cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

°•دلـ🕊ـباختــه•°

گیتاریست مغرور من : پی دی اف مال من باش : پی دی اف دلباخته : آنلاین روزی دو پارت به جز جمعه ها ✨ نویسنده : @NEVISANDEH1400

Show more
Iran328 778The language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
179
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

پارت های امروز
Show all...
#پارت_251 به ساعت نگاه کردم احتمالا الان تو کلاس بود پس باید منتظر شم کمی نشستم ولی خیلی بی طاقت شده بودم بلند شدم و خواستم سمت ورودی سالن برم که با دیدن صحنه جلوی روم‌ خشکم زد میلاد با فاصله نزدیکی با یه دانشجو در حال بگو و بخند میلادی که این روزا فکر میکردم خنده های خوشگلش فقط برای منه گوشیم از دستم افتاد که برگشتن سمتم هه پس وقتایی که من فکر میکردم داره کار می‌کنه اینجا با دخترای دیگه لاس میزنه پوزخندی زدم و قدمی عقب برداشتم با ترس و نگرانی سمتم اومد و لب زد _اوا داری اشتباه میکنی زود قضاوت نکن ! دختره با لحن پر عشوه ای گفت _ ببخشید من متوجه نشدم ! اینجا چخبره ! با چشای پر از اشک نالیدم _ لعنتی حتی اگه دوسم نداشته باشی خق نداری وقتی اسم من تو شناسنامته با بقیه باشی با لحن درمونده ای نالید _ اوا به جون مامانم داری اشتباه میکنی یه دقیقه به من گوش کن حماقت نکن !
Show all...
#پارت_250 نمی‌دونم ماها چطور می‌گذشت فقط یه چیز و میدونستم حالم خیلی خوب بود حداقل نسبت به چند سال پیش کلی پیشرفت کرده بودم میلاد دیگه تو بیمارستان نبود به جاش توی دانشگاه علوم پزشکی اینجا تدریس میکرد با ذوق به خودم تو آینه نگاه کردم شکمم دیگه داشت خودشو نشون میداد سوار ماشین شدم و راه افتادم تو دوران بارداریم یه چیزی که خیلی اذیتمون کرد یکی از ویار های عجیب من بود ویار بوی میلاد ! بعد از شب عروسی رفتم دکتر و ازش کلی سوال پرسیدم و یکی از چیزایی که گفت این بود که به بوی شوهرت ویار کردی می‌گفت بیشتر زنای حامله از بوی شوهرشون حالشون بد میشه ولی بعضیا دلشون میخواد شوهرشون همش پیششون باشه میلاد به خاطر اینکه مجبور میشد ساعات زیادی تو بیمارستان بمونه از اون کار کنار کشید و فقط چند تا کلاس داشت که از ساعت ۱۲ تا ۴ طول می‌کشید اولین بار بود تو زمان نبودش اینطوری میشدم همیشه وقتی بود ویار میکردم و اونم از خدا خواسته میومد و اجازه میداد بوش کنم حتی بعضی وقتا انقدر محکم بغلم میکرد که با خودم میگفتم شاید اون حاملش و ویار کرده خنده ای به فکرای خنده دارم کردم و از ماشین پیاده شدم
Show all...
این وسط لباس عروس اوا خانومم ببینین😌🥺
Show all...
دوپارت امروز❤️
Show all...
#پارت_249 با سرعت عادی سمت خونه عمو روند وارد خونه شدیم که صدای پر ذوق زنعمو اومد _ چیشد ؟ بچه چی بود ؟ وای خدایا اونطوری من و نگا نکنین دارم دق میکنم مادر مامان منم از زنعمو هول تر شروع کرد که میلاد برعکس رفتار نرمش با من جدی لب زد _ آروم آروم چخبرتونه ؟ برگشت سمتم و با لحن الکی عاشقانه ای گفت _ تو میگی با من بگم عشقم ؟ خواستم بگم کاش همیشه پیش بقیه باشیم تا من و عشقم صدا کنی و منم برای لحن قشنگت بمیرم ولی برعکس لب زدم _ تو بگو با لبخند گفت _ خب ! خبر اینه که ! قراره یه اوا کوچولوی دیگه بهمون اضافه شه با خوشحالی زنعمو و مامان میلاد خیلی یهویی من و محکم تر به خودش فشرد و موهامو بو کشید قلبم تند میزد خیلی بیشتر از تند . . با اومدن بقیه جمع کامل شد و پر شدن از خوشحالی دیگه مشخص بود جمعمون خانواده من و میلاد رویا و هیراد پری و فربد همیشه همین بودیم بدون هیچ تغییری کنار هم دیگه ! خوشحال ! البته این وسط تنها چیزی که دردناک بود عشق یکطرفه من بود که به تنهایی کل هوشحالیا رو خاکستر میکرد
Show all...
