cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

نفسی برای رهایی از قفس🕊️

﷽ نویسنده: فاطمه مختارابادی 📝 🍁 پارت گذاری : روزهای زوج 🍁

Show more
Advertising posts
1 555
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Repost from N/a
- اردشیر خان برای چی منو کشوندین اتاق؟ اروم نزدیکم شد. لبخند زد و موهامو که از زیر روسری توریم بیرون اومده بود نوازش کرد. با تعجب حرکات آرومش رو دنبال میکردم. - اردشیر خان؟ چیشد... - ارسلان لیاقتت رو نداره... ارسلان نباید صاحب تو میشد! تو برای ارسلان زیادی‌ای! اخم کردم. حرکاتش عادی نبودن و انگار اصلا این اردشیر خان که پشت سر برادرش بد میگفت و حتی هزیون، یه فرد دیگه‌ای بود! - یعنی چی؟ اردشیر خان بخدا الان یکی میبینه ما رو فکر بدی میکنن! حتما امشب ارسلان نبوده مشروب زیاد خوردید اینطوری شدید. بزارید بِر... حرف تو دهنم ماسید. مبهوت شده سر جام ماتم برد و بدنم یخ بست. اردشیر خان ولی منو سفت چسبیده بود و همونطور که به کمرم چنگ میزد، وحشیانه ل*بم رو می*بوسید! کم کم به خودم اومدم. بدنم لرزید و من با وحشت هولش دادم. تموم تلاشم این شد که یه سانت صورتشو فاصله بده و خمار بهم چشم بدوزه. - برو... برو عقب! اردشیر خان... تو... تو مستی! برو... برو! - نیستم، از اون مستی که با مشروب باشه نیستم... لبخند زد. یه لبخند دیوانه‌وار! اون... اون واقعا حالت عادی نداشت! - ولی تو مستم میکنی! موهات، اندامت، صدات، صورتت... همه چیزت مستم میکنه! تقلا کردم تا از چنگالش خلاص شم که بیشتر منو چسبید و من با ترس نگاهش کردم. - الان ارسلان میاد، اصلا اون...اون هیچی... الان زنت میاد! بزار برم! ولم نکنی جیغ میزنم خان. خندید. دستشو نوازشگونه رو گونه‌ام کشید که چندشم شد. - ارسلان لیاقتت رو نداره! با عصبانیت و بغض مشتی به سینه‌‌اش کوبیدم و جیغ زدم: - ولـــــم کـــــن! ارسلاااان؟ خاتووون؟ ولــــم کن عوضــــی! مش رحمـــت؟ کسی نیســت؟ بهت میگم ولـــم کـــــن! با حس دستاش روی خط سین*ه‌ام که آروم‌اروم داشت پیشروی میکرد، نفسم حبس شد و با تموم وجودم جیغی کشیدم که منو به سمت تخت هل داد و تا خواستم فرار کنم، تن سنگینشو روم انداخت! در برابر تقلاهای من برای خلاصی و داد و فریادام، مثل دیوونه‌ها بلیز و شلوارش رو کند و... 🫢😱🔞 اردشیر خان، مردی که عاشق زن‌داداشش میشه و برای رسیدن بهش و به دست آوردن دلش هر کاری میکنه، اما وقتی بی‌اعتنایی‌های اونو می‌بینه دیوونه میشه... تو یه شب که کسی تو عمارت نیست، به شدت مست میکنه و میخواد که دریا رو کاملاً برای خودش کنه تا...😨😵‍💫💣📛 https://t.me/+K9VN7uiD9g1jOTg0 https://t.me/+K9VN7uiD9g1jOTg0
Show all...
☁️࿔𝓓𝓻𝔂𝓪 ִֶָ 𝓐𝓼𝓮𝓶𝓪𝓷༉🌊

🕊رمان: #دریا_و_آسمان𓍯 🌬نویسنده: #𝓐𝓼𝓱𝓴𝓪𝓻𝓪 🤍ژانر: #عاشقانه🌬 #اجتماعی🪡 #فمینیستی💍 ☁️پارت گذاری: #پنجشنبه #جمعه #شنبه ساعت 00:00 💬بات: @Ashkarasbot

