💕 mosalas ashgi💕

#مثلث_عشقی #فصل_دو #پارت_49 رفتم و ماشین شدم و رفتیم

#پایان_فعالیت تا برمیگردم لف ندید و بی صدا کنید ترو خدا درک کنید و لف ندید خدافظ تا دیداری دیگر

#مثلث_عشقی #فصل_دو #پارت_49 رفتم و ماشین شدم و رفتیم

#مثلث_عشقی #فصل_دو #پارت_48 من :خوبه خودت میدونی ........ یک ماه بعد من:یه هفتهس رفتم درخواست طلاق دادم محمدم هنوز هیچی نمیدونه یعنی هیچکس نمیدونه بجز دیانا چون با اون رفتم درخواست دادم اونم خیلی اصرار کرد این کارو نکنم ولی نمیتوستم دوهفتهس محمداز بیمارستان مرخص شده و تو یه هفته اول خیلی باهام سرد رفتار میکردیم مشاور:عزیزم بهتر بود بیشتر بهش فکر میکردی درسته بچتون مرده ولی شما چند سال عاشق هم بودید بعد برای یه بچه چند ماهه میخوان همو ول کنید من:دیگه نمیتونیم با هم زندگی کنیم ....... از اتاق مشاور اومدم بیرون و رفتم خونه ....... رسیم خونه و رفتم بالا لباساهمو عوض کردم و رفتم احضاریی دادگاه رو گذاشتم روی میز غذا خوری و رفتم نشستم روی مبل و تلوزیون رو روشن کردم و زدم شبکه ی 10 داشت فیلم پخش میکرد ..... داشتم تلوزیون میدیدم که محمد اومد رفت لباساشو عوض کردو رفت تو اشپز خونه و یه لیوان اب خورد توجهی بهش نکردم و فیلممو دیدم که یهو صداش اومد که گفت :این چی من:چی محمد:این پاکت من:باز کن بخون محمد:خوب چیه من :احضاری دادگاه بازش کردو خوند محمد:اینا چیه من:فردا تو دادگاه همه چیو میفهمی بلند شودمو رفتم تو اتاق و درو بستم و نشستم رو تخت و گوشیمو برداشتمو به مامانم زنگ زدم و همه چیو بهش گفتم گوشی رو قطع کردم و گذاشتم رو میز و خوابیدم ........ صبح زود بیدار شدم و رفتم دسشویی و دست و صورتمو شستم و رفتم یه لقمه نون پنیر برداشتمو رفتم تو اتاقم لقممو خوردم و لباسامو پوشیدم گوشیم زنگ خورد دیانا بود برداشتم من:سلام دیانا :حاضر شدی من:اره دیانا:پایینم بیا پایین من:باشه گوشیو قطع کردم و کیفمو برداشتم و از اتاق اومدم بیرون محمد سر میز صبحونه بود تا منو دید از جاش بلند شدو اومد طرفم جلو در وایساو گفت محمد:کجا من:خونه مامانم محمد:فقط من میتونن بگم چی به چی من:اع چرا اونوقت محمد:چون من شوهرت و نمیتونم بزارم بری من:بشین بینیم بابا حال داریا حلش دادم و رفتم تو پله ها بودم که گوشیم زنگ خورد برداشتم دیدم‌ دیاناس من:بله دیانا:پایینم بیا من:دارم میام

شروع گسترده اردیا❤️‍🔥 فقط چنلایه+100🌚🥢 معتبرم و مورد اطمینان👸🏻🔥 جزو تیم دونات!😌🌼 برایه شرکت💁🏻‍♀ @ardiya_tab

فقط اینجا گیر کردم

ادمین میخوام @singel111

#مثلث_عشقی #فصل_دو #پارت_47 دیانا:اهان ..... فردا ظهر دیانا:نیکا میخوام برم یچیزی بخرم بخوریم از دیشب هیچی نخوردی من:هرچی دلت میخواد بخر من نمیخورم دیانا:یعنی چی نمیخوری باید بخوری من:هرچی میخوای بخر دیانا رفت و چند دقیقه بعد برگشت دیانا:بیا بخور گرفتم:ممنون دیانا:خواهش میکنم باز کردیم و خوردیم چنتاشم گذاشت رو پنچره من:برای چی انقدر اضافه خریدی دیانا:بعدن میخوریم من:خودن این همه ساندیویچ و نوشابه میدونی با معدت چیکار میکنه دیانا:نه چیکار میکنه خانم معلم خندیدم و گفتم:میرین بهش باهم زدیم زیر خنده داشتیم میخندیدیم که پرستار اومد تو خنده هامونو قطع کردیم پرستار: هنوز به هوش نیومده من: نه هنوز بیهوش پرستار: من میرم وقتی به هوش اومد خودتون بیاین به من خبر بدید من طبقه پایینم من:چشم بعدشم پرستار رفت و منو دیاناموندیم ............... بعد چند ساعت محمد به هوش اومدو دیانا رفت پایین و به پرستار گفت و پرستارم یه سرم بهش وصل کرد بی حس بهش گفتم : سلام محمد: باید باهام بی حس باشی زدم بچه تو کشتم دلیل از این مهم تر که با من بی حس باشی

اد تب 💚Ovin.nika جذب متوسط 💚🌿 درحال پایه گیری🍃 با هر اماری قبول میکنم🪴 برای شرکت تو تب به ایدی زیر پیام بدید💚 @adovin_nika

یه تئوری خیلی قشنگ هست که می‌گه: اگه تو زندگی الانت یکیو دیدی و به دلت نشست، فکر کردی یه چیزی تو وجودش هست که با بقیه فرق داره، جوری که انگار سال‌هاست که می‌شناسیش.. در واقع تو زندگی قبلیت اون آدم یکی از صمیمی‌ترین آدم‌های زندگیت بوده! :)