cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

از گذشته و اکنون

یادداشت‌های ادبی احمد‌رضا بهرام‌پور عمران

Show more
Advertising posts
1 217
Subscribers
+424 hours
+57 days
+7530 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

«استاد نجفِ دریابندری» خالقِ یکی از درخشان‌ترین نثرهای روزگارِ ما چشم‌ازجهان‌ فروبست. استاد نجفِ دریابندری آبروی ترجمهٔ معاصر بود. دریابندری مردِ اندیشمندی بود و انتخاب‌های دقیق و نثرِ مستحکم و مقدمه‌های گره‌گشایش، او را از حدّ مترجمِ صِرف فراترمی‌برد؛ مقدمه‌هایی خواندنی که بعدها در مجموعهٔ «از این لحاظ» گِردِهم‌آمدند. قلمِ دریابندری نثرِ اصیلِ معاصرِ ما را نمایندگی می‌کند؛ نثری که نمایندگانش بزرگانی هم‌چون فروغی، خانلری، قاضی، آلِ احمد و گلستان هستند؛ نثرهایی که درعینِ استحکام، روشن و روان و روزآمد اند. و قلمِ دریابندری هم‌چون نثرِ چوبک و شعرِ آتشی، گرما و شرجیِ جنوب را نیز با خود هم‌راه داشت. و بی‌سببی نبود که خود نیز شیفتهٔ برگرداندنِ گرمای زندگیِ سیاه‌پوستان، روایت‌های رودخانه‌ایِ مارک‌تواین، «پیرمرد و دریا»ی همینگوی و «رگتایمِ» دکتروف به زبانِ فارسی بود. دریابندری به حیطه‌هایی هم‌چون فلسفه و تاریخ و جامعه‌شناسی نیز علاقه‌مند بود. خبرگان برگردانِ او را از «تاریخِ فلسفهٔ غربِ» راسل در روزگارِ جوانی، آن‌هم درتنگنای زندان، قابلِ توجه ارزیابی‌کرده‌اند. برگردانِ دریابندری از آثارِ کاسیرر نیز استوار و رسا است. بخشی از دغدغه‌های فلسفی و اجتماعی‌ِ دریابندری در کتابِ ارزشمند «دردِ بی‌خویشتنی» (الیناسیون) منعکس‌شده‌است. دریابندری چندی سیاست هم ورزیده‌بود و بند و داغ‌و‌درفشش را نیز چشیده‌بود. دریابندری گاه دیدگاه‌های تند و سرسختانه نیز ابراز‌می‌داشت. ازجمله به پیوستنِ ایران به معاهدهٔ بین‌المللیِ «بِرن» (کپی رایت)، اعتقادی نداشت. توجیهش، که گویا از نگرشِ چپش سرچشمه‌می‌گرفت، نیز این بود: دربرابرِ چندسده استعمارِ سیاهی که بر سرزمین‌مان حکم‌فرما بوده، حال چه اشکالی دارد اگر سال‌هایی ما نیز از فرهنگی که از اقتصادِ ما ارتزاق‌کرده، رزقِ فرهنگی برگیریم؟! هم‌چنین است نقدی که به کاربردِ اصطلاحِ «اسطوره» وارد‌می‌دانست و به‌کارگیریِ «افسانه» را بر آن ترجیح‌می‌داد. حتی این نگاهِ سرسختانه موجبِ نوشتنِ کتابی شد با عنوانِ «افسانهٔ اسطوره». و یا سرسختی‌اش در دفاعِ تمام‌قامت از «شوهرِ آهو‌خانم» دربرابرِ نقدهای تند و تیزش از «بوف ِکور». پیش‌تر گمان‌می‌کردم شاید این مخالفتِ با بوفِ کور، به‌سببِ فضایِ تیره ‌و‌‌تارِ حاکم بر آن ‌باشد اما وقتی برگردانِ ایشان را از «در انتظارِ گودو» و دیگر آثارِ بکت که پوچ‌گرایانه‌اند خواندم، دیدم گویا برخطارفته‌ام. شاید هم نگرشِ استاد بعدها دگرگون شده‌‌بود. استاد دریابندری چندین مقالهٔ خواندنی دربابِ نقاشیِ مدرنِ نیز نوشته‌اند که از اِشراف‌شان بر جریان‌های هنریِ غرب حکایت‌دارد. برگردانِ استادانهٔ «معنیِ هنرِ» هربرت رید که تکیهٔ اساسی‌اش بر هنرِ نقاشی است نیز گواهی بر همین آشنایی‌ها و آگاهی‌ها است. دریابندری استادِ شناختِ لحنِ اثر در زبانِ مبدأ، و انتخابِ لحنِ جانشینِ مناسب در زبانِ فارسی بود. کافی است به لحنِ شوخ‌طبعانه و زبانِ نوجوانانهٔ «هکلبری فین» دقت‌‌کنیم. هم‌چنین نثرِ درخشانِ «بازماندهٔ روز» (اثرِ ایشی گورو)، که مترجم در مقدمه آورده چگونه در نثرِ منشیانه و سفرنامه‌ها و خاطراتِ عهدِ قاجاری جستجوکرده تا زبانی مناسب برای بازتابِ فضای اشرافیِ حاکم بر داستان و نیز لحنی باورپذیر برای نوکری وفادار، بیابد. دریابندری بدعتِ دیگری هم داشت که کم‌تر به آن پرداخته‌اند و آن انتخابِ عناوینی زیبا و نوگرایانه است برای آثارش. مرادم انتخاب‌هایی است از نوعِ «به‌عبارتِ دیگر»، «در عینِ حال» و «از این لحاظ». او این تعابیر را که عمدتاً برای انسجام‌بخشی به نوشته و گاه به‌عنوانِ تکیه‌کلام به‌کارمی‌رود، جسورانه بر آثارِ خویش نهاد و برخی نویسندگان پس از او این شیوه را دنبال‌کردند یا با آن شوخی کردند (نمونه‌را: «از اون لحاظ!»). «کتابِ مستطابِ آشپزی: از سیر تا پیاز»، ساحتی دیگر از انسانی چندوجهی را آشکارمی‌سازد. این اثر فرهنگِ واژگانِ سرشاری دارد که برخی‌شان را جز در آن اثر، جایی دیگر نمی‌توان‌یافت. حتی جادارد فرهنگِ اصطلاحاتی براساسِ آن سامان‌یابد و معادل‌ها و تعاریفی برای‌ هر اصطلاحِ آشپزی ارائه‌شود. چندسالِ پیش، جایی در گفتگویی گویا، استاد به نخستین چاپِ «وداع با اسلحه» (اوایلِ دههٔ سی) اشاره‌کردند و با‌لحنی که افسوسی در آن نهفته‌بود افزودند «خودم آن چاپ را ندارم». من که از حسنِ‌تصادف همان چاپ را با امضای خودشان در کهنه‌فروشی‌ها یافته‌بودم، فرصت را مناسب‌دیدم و آن‌ را همراه با کتابی از خودم، به آدرسِ نشرِ کارنامه برای‌شان فرستادم. نمی‌دانم آن بسته به نشرِ کارنامه یا به دستِ استاد رسید یا نه؟! @azgozashtevaaknoon
Show all...
Repost from کتابستان
#شاهنامه #فردوسی #تحقیقی #فروتن 📗 شاهنامه شاه‌نامه نیست! (نقد و پژوهش در زندگی و منظومه فردوسی)؛ غ- فرهنگ فروتن، چاپ اول، تهران: آنزان، ۱۳۷۷. ۱۹۹ص، وزیری، شومیز. ۱۰۰ هزار تومان. سفارش: @sketab1399 📚 با کتابستان همراه باشید: @ketabestan1399
Show all...