Repost from N/a
- بهت گفته بودم من بچه نمیخوام! https://t.me/+K9VN7uiD9g1jOTg0 با گریه زیر پام زانو زد و یه تیکه از شلوارمو تو مشتش فشرد. - خان التماست میکنم. من... من سالها حسرت مادر شدنو داشتم، نزار الان که به آرزوم رسیدم و قراره واست وارث بیارم از بین ببرمش! پوزخند زدم. ازش فاصله گرفتم که هق‌هق‌کنان روی زمین پهن شد. - من اهمیتی به آرزوهای تو نمیدم، همونطور که تو آرزوی منو نابود کردی! با نفرت بهش خیره شدم و لب زدم: - تویی که رسواییِ یه لاشی رو گردن من انداختی و خودتو وبال گردنم کردی تا بشی زن اردشیر خان! تو با عوضی‌بازیت جوونیم رو گرفتی، آزادیم رو گرفتی، عشقم رو گرفتی! تفی به سمتش پرت کردم که شونه‌هاش از شدت گریه لرزیدن. - خبط کردم خان... اون موقع شونزده سالم بود و اگر بابام میفهمید چه آبروریزی به بار اومده منو دار میزد! بچگی کردم اردشیر خان، ولی تو بزرگی کن! با ناباوری و حرص نگاهش کردم و هیستریک‌وار خندیدم. - بزرگی؟ این بزرگی نیست که عشقمو برای برادر کوچیکم خواستگاری کردم و خودم ربان قرمز عروسیشو بریدم؟ بیشتر از این بزرگی که اون شب... شبِِ حجله‌ی برادرم و عشقی که حالا زن‌داداشم شده بود نکشتمت عفریته؟ کبود شده بود. انقدر گریه کرده بود که نفسش مقطع در میومد و در همون حال بازم سعی میکرد حرف بزنه. - خان بچمو ازم نگیر! نزار این طفل‌معصوم نیومده از دنیا بره! نیشخند زدم و به سمتش خم شدم که با ترس خودشو عقب کشید. منتظر و با چشمای اشکی بهم زل زد. - اگر تا فردا سقطش نکنی، نه تنها راز بزرگ رسواییت رو وسط محله جار میزنم، کاری میکنم مردم روستا سنگ‌بارونت کنن مهتاب! https://t.me/+K9VN7uiD9g1jOTg0 https://t.me/+K9VN7uiD9g1jOTg0 وای حاجی دلم کباب شده برا اردشیر خان😢❤️‍🩹 مردی که تنها آرزوش، عشقش قربانیِ طمع و حیله‌گری یه زن دیگه شد واتون برای همیشه دختری که می‌پرستیدش رو از دست داد🫠🥺🕊
Show all...
☁️࿔𝓓𝓻𝔂𝓪 ִֶָ 𝓐𝓼𝓮𝓶𝓪𝓷༉🌊

🕊رمان: #دریا_و_آسمان𓍯 🌬نویسنده: #𝓐𝓼𝓱𝓴𝓪𝓻𝓪 🤍ژانر: #عاشقانه🌬 #اجتماعی🪡 #فمینیستی💍 ☁️پارت گذاری: #پنجشنبه #جمعه #شنبه ساعت 00:00 💬بات: @Ashkarasbot

