کلبه ی تنهایی من...
156
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
#نقش_آدم_های_بد_در_زندگی_ما
زندگیِ ما دائماً در اقتباسِ از تجربههایمان میگذرد. در واقع، زندگی چیزی نیست جز تصوری از تجربهها. یکی از حالتهای ما در مورد آدمهایی که همیشه نقشِ سوهان اعصاب برایم داشتند و دارند، میتواند ترحم باشد. چرا که آنها در بخشی از جریان زندگی قرار گرفتهاند که خوبیهای دیگران را برای ما به مفهوم میآوردند! هر چقدر که ما از آدمهای شرور رنج دیده تر باشیم، به همان اندازه، و ای بسا بیشتر، زیباییهای آدمهای خوب را درک وجودی خواهیم کرد! البته این به این معنی نیست که وجود آدمهای شرور در زندگی ما یک ضرورت است برای تحقق درک خوبیهای آدمهای خوب! به نظر من، روال منطقی و زیبا، و گاهاً انزجارآور طبیعت، بر خلاف عواطف ما، به اندازهی کافی این مهم را تحقق میدهد که ما جهان تضادها را تجربه کنیم و حالتهای روانی و درونیمان به مفهوم درآیند! بیماریهای طبیعی، به ما لذت و قدر سلامتی را خواهند آموخت، هوای سرد، قدر هوای گرم را نیز خواهد آموخت و بلعکس. بنابراین، از این منظر، طبیعت به تنهایی و قائم به خود بهترین مدرسه است برای آموختن و فراگرفتن! انسانها میتوانند صرفاً معلولِ علتها نباشند و گاهی در مقابل معلولها واکنش نشان دهند یا از آن برای تکامل فکری و روحی خود بهره ببرند! اما به لحاظ گزارش ماوقع، بزرگترین خدمت را، برای درک و بهتر دیدنِ آدمهای خوب، آدمهای بد و شرور به ما میکنند! آدمهای بد، گاهی این کمک را به ما میکنند تا زیبایی رفتارِ آدمهای خوب را حتی بزرگتر از آنچه هستند درک کنیم! زیباییها با رشدِ معرفت انسانها خود را نمود میدهند! ممکن است یک زیبایی بزرگ، برای یک آدم که هنوز جهان تضادها برایش به مفهوم نیامدهاند، یا از تجربههایش چیزی نیاموخته است، خیلی کوچک جلوه کند. اما یک زیبایی کوچک، برای کسی که با همهی تلخیهای زندگیاش کنار آمده است، با وسعت بزرگی در وجودش انعکاس داده شود!
#سالارموسوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEvfxt2JBrzUlCqRRA
3800
#انعکاس_خدا_در_انسان
در یک فیلم هندی زیبا، با محتوایی پیشرو و آوانگارد، به نام «خداوند زوجها را میسازد»، در چند سکانس، شخصیت زن، در مورد شخصیت اصلی داستان، که همسر اوست، میگوید که «من خدا را در او نمیبینم، به همین خاطر عاشق او نیستم، گرچه او انسان بسیار خوبی است». گویی خدا در قالب عشق، در وجود انسانی باید تجلی بیابد! در این فیلم زن چه زمانی عاشق مرد میشود؟ زمانی که خدا را در او میبیند. خدا را چگونه میبینید؟ این سوال کلیدی است که به نظرم نقطه عطف این فیلم محسوب میشود. زمانی که مرد به نقش شخصی دیگر در میآید تا خدا را به قلبِ زن، یعنی عشق را بیاورد، آن زمان است که زن عاشق او میشود، یعنی خدا را در مرد میبیند. از موضع یک خدا باور میتوانم بگویم، با وجود مسئله ی بزرگ «شر»، که عامل و مانع بزرگی در عدم پذیرش خداوند برای خداناباوران است، (هر چند من با پاسخ ساده و کلیشه ایی مذهبیون در توجیه شر کاملاً زاویه دارم (، اما بشر قابلیت این را دارد که در مبانی بشری خویش، حداقل ریشههای «شر» را متزلزل کند. این که بشر هنوز اقدامی برای تضعیف شر نکرده است، یک پدیده ی جبری نیست که بگوییم این جبر خود یک شر است، بلکه جنایتی آگاهانه است. عملی که از روی آگاهی انجام شود، هیچ موجودی نمیتواند مانع آن شود، حتی خداوند! زیرا دخالت خداوند در عملِ آگاهانهی انسان، نقض آزادی و اراده اوست. من شری در طبیعت نمیبینم، بلکه آنچه ما شر طبیعی مینامیم، نسبتی است که پدیدههای طبیعی با ما دارند، و نه با خودشان! اگر بادِ سرده استخوان سوزی در بیابانی مرا غافلگیر کرده است، آن سرما در تضاد با جسمِ گرما طلب من است، وگرنه این برف، این سرما، این ریزدانه های سرد برفی، در تدارک و تزیین یک بهار زیبا با گلهای رنگارنگ در آینده هستند! ریشه ی عمیق شر، در مبانی ارتباطی خودِ بشر نهفته است و نه جایی دیگر! انسان زمانی که به دیگری و دیگران عشق میورزد، زمانی که جانی را جان میبخشد، زمانی که برای آلام دیگری التیام میشود، اگر خداباور باشد، خدا را در خویش منعکس کرده است. وگرنه، دائما خدا خدا کردن، نه تنها تحقق دهنده ی خیر نمیشود، بلکه هر روز از او موجودی شرورتر خواهد ساخت! نگاهی به وضعیت امروز ما به خوبی نشان میدهد که تمام سرمایههایی که در خدمت خدا گرفته شدند، جز فساد چیزی از آنها بیرون نیامده است!
#سالارموسوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEvfxt2JBrzUlCqRRA
46890
.#همه_چیز_به_تو_بستگی دارد!
یکی از گزاره ی انگیزشی که همیشه میشنویم و دائماً بر ما سرکوفت زده میشود این است که میگویند، «همه چیز به تو بستگی دارد ». اگر تو بخواهی همه چیز درست میشود! دنیای موفقیتها، دنیای امکانها است. در دنیایی که امکان رشدِ همهی انسانهای یک جامعه نیست، چگونه ما میتوانیم از «خواستن و توانستن»، سخن به میان بیاوریم؟ فعلِ خواستن، زمانی صرف میشود که امکانهای توانستن وجود داشته باشند! میدانم که طرفداران این تئوری حرف و حدیثها برای گفتن دارند! مثلاً میگویند، پس چطور فلانی و فلانی، با وجود تمامِ موانع پیشرفت کردند؟ و به موفقیت رسیدند؟ اولاً، گاهی طبیعت به بعضی از افراد، بعضی استعدادها را میدهد، که محدودیتها قابلیت سد شدن در برابر استعداد فوق محیطی آنها را ندارند. دوماً، موفقیتی که اینچنین بدست میآید، با حذف بسیاری دیگراست که امکان پیشی گرفتن از فردِ موفق را دو چندان داشته اند، اما با حذف آنها از عرصه ی رقابت است که این موفقیت حاصل شده است! در جامعهی فقر زده، تمامِ امکانها، رونده افول را ممکن میکنند و نه صعود را! من از کسی که خود را در چنین جامعهای فردی موفق، در عرصه مثلاً علمی، اقتصادی، ورزشی، میداند، سوالی میپرسم، چند نفر میتوانستند با تو رقابت کنند، اما جامعه آنها را از رقابت با تو حذف کرده است؟ آیا موفقیت نه یعنی اینکه کسانی که میتوانستند رقیب خوبی برای تو باشند، در آن رقابت شرکت کرده باشند، اما نتوانستند با تو رقابت کنند و در مترو و پارک و هر جایی که میتواند جای آن کسان نباشد دست فروشی میکنند؟ در جامعهی فقر زده موفقیتهای افرادش، حتی موفقیتهای افراد پایین دست جامعه، ریشه عمیقی در عنصر «حذف» دارد! تا شرایط آن جامعه را مردمش تغییر ندهند، تمامِ آنچه میتواند انگیزهای برای انسان باشد، از ناخالصیهای اجتماعی برخوردار است! سرنوشت همه ی ما به شرایطی بستگی دارد که در متن جامعه ی ما وجود دارد! ولو آنکه با سیستم رانتی حاکم همسو شویم و نام دستاوردهای خودمان را موفقیت بگذاریم!
#سالارموسوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEvfxt2JBrzUlCqRRA
5730
#زبان_و_تحریف_آن_در_دوره_ی_استبداد_توسط_تحصیلکردهها:
هیچ حکومتی نمیتواند بدونِ پشتوانه ی فرهنگی خود را بر جامعه اعمال کند. فرهنگ میتواند قدرت را مشروعیت و پذیرش عمومی بدهد! در دنیای قدیم، این پذیرش توسط مذهب صورت میگرفت، یعنی حکومتها از طریق روحانیون و با واسطه قرار دادنِ آنها بین خود و توده ی مردم، خود را بر جامعه تحمیل میکردند و مشروعیت الهی میخشیدند. اما در دنیای امروز که مذهب دیگر نمیتواند عنصر توجیه قدرت را بر مفاهیم خود حمل کند )ولو که حاکم هم باشد (، دست به دامان تحصیلکردهها میشود. این تحصیلکردهها دقیقا جای روحانیون را، در دنیای امروز گرفتهاند! اما کارِ این تحصیل کردها چیست؟ آنها کلمات و واژهها را برای جامعه وارونه جای میاندازند! مثلاً اگر زمانی پادشاه را به عنوان یک شخص تعیین یافته توسط یک امر الهی به جامعه نشان میدادند، حال رهبر را با همان معیارها به باور مردم تحمیل میکنند، اما باید تفاوتی بین شاه منفور و رهبر مقبول وجود داشته باشد. در ماهیت که تفاوتی وجود ندارد، لذا برای اقناع اذهان، در قالب کلماتی ثقیل و غیر قابل فهم، تفاوت هایی را برمیشمارند که هیچ ارتباطی با واقعیت او و شاه وجود ندارد! وگرنه اگر ذهنِ مردم به بازی گرفته نشود و به واقعیت و ماهیت حقیقی شباهت رهبر و پادشاه پی ببرند که طغیان میکنند! بنابراین از اینجا واژه ها، یا نامها، ارتباطشان با واقعیت قطع میشود! مثلاً پسر یک مسئول دزد، آقازاده خوانده میشود تا بار روانی آن از اعصاب مردم کاسته شود و فرزند دزد نه تنها منفور نشود که سرور و آقا بودن هم به او اطلاق میشود! وقتی نام با واقعیت مطابقت داده نشوند، شکافِ بین واقعیت و نامها هر روز به سقوط و دره ای عمیق تر فرو میرود! چرا میگویم تحصیلکردهها و نه روشنفکران؟ زیرا روشنفکر کارش این نیست که واقعیت را با نامهای جعلی وارونه نشان دهد، بلکه کار او دفاع از واقعیت است، میگویم تحصیلکردهها تا تفاوت آنان که قلم را به نام و نان فروختند و آنان که آن را پاس داشته و در برابرش احساس تعهد کردند و میکنند، محفوظ بماند!
باید اضافه کرد، نامها و واقعیت فقط چند صباحی بین آنها فاصله میفتد، لذا خیلی زود در قالب اعتراض و اعتصاب و انقلاب، آشتی خود را جشن میگیرند!
#سالارموسوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEvfxt2JBrzUlCqRRA
7020
.اگر کارگر نبود، توی فیلسوف هیچگاه میزی روبه رویت نبود تا آرنج روی آن بگذاری، و دستی بر شقیقه ات بکشی، تا جهان را تبیین کنی. اگر کارگر نبود، توی استاد دانشگاه هیچگاه قلمی برای نوشتن و کاغذی برای سیاه مشق هایت، و تخته سیاهی برای آموزش نداشتی! اگر کارگر نبود توی سیاستمدار هیچگاه قصری برای حکم رانی، و بلند گویی برای دروغ بافی هایت نداشتی.... اگر کارگر نبود، به راستی چه چیزی بود؟ به اطراف خود خوب نگاه کنید، به شهرها، جاده ها، ماشینها، به پرواز هواپیماها و به هر شیئ که به زیست اجتماعی بشری مربوط است، اگر کارگر نبود کدام یک از اینها بودند؟ آیا بدون مادیات، معنویاتی هم وجود دارد؟ رابطه ی اقتصاد و معنویات یک رابطه ی دوسویه است و هر کدام بدون دیگری، آنگونه که باید ابعاد روحی و روانی بشر در رشدِ متوازنی قرار نمیگیرند، از این نظر، عملِ کارگر تاثیر غیر مستقیمی و بعضاً مستقم، با تولیدی که میکند، بر روی معنویات جامعه نیز دارد!
اما نیرویی که این همه جامعه به آن وابسته است، برای ابتدایی ترین حقوقش مورد هتک حرمت قرار میگیرد و تنها در برنامههای تلویزیونی و روزنامهها از او تجلیل میکنند، آن هم توسط همان کسانی که هر روز او را تحقیر میکنند، و به زندانش میافکنند... کسی چه میداند بی پشتوانگی کارگر و عدم امنیت شغلی اش یعنی چی؟ رنج کارگر و شرمندگی اش در برابر فرزندانش یعنی چه؟
تنها ارادهای که تمام قدرتها از آن به شدت هراس دارند، تجمیع اراده ی فولادین کارگر است!
روز جهانی کارگر را به همه کارگران جهان، الخصوص کارگران تحت ستم سرزمینم، تبریک میگویم.
#سالارموسوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEvfxt2JBrzUlCqRRA
8630
#خدمت_به_خلق_یا_رضایت_خدا؟
گفتهای بارها از زبان این و آن شنیدیم که میگویند آیت الله طالقانی گفتند؛ هر کس که مدام دین دین میکند، به او شک کنید!
مطمئناً شما هم با این افراد مواجه شدید که کلمه ی دین و خدا از زبانشان نمیافتد.
خدا در دستان این افراد، چون گرز رستم، دائم بر سر این و آن فرو میآید. هر نقدی و هر خلأ شخصیتی و هر رفتار مفتضحی از ناحیهی آنها، زیر پوشش واژه ی خدا توجیه میشود.
حال همین را وقتی از منظر حکومتِ دینی نگاه کنیم، خواهیم دید که این افراد نمایندههای خوبی برای این نوع نظامها هستند. حکومتهای دینی قبل از هر چیزی، چه در ظاهر و چه در باطن، به دنبالِ تحقق رضایتِ خداوند هستند! یعنی آنها به جای اینکه به مردم خدمت کنند تا خدا را راضی کنند، تمامِ خواستههای مردم را سرکوب میکنند و پس این سرکوبشدن ها، واژهی «رضایت خدا» کمین کرده است.
این رضایتِ خدا، صرفاً یک واژهی تهی معناست و کم کم منافع افراد رأس قدرت را تامین و تضمین میکند، یعنی خودِ ادعا نقشِ نقضِ خود را بازی میکند.
این نوع حکومتها، چون مدعی هستند از بالا ساختار سیاسی آنها چیده میشود، یعنی از آسمان، رضایتِ خدا را در احکامی میدانند که از ناحیهی خدایشان برای آنها فرستاده شد.
اما رضایت خدا یعنی چی؟ ما از کجا بدانیم که رضایتِ خدا جلب شده است؟ معیار و خطکش ما چیست؟ نمیخواهم وارد حوزه ی نگاه پلورئالیسم و تکثیر نگریِ دین شوم که به اندازهی کافی سخن رانده شد، و از موضعی دیگر موضوع را بررسی میکنیم.
رضایت خدا چه پیامدهایی در حکومتهای دینی به همراه دارد، یعنی به چه چیزی ختم خواهد شد و چقدر نقشِ عکسِ مفهوم خود را طی میکند؟ همانطور که گفتیم ما معیاری برای رضایت خدا نداریم. پس هر کس که اول به دنبال رضایت خداست و نه خلق خدا، کم کم رویکردی را پیش خواهد گرفت که خود بر آن باور دارد، یعنی تفسیر خود را از این رضایت ملاک عمل خود خواهد گرفت. بسیار خوب. حال نگاهی به تاریخ حکومتهای دینی میکنیم، آیا سردمداران آنها در چه جایگاه و مقامی از ثروت و مکنت زندگی را گذراندن؟ برخلاف ادعایی که این نوع نظامها دارند، آنچه جدا از تئوری های خود تحقق دادند، برای خود و نه خلق، ماتریالیزمترین نوعِ زیستن بوده است. به گونهای زندگی، و در ظلم یکهتازی میکردند، که گویی هرگز قرار نیست که از این دنیا رخت بر بندد و در مقابل باری تعالی شأن، پاسخگو باشند! این روزها به خوبی شاهد هستیم که هر معضلی و هر جنایتی، عصاره ی توجیه مذهبی، برای تطهیر آن، به آن زده میشود. به همین خاطر است که دین این همه بوی تعفن گرفته است
#سالارموسوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEvfxt2JBrzUlCqRRA
13530
.«اگر میخواهید لذتهای شما با رنج همراه نباشد، آن را از انحصار خود خارج کنید». ژان ژاک روسو، امیل، صفحه ۳۲۸.