«شاعری که خودِ شعر بود» (به یادِ استاد علی‌محمدِ حق‌شناس) اندک‌ اند ادیبانی که دستی بر آتشِ شعر نداشته‌باشند. دراین‌میان آنانی که حدّ خویش بدانند و به‌قولِ نظامی «لاف نزنند» قابلِ ستایش‌ اند. اما امان از آنانی که «خشت می‌زنند» و درکنارش «لافی» درشت نیز! استادِ زنده‌یاد حق‌شناس حضور و زیستی شاعرانه داشت. هرکه با او دم‌خور بوده‌باشد، می‌داند که چه حضورِ نرم و زلال و نازکانه‌‌ای داشت. از میانِ شاعرانِ بزرگِ معاصر بیش‌تر به سهراب می‌مانست. اهلِ «هیاهو» که هرگز نبود، حتی گاه به «هیچ» نیز می‌گرایید. از مرورِ شعرش نیز به‌خوبی این نکته را می‌توان دریافت. قطعاتِ فراوانی از تنها دفترِ شعری که منتشرکرده بر محور «هیچ» می‌چرخد. «هیچی» نه از قماشِ «پوچ»، آن‌سان که در آثارِ نهیلیستی و نمونه‌های تئاترِ پوچی سراغ‌داریم، بلکه هیچی که در نیروانا و و ذن‌بودیسم می‌توان سراغش را ‌گرفت. همانی که سهراب سروده: «به سراغِ من اگر می‌آیید/ پشتِ هیچستان ‌ام». در دفترِ «بودن در شعر و آینه» به‌کرّات با این هیچ روبه‌رومی‌شویم: «یک هیچِ هشیارم/ آیینهٔ تجلیِ هستی/ آدم/ تنها» (بودن در شعر و آینه، توتیا، ۱۳۷۷، ص۶۳). «آن هیچ/ آن چکیدهٔ بی‌چونِ هرچه هست/ من بودم...» (ص۶۷). «زیبا است هیچ بودن و بودن برای هیچ/ اما/ این نعمتی است/ باهمه پوچی/ که هیچ‌گاه/ تا کس کسی نباشد/ درکش نمی‌کند» (ص۸۴). این توجه و تکیه به مفهومِ «هیچِ» نیروانایی، احتمالاً در تصمیمِ او برای ترجمهٔ کتابِ «بودا» (تألیفِ مایکل کریدرز، طرحِ نو، ۱۳۸۲) بی‌تأثیری نبوده‌است. بخشِ قابلِ توجّهی از فصل‌های دوم و سومِ این اثر به سیروسلوک و آدابِ «بی‌خودی» و راه‌های «نفس‌کُشی» اختصاص یافته‌است. مضمونِ «خودستیزی» نیز از مایه‌های مکرّر اشعارِ استاد حق‌شناس است. ازجمله این قطعهٔ زیبا: هربار/ عاشقانه نظرکردن را/ از یادمی‌برم/ دنیا به پیشِ چشمم/ بیغوله‌ای است/ مأمنِ غولی/ به نامِ «من»» (ص۷۲). گاه شاعر نوعی دم‌غنیمت‌شمریِ قلندرانه را نیز توصیه‌می‌کند: «پشم است پول و شهرت و مسند/ تو پشم را / با گوسفند و گلّه رهاکن/ دَم را بپا/ که بیش نماند مجالِ عشق» (ص۱۰۵). در اشعار این مجموعه اعتراض و گله و شکایت کم‌تر دیده‌می‌شود و اگر هم باشد از مقولهٔ النّادرُ کالمعدوم. ازجمله این قطعه که شعرِ زیبایی است: «مادر!/ خواهر!/ با تو چه رفته‌است در این مرزِ پرگهر/ که ‌این‌گونه جاودانه سیه‌پوشی؟/ دستِ کدام غُز/ دستِ کدام غازی/ دستِ کدام گزمه بگویم بریده باد؟