدرش!
پریشان و بغض کرده پرسید:
-ک .. کار درستی کردم .. نه ؟ تو که اذیتم نمیکنی پیمانی میکنی؟ .. خیلی درد دارم
مرد گونهی لطیفش را بوسید و زیر گوشش پچ زد:
-اذیت یه لحظشه آذین کوچولو!
دیدن نور خورشید برات میشه آرزو!
خوردن یه غذای خوب برات میشه حسرت!
از این به بعد باید واسه کوچکترین نیازات جون بدی تا راضی شم!
گفت و زیر بغلش را گرفت و تن دردناکش را از روی تخت کند.
-آی .. آی مامان جون
و رو خدا ببخش.. تو رو خدا ببخشید
-ببخشم؟ تو که میدونستی من چه کینه شتریایم!
این دل و جرئتو از کجات آوردی که این گوهو خوردی؟
او را روی زمین کشید
مقصدش زیر زمینی بزرگ ویلا بود.
میدانست دخترک به حد مرگ از تاریکی و تنهایی میترسد
میدانست چه وحشتی از حیوانات موذی دارد
دخترک هقهق کنان التماس کرد
_ پیمان مرگِ من ، پیمان من تازه سقط کردم رحم کن پیمان
حرفهایش بدتر آتش به دلش زد
_ میخوای رحم کنم بهت؟
بمیر! بمیر تا یادم بره بابای حرومزادت باهام چیکار کرد
روی زمین پرتش کرد و آب دهانش را روی زمین انداخت
_ توله گرگ به بابای بی شرفش میره
دلمو زدی آذین
دیگه حتی لیاقت نداری تو تخت بیای زیرم
گفت و محکم در را بست
میدانست با بستن در ظلمات میشود
آذین وحشت زده جیغ زد
همه جا تاریک بود
با پا های لرزان خودش را جلو کشید تا به در بکوبد و التماس کند که نفهمید دمپاییاش به چه گیر کرد
در تاریکی روی زمین پرت شد و سرش محکم به آجرهای چیده شده روی هم خورد
گرمی خون تا شقیقه هایش پیچید و دلش ضعف رفت
صدای پیمان در سرش تکرار شد
"بمیر! بمیر تا یادم بره بابای حرومزادت باهام چیکار کرد"
پلکهایش روی هم افتاد و گوش هایش سوت کشید
کاش تا لحظه مرگ هوشیار و زنده میماند تا مژده ی مردنش را به مردِ زندگیاش دهد و خوشحالش کند اما نمیشد....
لب های خشکش کش آمد
تولدش کسی را شاد نکرده بود اما با مرگش پیمانش را شاد میشد...
خون از گوشه لبش جاری شد و هم زمان در باز شد
_ بیا لشتو جمع کن گمشو بیرون
باز حوصله چند روز بیهوشی و مریض داری ندارم
بی جان لبخند زد
میدانست مردش دروغ میگوید
میدانست دلش سوخته وگرنه نمیآمد
پیمان کلافه چراغ قوه را روی زمین گرفت
_ کجایی موش کوچولوی مارمور؟
بیا گمشو بیرون تا پشیمون.......
با دیدنِ استخر خون زانوهایش به لرزه افتاد
بهت زده زمزمه کرد
_ آ ... آذین؟
دخترک با دهان خون خندید و هم زمان به سرفه افتاد
عزرائیل را نزدیکش احساس میکرد
_ امشب .... امشب تولدم بود
https://t.me/+FU9G3NforRw2OTRk
https://t.me/+FU9G3NforRw2OTRk
https://t.me/+FU9G3NforRw2OTRk
https://t.me/+FU9G3NforRw2OTRk
پیچَک
✋بنرها تماما پارت رمان هستن ، کپی ممنوع ✨ پارتگذاری روزانه و تعداد بالا 🌪انتقامی ، عاشقانه ، بزرگسالان 🖊 به قلم چاوان مقدم 💫 پایان خوش 💫
🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️🔥
✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی ²⁴👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️ 09213313730
Photo unavailableShow in Telegram
زندگی هدیهای است که من هر روز صبح که از خواب بیدار میشوم، عاشقانه روبانهای دور آن را به آرامی باز میکنم ...
👤 کریستین بوبن
☀️ صبح بخیر
00:12
Video unavailableShow in Telegram
چشمات کاری که میکرد
با من هیچ ساقی نمیکرد .. 🔥🧡
724979306-1.mp41.34 MB