بر این باورم که هر اندیشه ای در هر دورهای، با همان کیفیت، اما با اشکالی دیگر، نمود خواهد یافت. مثلاً، اگر یک اندیشمند، در مورد فقر، هزار سال پیش فکر کرده است و نظر داد، پس از هزار سال کسی دیگر که به همین موضوع میاندیشد، و وجودا فقر دیگران وجدانش را خراش میدهد، همان نظرات نفر اول، اما به شکلی دیگر به ذهنش خواهند آمد.
همیشه بر این باور بودم که اگر لذتهای ما آغشته به حق دیگران باشند، خود به خود از دایره ی لذتِ اصیلمند، خارج خواهند شد. کسی که دیگران را از نعایم زندگی محروم میدارد، دایماً از عوامل و مبانی ای باید پاسداری کند که بر این محرومیت هموار هستند. به حکومتهای مستبد نگاهی بیندازید که چگونه از تضاد و تناقضات طبقاتی که به وجود میآورند، با ترس محافظت میکنند؟ یعنی خودشان میدانند که غاصب اند، لذا ترسِ از دادنِ این غصب، لذتِ آنچه در اختیار دارند را از دست میدهند. کسی که وجدانا، میداند چیزی که مال اوست، از دسترنج خالصانه ی خودش حاصل آمد، این قابلیت را دارد که تا آخرین جرعهْ لذتِ مربوط به آن را بچشد!
لذتهای اصیل سکس بردار نیستند، یعنی نمیتوان با رنج دیگران و سرکوب و استثمار ثروتی را بدست آورد، و مدعی شد من از آنچه تصاحب کردم (گرچه بگوید دسترنج خودم میباشد ( لذت میبرم. به لحاظ روانشناسی میتوان به روشنی این افراد را مطالعه کرد و پی به ادعای فوق برد!
#سالار_موسوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEvfxt2JBrzUlCqRRA
5910
گلی آبستن به شکفتن بود،
خط لبخندِ شکفتن شکافی به تنش داد. گل دیروز که غنچه اش را داد، بادِ بی رحم لبش با خود برد. به تماشای گریستن او نشستم، گلی دیگر آرام، که تازه لبخندش وا شد، گفت؛ اخم از چهره وا کن، میشناسم این سنت را، در پی هر گلی که پژمرد، گل دیگری به شکفتن آماده ست. گلِ پژمرده دانه میپاشد و تکثیر میشود در باغ! بادِ بی رحم را بگو؛ آن برگی که با خود بردی، دانه ای همراهش بود، تو به تکثیرش تشدید دادی!
«روزی این باغ، گلستان خواهد شد».
#سالارموسوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEvfxt2JBrzUlCqRRA
8820
#فراموشخانه_ی_مردم
یکی از سرکوفت هایی که همیشه، چه از ناحیهی تحصیل کرده های حکومتی، چه از ناحیهی برخی از مخالفان، بر مردم زده میشود این است که میگویند؛ مردم ما کم حافظه هستند، وزود فراموش میکنند که دیروز بر آنها چه گذشت!!!
این رویکرد، این نگاه سطحی، از عدم مطالعهی سرنوشت دیگر ملل مصدر میگیرد که زمانی مانند ما تحت ظلم و ستم بودهاند. یک جامعهای که هر روز یک فاجعه را تجربه میکند و از سر میگذراند، آیا مستعدِ این نیست که به فراموشی دچار شود؟
یک زن را در نظر بگیرید که هر روز در خانه از همسرش کتک میخورد، بی احترامی میبیند، تحقیر میشود، هر لحظه خنجری بر قلبش کشیده میشود، آیا این زن میتواند تمام این دردها و رنجها و پلشتیها را در ذهن و ضمیرش تازهی تازه نگاه دارد؟ اصلا چنین قابلیتی دارد؟ میتوانیم چنین توقعی از او داشته باشیم؟ اگر هر زخمی برای ابد تازه بماند، فکرش را بکنید که این فرد چند زخم تازه را باید همیشه تحمل کند؟ این فرد خود به خود گیج میشود، دیروزش از یادش میرود و منتظر میماند که شاید امروز بهتر از دیروز باشد، شاید سرنوشت آن روی سکه ی زندگی را برایش رو کند! ( این یک مثال است، و این زن را کسی فرض گرفتم که سرنوشت محتومی به در کنار ماندن این همسر ظالم دارد (.