#پارت_248 عاشق وقتایی بودم که مظلوم نگاش میکردم و اونم طاقت نمیاورد و پیشونیم و می‌بوسید یا وقتایی که به بهونه بغل کردن کوچولوی تو شکمم شیطنت میکرد و بغلم میکرد دیگه مثل سابق نبودیم هیچکدوممون دیگه عاشق این فسقلی تو شکمم بودم حتی اگر بدون عشق اما حالا میشه گفت دوستانه دارم با مردی که عاشقشم زندگی میکنم و این و مدیون این خانوم کوچولوئم از مطب خارج شدیم و با هم سمت ماشین رفتیم با اختیاط کمکم کرد سوار شم و خودشم سوار شد با لبخند کمی نگام کرد و گفت _ پس قراره یه گربه تخس وحشی مثل خودت بهم بدی اره !؟ حرصی گفتم _ وحشی خودتی ! با خنده کشیدم تو بغلش و با لحن مهربونیت گفت _ مرسی گربه کوچولو ! مرسی که به زندگیم روح‌ بخشیدی پشمام‌ نه بابا ! اولین بار بود اینطوری حرف میزد ! ‌هیچوقت ازدواجمون و حتی به روم نمی‌آورد البته میآورد اما بعضی وقتا با لبخند لم دادم که محکم روی موهامو بوسید و لب زد _ راستش منم خیلی دلم میخواست تا صبح همینطوری تو بغلم باشی ولی باید بریم خونه ما به مامانم قول دادیم سری تکون دادم و از بغلش خارج شدم
Show all...
#پارت_246 با حالت مسخره و خنده داری گفتم _هوووم خنده ای کرد _ برو بخواب بچه الان میرم می‌خرم! تعجب کردم! پووووف چه چیزا ! کمی فکر کردم و روی تخت نشستم اینطوری نمیشه اما پوفی کشیدم حدود یه ربع بعد میلاد با یه کیسه پر از لواشم و آلوچه برگشت با ذوق پریدم ازش بگیرم که دستشو عقب برد و با حالت هشدار لب زد _ زیاده روی نمیکنی ! با چشای گربه ای و مظلوم نالیدم _ باشه قول تو فقط اونو بده ! دارم دیوونه میشم ! محو شده چشام و نگاه میکرد حالا هیچوقت اینطوری خوشگل نگام نمیکنه فقط الان ! پوفی کشیدم شاید اگه هر لحظه دیگه ای بود ذوق مرگ میشدم ولی الان ! فقط چشمم خوراکیام و میدید داد دستم که مثل دیوونه ها بازشون‌ کردم و با لذت تو دهنم مزه مزه کردم اومی‌ گفتم و با لذت خوردم که میلاد کلافه گفت _ چرا اینطوری میخوری ای بابا برگشتم و متعجب نگاش کردم که حرصی گفت _ هیچوقت اونطوری با اون چشای درشتت من و نگا نکن ! انقدرم اوم اوم نکن وا ! هیچی نگفتم و برگشتم و با لذت دوباره به خودم ادامه دادم
Show all...
#پارت_247 •• سه ماه بعد •• با ذوق و شوق به مانیتور خیره بودم با شنیدن کلمه دختره از خوشحالی جیغی کشیدم که میلاد بهم خندید تو این سه ماه عجیب تر روزای زندگیم و گذروندم میلاد خیلی عادی رفتار میکرد ! انگار دوتا همخونه ساده ایم بعد اونشب دیگه اصلا بهم نزدیک نمیشد و تنها چیزی که می‌گفت این بود که انقدر موقع خوردن خوراکیات چشاتو مظلوم نکن زیادی لوس شده بودم و با کوچکترین دادی که سرم میزد دیوونه میشدم اونقدر بعضی وقتا مظلومانه و همزمان تخس رفتار میکردم که خودم از حرکاتم سر در نمی‌آوردم ولی میلاد خوب طاقت میاورد هانا و پونه از بچه متنفر بودن چون فکر میکردن وقتی اون بیا. دیگه اونارو دوست ندارم مامان و زنعمو مثل همیشه برام سنگ تموم میذاشتن رابطه هیراد و میلاد هنوز قاراشمیش بود و بعضی وقتا واقعا از چشم غره هاشون میترسیدم تصمیم گرفته بودم دیگه عشقی بهش نداشته باشم ولی محبتای این سه ماهش حتی اگر از ترحم بود بدجوری دل می‌برد
Show all...
#پارت_245 شماره رویا رو گرفتم و منتظر موندم حدود ده ثانیه بعد صدای خواب آلودش تو گوشم پیچید _ بلههه! از صدای کشیدش خندم گرفت ولی کلافه گفتم _ رویا من ترشک می‌خوام _ وادفاک؟ ناموصا نصف شب زنگ زدی بگی ترشک میخوای ؟ بگیر بخواب فردا می‌خری دیگه! مردم شب اول عروسی چیکار‌ میکنن رفیق ما چیکار میکنه! _ رویا خفه شو اذیتم نکن این خیلی غرعادیه ! حس میکنم اگه همین الان بهش دسترسی پیدا نکنم نفسم بند میاد میمیرم _ کصخلی دیگه! _ رویاااااا _ وایسا ببینم ! تو چند وقته حامله ای !؟ _حدودا پنج هفته _ خب احمق ویار کردی دیه ! از یک ماهگی شروع میشه تا سه یا چهار ماهگی ! عادت می‌کنی _ من الان چیکار کنم؟ _ باید میلاد و بیدار کنی بره بخره ! وگرنه دیوونه میشی ! انقدر ذهنم از ترشک پر بود که داشتم دیوونه میشدم خواستم حرفی بزنم که دستی دور کمرم حلقه شد و گوشی و ازم گرفت _ هییین صدای خواب آلود و جذابش بلند شد _ شب بخیر آبجی کوچیکه و قطع کرد هنگیده بودم که کنار گوشم گفت _ گربه کوچولو اگه دلت چیزی میخواد باید به من بگی نه خواهرم
Show all...