/ ماهِ کدام شب/ مهرِ کدام روز بگویم سیاه باد؟» (ص۱۰۴). در این دفتر البته گاه مضامینی دست‌فرسود و در فرمی نثرگونه نیز دیده‌می‌شود: «زن زندگی است/ تلخ است/ زجر می‌دهد/ اما بدونِ آن/ ما نیز نیستیم» (ص۸۸). یا این قطعه که جز بازیِ زبانی میانِ «خود» و «خویش» از هرگونه شاعرانگی بی‌بهره است: «انسان/ اگر «بی‌خود» و «بی‌خویش» از «خود» بیرون آید/ آن‌قدرها هم زشت و بی‌خود نیست/ «بی‌خود» زمانی می‌شود انسان/ که با خویش است» (ص۴۴) دفترِ شعرِ «بودن در شعر و آینه»، در چهار بخشِ «بودگانی»، «آئینگی»، «شعرها» و «مرثیه‌ها» تنظیم شده‌است. در بخش مراثی چند قطعهٔ زیبا آمده‌است. ازجمله قطعه‌‌ای که در رثای زنده‌یاد امیرحسینِ جهانبگلو سروده‌شده. شاعر مضمونِ عبارتی را که در «تلقینِ» متوفی تکرارمی‌شود دست‌مایهٔ شعرِ خویش قرار‌داده‌است. بخش‌هایی از این قطعه: «... گفتم/ چقدر اِسمَع و اِفهَم/ حالا بگو بخواب/ گفتم/ ولش کنید/ این مرد بی‌تکان هم می‌فهمید/ دردش همین مصیبتِ فهمیدن بود/ دردش همین شنیدن بود/ حالا ولش کنید بخوابد[...] گفتم/ اِسمَع/ ای خاک ابنِ خاک/ حرفِ تو را کسی نفهمید/ اما/ اِسمَع، مثلِ همیشه اِسمَع/ مثل همیشه اِفهَم/ اِفهَم که فهم نامِ نخستت بود ...» (۸_۱۶۵). و سوگنامهٔ دیگری نیز در قالبِ غزل و به شیوهٔ مولانا سروده که بیانگر ممارست‌های او درزمینهٔ شعرِ کهنِ فارسی است: [...] نه نشانِ گلشنِ روی تو، نه بهارِ خنده و خوی تو نه هَزارِ چهچهه‌گوی تو، به چمن نوای تو می‌زند ز تفِ خزان و دَمِ زغن، بنگر که چون شده باغِ من که چگونه زاغِ سیه‌ذقن، همه مُرغوای تو می‌زند [...] @azgozashtevaaknoon
Show all...
"از آقازاده‌های عالمِ شعر" در تذکره‌های عصری یا دوره‌ایِ عهدِ صفوی که خوشبختانه تعدادشان کم‌ هم نیست، تذکره‌ی نصرآبادی جایگاهِ ویژه‌ای دارد. درقیاس‌با دیگر تذکره‌های دوره‌ایِ آن روزگار، ازجمله تذکره‌ی حزین، اثرِ نصرآبادی جدااز معرفیِ نزدیک‌به هزار شاعر و ثبتِ نمونه‌هایی از شعرشان، فضای فرهنگی و مناسباتِ کوچه‌و‌بازارِ آن روزگار را نیز به‌نسبت خوب به‌تصویرکشیده. هم‌چنین است اطلاعاتِ مغتنمی که نویسنده از توجهِ طبقات و اصنافِ آن روزگار (امیر، عالِم، فقیه، کاسب و قهوه‌چی) به شعر و شاعری و نیز گرایش‌های قومی و روحیاتِ هر شاعر ارائه‌می‌دهد. کاربردِ اصطلاحاتِ خاصّ نقدِ ادبیِ دوره‌ای نیز از دیگر اهمیت‌های این تذکره است. درکنارِ همه‌ی این فوائد، شوربختانه این تذکره آکنده‌ است از اشتباهاتِ تاریخی و انتساب‌های نادرستی که نه در چاپِ زنده‌یاد وحید دستگردی به آن اشاره‌شده و نه در چاپِ به‌مراتب منقّح‌ترِ جنابِ ناجیِ نصرآبادی. ارزیابیِ نصرآبادی از روحیات و پیوندهای سببی_نسبیِ شاعران با اربابِ قدرت و سرآمدانِ فکر و فرهنگِ آن روزگار نیز قابل‌توجه است. او گاه به معرفیِ خاندان‌های شاعرپرور نیز پرداخته. ازجمله آن‌جاکه اشرفِ مازندرانی و برادران و تبار و کسانش را معرفی‌کرده. نیز آن‌جا که فصلی را به معرفیِ خویشان و نزدیکانِ شاعرپیشه‌ی خود اختصاص‌داده. نصرآبادی در مواردِ مکرر از متشاعرانی که برادرزاده، خواهرزاده یا قوم و خویشِ فلان شاعر یا بهمان حاکم بوده‌اند و بی‌آن‌که به قولِ خودِ او "ربطی به شعر داشته‌باشند" در محافل و مجامعِ روز خودشان را "زورچپان" می‌کرده‌اند، نمونه‌آورده‌. اینان آقازاده‌های بهره‌مند از "رانت‌"های فرهنگیِ زمانه‌ی خویش بودند؛ کسانی که گرچه شعری ماندگار از خود به‌یادگارننهاده‌اند اما در گورستانِ تذکره‌ها و سفینه‌ها نام‌و‌نشانی از آن‌ها باقی‌مانده. ازجمله‌ی این شاعرنمایان "حکیم حاذق"‌نامی بوده‌. او برادرزاده‌ی حکیم ابوالفتح گیلانی، ممدوحِ عرفیِ شاعر، بود. این حکیم_شاعر!به‌واسطه‌ی همین پیوستگی با بزرگان و احتمالاً رندی‌‌پیشه‌کردن‌ها و گُربُزی‌هایی به دربارِ پادشاه و امیرانِ وقت راه‌یافت. به تصریحِ نصرآبادی: باآن‌که او از علمِ طب سردرنمی‌آورَد اما امرا به‌ناگزیر به او "رجوع‌می‌نمایند". نامبرده احتمالاً از آن دسته طبیبانی بوده که چون از گورستانی ردمی‌شده از شرم قبا بر سر می‌کشیدند! دنباله‌ی کلام از زبانِ نصرآبادی: "فی‌الجمله ربطی به شعر دارد؛ اما خود را به از انوری می‌داند. از عزیزی مسموع شد که دیوانی در کمالِ ترتیب تمام‌کرده در قابِ مرصّعی جای‌داده؛ هرگاه به مجلس می‌آورند اگر امرای عزیز باشند که به تعظیمِ دیوانِ او برمی‌خیزند؛ و اگر برنخیزند تندی‌می‌کند". از ابیات او است: _ ز هر تسبیح دستم عار دارد که سُبحه بر میان زنّار دارد _ من آن تسبیح را بردست‌گیرم که او ذاکر بوَد گر من نمیرم نصرآبادی ازجمله‌ی اشعارِ او، این بیتِ زیبا را نیز آورده: در سخن پنهان شدم مانندِ بو در برگِ گل میلِ دیدن هرکه دارد در سخن بیند مرا (تذکره‌ی نصرابادی، تصحیحِ محسن ناجی نصرابادی‌، انتشارات اساطیر، ۱۳۷۸، ج ۱،صص ۶_۸۵). که البته این بیتِ مشهور با اندک‌تفاوتی سروده‌ی زیب‌النساء (متخلّص به مخفی)، دخترِ اورنگ‌ زیبِ، از پادشاهانِ سلسله‌ی گورکانیِ هند است!: در سخن مخفی‌ شدم مانندِ بو در برگِ گل هرکه دارد میلِ دیدن در سخن بیند مرا @azgozsshtevaaknoon
Show all...
در رباعیِ سوم کسره‌ی آخرِ واژه‌ی "لبِ" اضافه است. کلّ ترکیبِ "لب‌ازشیرنشُسته" صفتِ "طفل" است.
Show all...