Repost from N/a
#فول_هیجانی #دختره_رو_جای_بدهی_صیغه_ارسلان_می_کنن 🙂💔 _ لباست و بپوش و از زندگیم هری کن ! با بی رحمی گفت و من گنگ نگاهش کردم... - چ...چی ؟ سرد نگاهم کرد و من باورش نکردم: - کری دریا؟ می گم جمع کن برو #خوش گذشت ! پلک زدم و با بغض #ملحفه رو روی تنم کشیدم. نیشخندی به حال و روزم زد و من فریاد کشیدم: - نمی فهمید زندگی منو نابود کردین عوضیا روی صورتم خم شد و غرید: - شرط ما همین بود دختر کوچولو تو جای بدهی بابای پفیوزت زیر خواب من شدی حالا نمی خوامت ! عزت زیاد عزت زیاد را با نفرت گفت توی صورتم کوبید من بغض کرده تنها نگاهش کردم. پوزخند بعدی و زد و با پشت دست لب هامو نوازش کرد: - به رضا بگو.. دخترت خیلی شیرین بود راضی بودم ازش! #لب به گونه ام چسباند و پر حرارت لب زد: - خیلی چسبید ! جوری که الانم دلم نمیخواد بذارم از این در بری بیرون خیره به چشمانم در حالی که نفس های داغش روی صورتم پخش میشه ادامه میده: - به رضا بدهی و بخشیدم به شرط اینکه... #پهلویم را چنگ زدو آخم در اومد: - تن #بکر و جذاب دخترشو مال خودم‌کردم! ناباور سرم را چپ و راست کردمو با اشک جیغ زدم: - دروغ می گی #نامرد ! ارسلان تو قول دادی بعد صیغه منو عقد رسمی کنی تو قسم خوردی سر اون بدهی نزدیک من نمیشی گردنم را #بوسید و همانجا لب زد: - اااخ که اگر دختر رضا نبودی دریام ! اااخ که اگر نبودی می مردم برات زندگی در گوش من از عشق می‌گفت اما پر از حرص و کینه تکه های غرورم و جمع کردم با خشونت به عقب هلش دادم و با #بغض و نفرت گفتم: - ولم کن آشغال ولم کن... آره من دختر اون رضام تو ولم می‌کنی من پیش اون نامرد برنمی‌گردم می‌رم ولگرد میشم میرم نون و آبم و با خوابیدن زی... گاز محکمی از گردنم گرفت که خفه شدم سپس لب هام اسیر #بوسه_ای شد که ...🔞🔞 بنظرتون ارسلان دلش میاد این دختر چموش و ول‌کنه؟ 😎😎 ❌ قبل از سانسور بخوانید https://t.me/+K9VN7uiD9g1jOTg0 https://t.me/+K9VN7uiD9g1jOTg0
Show all...
☁️࿔𝓓𝓻𝔂𝓪 ִֶָ 𝓐𝓼𝓮𝓶𝓪𝓷༉🌊

🕊رمان: #دریا_و_آسمان𓍯 🌬نویسنده: #𝓐𝓼𝓱𝓴𝓪𝓻𝓪 🤍ژانر: #عاشقانه🌬 #اجتماعی🪡 #فمینیستی💍 ☁️پارت گذاری: #پنجشنبه #جمعه #شنبه ساعت 00:00 💬بات: @Ashkarasbot

Repost from N/a
پدر و مادرش با هم قهرن فقط بخونید ببینید پسر بچه برای آشتی دادنشون چه نقشه‌هایی میکشه😂❌🩸 #پارتی_از_آینده - بابایی مامان داله میمیله اونجاش باز دلد گلفته بیا نجاتش بده تولوخودا با وحشت بلند شدم و سمت پله ها دویدم. نفهمیدم خودمو چجوری به اتاقمون رسوندم... ترس اینکه قلبش باز درد گرفته باشه استرس و به رگ های بدنم تزریق میکرد. در اتاقو و باز کردم اما با دیدنش که با زیپ لباسش درگیر بود متعجب شدم.با حس حضور من برگشت و با دیدنم اخمی کرد و گفت: - چی میخوای ؟ - امیر گفت قلبت درد گرفته گیج نگام کرد و من با حدس نقشه‌ی امیر اخم غلیظی کردم و سمت در رفتم اما با قفل بودنش کلافه داد زدم: - من دستم به تو میرسه دیگه توله سگ... بیا درو باز کن. - عمرا عمرا... اول آشتی بعد در باز میشه. کلافه عقب رفتم و روی تخت نشستمو رو بهش گفتم: - چرا این لباسو پوشیدی به سلامتی مهمونی دعوتید؟ - اولن به تو ربطی نداره. دومن امیر گیر داد زیپشم که بالا نمیاد لعنتی. خواست درش بیاره اما جلو رفتم و اجازه ندادم. خودم زیپ و بالا کشیدم و از توی آینه به اندام زیباش خیره شدم. نگاه‌ش دلخوری رو فریاد میزد. شاید باید از فرصتی که امیر درست کرده استفاده میکردم! بوسه‌ی نرمی روی شونه‌ش نشوندم و نفسامو توی گردنش رها کردم. سعی کرد ازم فاصله بگیره که اجازه ندادم و خواستم حرفی بزنم، اما با پیچیدن صدای امیر تو فضای اتاق سکوت کردم. متعجب برگشتم و اما با چیزی که دیدم... https://t.me/+K9VN7uiD9g1jOTg0 https://t.me/+K9VN7uiD9g1jOTg0 https://t.me/+K9VN7uiD9g1jOTg0 دختری که به اجبار با پسر خان ازدواج میکنه و اما بعد از مدتی با نقشه سعی میکنه دلشو بدست بیاره که بتونه فرار کنه. ولی درست وقتی نقشه‌اش در حال عملی شدن بود کوچولوی فسقلیی سر و کله‌ش تو زندگیشون پیدا شد که همه چی رو عوض کرد و....🥹😋
Show all...
☁️࿔𝓓𝓻𝔂𝓪 ִֶָ 𝓐𝓼𝓮𝓶𝓪𝓷༉🌊