یک از دلایلی که حکومتهای توتالیتر هر روز جایی را تخریب میکنند تا اذهان را به آن معطوف کرده و مردم را از شرایط خود غافل کنند، آگاهی از همین روان اجتماعی است. باید افزود که این فراموشی برای همیشه نیست، بلکه به وقتش خیلی واضح همه چیزی به وضوح میآید. ذهن یک جامعه ی تحت ستم، دقیقا چون گوگل است که به وقتش همه چیز جبرا در آن جستجو میشود و پروندهها بالا میآیند!
اما در رونده حاکمیت استبداد، این فراموشی موقتی، کاملا طبیعی است. جامعه فراموش میکند چه مستعدِ فراموشی است. مگر کسانی که این سرکوفت را به مردم میزنند، جز اینکه آنچه گذشت را به مثابه یک اندوخته ی ذهنی در مغز خود آرشیو کردند، پیوند عاطفی و احساسی همچون همان روزهای اول با آن حادثه های شوم دارند؟؟؟؟
بنابراین، مردم برای همیشه فراموش نمیکنند، بلکه این فراموشی، یک ضرورت اجتماعی و موقتی است.
#سالارموسوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEvfxt2JBrzUlCqRRA
51660
#دو_دسته_دزد
در جامعه دو دسته دزد داریم؛ ۱-دزدهایی که قدرت دارند ۲- دزدهایی که که معلول دزدی دسته ی اول هستند.
دسته ی اول بسیار برای جامعه مورد احترام هستند. حتی محترمترین آدمها در مقابلشان کُرنش میکنند. برای آنها فرش پهن میکنند، در نزدیک شدنِ به آنها با هم رقابت میکنند. قانون حامی آنهاست. اصلا قانون را مینویسند! تصور کنید که وقتی دزدها قانون بنویسند، چه فاجعهای رُخ خواهد داد؟ در واقع قانون به گونهای تعبیه خواهد شد که به دزدی یشان مشروعیت ببخشید، و وجه ی قانونی بدهد!
بهترین خانهها، ماشینها، مکانها به اینها تعلق دارد. همین؟ نه، بازم هست. اینها مغزها را اجاره میگیرند، روشنفکر استخدام میکنند، علم را به خدمت میگیرند، مثلاً یک عده را اجیر میکنند تا معلولی هایی که از رفتار و کردار آنها ریشه میگیرند، یعنی دسته ی دومی که از دزدیهای اینها دزد شدند، توجیه کنند و اینگونه وانمود کنند که فسادی که در جامعه وجود دارد علتش خودِ مردم هستند و نه کسی دیگر! اگر مردم در خیابان آشغال میریزند، گناه خودِ آنهاست، ربطی به سیستم آموزشی که از ریشه جامعه را فاسد میکند، ندارد. خلاصه همیشه کمانِ این مغزهای اجارهای مردم را سیبل تیرِ خود میکنند!
اما دسته دوم در جامعه منفور واقع میشوند، زیرا قراردادهای اجتماعی را نقض کردند! آرامش و امنیت را بهم زدهاند! من نمیدانم در جامعه ای که سردمداران آن تماماً دزد هستند، امنیت و آرامش چه معنایی میدهد؟
اینکه نفسِ دزدی زشت و منفور است، جای بحث نیست، چرا که برای دزدی کردن بهر حال یک حقه ی کثیف باید تدبیر شود! اما آیا میتوان به راحتی از پدیدهی دزدی در جامعه گذشت، به صرف اینکه کاری ست بد؟
برای ریشه کن کردنِ دزدی در یک جامعه، علم کردنِ دارها و برپایی زندانها چاره ی کار نیست، اولا به وجود آوردن یک سیستمِ بازدارنده در قدرت برای مقابله کردن با دزد پروری، امریست خطیر، دوماً حذف کردن، یا بهتر بگوییم، برکناری دزدهایی است که هم قدرت و هم ثروت یک جامعه را قبضه کردهاند!
#سالارموسوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEvfxt2JBrzUlCqRRA
9050
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.