«گله‌‌گزاری‌های نیما از شاگردانش در رباعیّات» اسبابِ هنر یک‌سره بر گِردِ من است حرفی که دلی جوشد از آن، وِردِ من است شادم که پسِ پنجه‌و‌اندی با من آنی که معاند است شاگردِ من است! (ص ۵۲۶) عمری به‌سرآمدم به‌هنگامهٔ زیست بشناختم آن را که ندانستم کیست اکنون لبِ ازشیر‌نشُسته طفلی می‌خواهدگویدم که این هست آن نیست! (ص ۵۳۱) عمری همه خواندم و نبُردم از یاد عمری دلِ من راهم در پیش گشاد دانی پسِ هرچه رفت فرجام چه شد؟ شاگردم بر سرِ من آمد استاد! (ص ۵۳۵) دود از برِ خاکستر بنیادم شد افسوس که با خرابم آبادم شد هر زَیف و زنی که کرد شاگردیِ من حرفی دوسه ناموخته استادم شد! (ص ۵۳۹) توفیر نداده‌ای «الف» را از «جیم» ذرّهٔ نگریخته ز شیطانِ رجیم بادت به جگر زهرت، این حرف ترا باید که دهی به اوستادت تعلیم! (۵۶۳) آموختمش شیوهٔ هرگونه سخن بنهادم حرف‌حرف، حرفش به دهن چون نیک بیازمود و آمد به زبان اول سخنی که گفت، بودش بدِ من! (ص ۵۶۵) راهت بنمودم و به ره بازشدی آن‌گاه به‌ راه در تک‌و‌تاز شدی چون سازم اگر من به سمرقندت راه بنمودم و تو به‌سوی اهواز شدی! (ص ۵۷۰) مجموعهٔ کاملِ اشعارِ نیما یوشیج، تدوین: سیروسِ طاهباز، موسسهٔ انتشاراتِ نگاه، چ چهارم، ۱۳۷۵. @azgozashtevaaknoon
Show all...
"عیدِ مجلَّه یا بوری" (در التّفهیم بیرونی) بیرونی در التّفهیم لاوائل صناعه‌التّنجیمِ ذیلِ فصلی در توضیحِ عقاید و اعیادِ یهودیان، از عیدِ بوری یا مجلّه نیز سخن‌‌گفته‌است. و این بوری همان جشنِ "پوریم" یا "هامان‌سوزان" است که این اواخر به‌خاطرِ حرکاتِ ایران‌ستیزانه‌ی یهودیانِ افراطی برسرِ زبان‌ها نیز افتاد. عبارتِ بیرونی چنین اصل: "بوری چیست؟ نامِ او از قرعه و فال بیرون‌آورده‌است، و چهارمِ روز بوَد از آذار که ازپسِ او نیسَن آید. و نیز او را عید مجلَّه خوانند. و سببِ او آن است که هامان وزیرِ احشویرش* اَی خسرو، برای بوده است به ایشان که اندر آن روزگار که اسیر بودند به بابل. پس وقتی تدبیر بسپارید به هلاک‌کردن جهودان؛ و چنان افتاد که تدبیر بسگالید به هلاک‌کردنِ جهودان؛ و چنان افتاد که تدبیرِ بر وی بازگشت و بدین روز کشته‌ شد و بردارکرده. اکنون جهودان بدین روز صورت‌ها کنند به‌دارکرده و پس بسوزانند و بدان شادی‌کنند و او را "هامان‌سوز" خوانند ازبهرِ این". تاکیدم این‌جا بیش‌تر بر حاشیه‌ای است که استاد همایی در توضیحِ "عید مجلّه" آورده‌اند: "جهودان در عیدِ بوری یا پوریم کتابی می‌خوانند که آن را به زبانِ عبری مغیلّا می‌گویند و گویا کمه‌ی مجلّه‌ی عربی به‌معنیِ صحیفه و کُراسه از همین لفظ گرفته‌شده‌است". ایشان درادامه برای روشن‌ترشدنِ مطلب عینِ عبارتِ عربیِ التّفهیم را نیز نقل‌کرده‌اند: "و یعرف ایضاً بعیدالمجلّه‌ای معلّی (کذا) و هوالکتاب" (التفهیم، تصحیح علامه جلال‌الدین همایی، موسسه‌ی نشرِ هما، چ چهارم، ۱۳۶۷، صص ۷_۲۴۶). در منابعِ در دسترس‌ام نکته‌ای دیگر درباره‌ی مجلّه نیافتم. اما باتوجه به اهمیتی که قومِ یهود برای متونِ کهنِ دینیِ خود قائل اند و نیز اشاراتِ مکرری که درباره‌ی پیوندِ جهود با قباله‌جات و اسنادِ کهن در متونِ کهن می‌توان‌یافت، این حدسِ علامه همایی تامل‌برانگیز است. سخن ایشان با مطلبی که پیش‌تر درباره‌ی "مجلّه" در متون کهن" آمد پیوندی قابل‌توجه نیز می‌یابد. * علامه همایی در حاشیه با آوردنِ ضبطِ نسخه‌ دیگر از این واژه : ("اخشویرش، حص) افزودند: "تلفّظ عبری‌اش مطابقِ آن‌چه از عالِمِ یهودی شنیدم اَخشَوِروش است به معنیِ پادشاه که با خشایارشا تطبیق‌کرده‌اند (همان، ص ۲۴۶). @azgozashtevaaknoon
Show all...
"مجلّه" در متون کهن واژه‌ی مجلّه که در دورانِ متأخّر دربرابرِ اصطلاح Magazine آن را به‌کارمی‌بریم، کمی بیش‌از صدسالی است که در زبانِ فارسی رواج‌یافته. این واژه عربی است (مجلَّه). آن‌گونه که در منابع آمده نخستین مجلّه‌ حدوداً یک‌قرن پس‌از انتشارِ اولین روزنامه‌ در فرانکفورت، در لندن منتشر شد. مجلّه‌ای که مروری بود بر حوادثِ روز (The Review). احتمالاً چاپِ چنان مطالبی انگیزه‌بخشِ داستان‌نویسانِ آن روزگار نیز بوده‌است. در ایران نیز نخستین مجلّه (با عنوانِ "فلاحتِ مظفری") درباره‌ی علم فلاحت یا کشاورزی بود و در عصرِ مظفّری، یعنی چندین دهه پس‌از انتشارِ روزنامه‌ی "کاغذ اخبارِ" میرزا‌ صالح شیرازی منتشرشد. هنگامِ مطالعه‌ی تذکره‌ی نصرآبادی (سده‌ی ۱۱) ذیلِ زندگی و شعرِ "مولانا محمدرشید" به واژه‌ی "مجلّه" که رسیدم درنظرم کمی‌غریبه آمد. عبارتِ نصرآبادی چنین است: "[...] در خدمتِ عالی‌حضرت علی‌رضا شیخ‌الاسلام به نوشتنِ صُکوک و مجلّات مشغول، و نهایتِ اعتبار یافته، و در نظم و نثر قدرت‌دارد ..." (تذکره‌نصرابادی، محمدطاهر نصرآبادی، تصحیح محسن ناجی نصرآبادی، انتشارات اساطیر، ۱۳۷۸، ج ۱، ص ۲۶۶). تصدیق‌می‌کنید که آمدنِ واژه‌ی "مجلّات" در متنی تالیف‌شده در سده‌‌ی یازدهم اندکی عجیب است. مصحّح محترم دو مقاله‌ی ارزشمند از استاد ایرجِ افشار را نیز ضمیمه‌ی جلد دومِ تذکره کرده‌اند. باآن‌که هر دو مقاله‌ی استاد افشار در تعریفِ اصطلاحات و واژه‌های نادر و محاوره‌ایِ کتاب است و حتی یکی از آن‌ها "اطلاعات کتابداری و نسخه‌شناسی" عنوان دارد اما ایشان چیزی درباره‌ی "مجلّه" ننوشته‌اند. برای یافتن معنای دقیق‌ترِ این واژه و احتمالاً یافتنِ شواهدِ بیش‌تر به "فرهنگِ بزرگ سخن" مراجعه‌کردم. آن‌جا سه معنا ذیل "مجلّه" آمده: _ نشریه‌ای که در فواصلِ زمانی مشخص چاپ‌می‌شود (نمونه‌ها از: دکتر مصدق و اقبالِ آشتیانی). _ نوعی برنامه‌ی تلویزیونی در موضوع و زمینه‌ای خاص. _ کتاب، به‌ویژه کتابِ ادب و حکمت. شاهدِ این کاربردِ سوم از ترجمه‌ی تاریخِ یمینیِ جُرفادقانی نقل‌شده: "قرب دوهزار بیت نظم است که اکثرِ آن در مجموعه ... مسطور و بعضی در مجله‌ای ... مرقوم و مزبور". (فرهنگِ بزرگِ سخن، به سرپرستی دکتر حسن انوری، انتشارات سخن، ج ۷، ص ۶۷۱۴). مراد این معنای سوم است که نشان‌می‌دهد مجلّه در معنایی خاص و اصطلاحی چندسده پیش‌از نصرآبادی نیز کاربرد‌داشته. اما گویا کاربردِ این واژه در متونِ کهن نادر بوده‌است. نیز ازآن‌جاکه نصرآبادی "مجله" را کنارِ "صُکوک" (جمعِ صک: چک) آورده به‌نظرمی‌رسد دست‌کم در عصرِ صفوی این واژه معنای خاص‌تری نیز یافته‌بوده‌است. البته باید در شعر و نثرِ آن دوره بیش‌تر جستجوکرد و با دقت و اطمینانِ بیش‌تری سخن‌گفت. از میانِ شاعرانِ زبانِ فارسی قاآنی چندین‌بار مجلّه را در اشعارش به‌کاربرده. از کلامِ او روشن‌می‌شود که او نیز همچون نصرآبادی "مجلّه" را در معنایی به‌کارمی‌برده که هم‌چون "قباله" ملازمِ سندیّت‌داشتن (بسنجید با صک) و استشهاد و قدمت و کهنگی است. دقت در این نمونه‌ها و توجه به واژه‌هایی هم‌چون دعوی، اقطاع، صحّ ذالک، مسجّل و اثبات، مطلب را روشن‌تر خواهدساخت: _ تا هرکسی مجلّه نگارد به کفرِ ما در هر محلّه ساغرِ می برملا زنیم _ گردون ز ازل ساخت یکی نغز مجلّه تا بر شرفِ خویش کند دعویِ برهان _ مجلّه‌ای است مسجّل دفاترِ کرمت که صحّ ذالکِ چرخش نموده عنوانی _ گردون مجلّه‌ای بر اثباتِ معجزه گیهان محلّه‌ای است ز اقطاعِ کشورش* * به نقل از "گنجور". می‌شد به دیوانِ قاآنی نیز رجوع‌کرد و به همان‌جا ارجاع‌دارد، اما خواستم از الطافِ "گنجور" حق‌گزاری‌کنم. البته باید سرِ فرصت در دیوانِ قاآنی جستجوکرد و با اطمینانِ بیش‌تری ارجاع‌داد. @azgozashtevaaknoon
Show all...
علم خوب است ولی از من اگر می‌شنوید عالم ار روزی گشتید معلم نشوید! @azgozashtevaaknoon
Show all...
🔹میزگرد چهار استاد نامدار ادب و فرهنگ درباره مکتب های ادبی ... مباحثه ادبی استاد سعید نفیسی، دکتر محمدجعفر محجوب، عبدالله توکل و دکتر ضیاء الدین سجادی درباره چگونگی مکتب ها و سبک ادبی در ادبیات فارسی ... 🔸 منحصر به فرد و انتشار برای نخستین بار 🔺شما جزو اولین فارسی زبانانی هستید که این صداها را خواهید شنید. ♻️ گسترش دهیم و برای علاقه مندان ارسال کنیم ... 🐦‍⬛️باز نشر حتماً با لینک هر دو کانال #سعید_نفیسی #محمد_جعفر_محجوب #عبدالله_توکل #ضیاء_الدین_سجادی 🔹 چراغداران: @chraghdaran 🔸گروه چراغداران: t.me/cheraghdaran 🔺سخن و سخنوران: @SokhanoSokhanvaran 🐦‍⬛️کانال یوتیوب: www.youtube.com/@Cheraghdaran ♻️ @chraghdaran | @SokhanoSokhanvaran
Show all...