🕊رمان: #دریا_و_آسمان𓍯 🌬نویسنده: #𝓐𝓼𝓱𝓴𝓪𝓻𝓪 🤍ژانر: #عاشقانه🌬 #اجتماعی🪡 #فمینیستی💍 ☁️پارت گذاری: #پنجشنبه #جمعه #شنبه ساعت 00:00 💬بات: @Ashkarasbot

Repost from N/a
#پارت_141 دزدگیر ماشین رو زد و بعد باز کردن در عقب نشست روی صندلی و بلافاصله منو همراه خودش کشوند داخل و درو بست. خیلی یهویی دست انداخت پشت کمرم و دستشو برای پیدا کردن زیپ پیراهنم روی کمرم چرخوند... _یاشار...اینجا؟یکی میبینه... _کسی نمیبینه!تاریکه،شیشه ها،دودی...مردم بس که نه و نو آوردی برام... _دوساعت پیش کی بود تو اتاق میگفت دیگه کاریت ندارم تا خودت بخوای؟ _من زر زدم خوبه؟به امید تو باشم باید حالا حالا منتظر باشم،صبرم سر اومده دیگه... ااااااه...زیپ این کجاست پس؟ با صدای بلند از کلافگی و هول بودنش خندیدم و اشتیاق و هیجانش به منم‌سرایت کرد که دستشو گرفتم و گذاشتم روی زیپ لباسم که بغل بسته میشد... _هولی بسکه!اینجاست... _زودتر بگو‌ دیگه خب...این چه مسخره بازی هربار زیپ رو یه جا میدوزن؟کش بندازن دیگه راحت بکشی در بیاد،آدمو معطل میکنن... همچنان که میخندیدم دستمو برای در آوردن حلقه لباس بالا گرفتم . با افتادن لباس از تنم،با چشمایی که پرژکتور روشن کرده بودن نگاهی به تنم انداخت و به سمت گردنم حمله کرد و.... بیش_از_200_پارت_آماده 😁😈 #بنر_واقعی_جوین_بده_نبود_لفت_بده☺️🤞🏻 https://t.me/+qjyOH-yYWIphODc0 https://t.me/+qjyOH-yYWIphODc0
Show all...
آخر این ماه🌙⚖️

به قلم:#مهر_سار ژانر: #عاشقانه #اجتماعی #بزرگسال #خیانت در حال تایپ📝 تمامی بنرها واقعی هستن❌🤌🏻 روند پارت گذاری:هرروز (به غیر از جمعه)⚡️ لینک #گپ_نقد_و_نظر_رمان

https://t.me/+2prG4x-3bVhiNjA0

Repost from N/a
#مرد متاهلی که #عاشق #قاتل خواهرش شده و حالا میخواد دل دختره رو بدست بیاره که نامزد دختره سرمیرسه...😱🤦🏻‍♀️ _ بچه بازی در میاری؟بهت گفتم:«بچه ام دنیا بیاد طلاقشو میگیره میره!» _نمیخوام...نمیتونم...نمیتونم شاهد ناز کردناش و ناز خریدنای تو باشم. _مجبورم بخاطر بچه ام...ثمین بخاطر رضای خدا انقدر حرص نده منو،چرا الکی قهر میکنی؟ _من نمیتونم تحمل کنم!همه چی تمومه! سری به نشونه تایید تکون داد که بند دلم پاره شد،نکنه جدی جدی بذاره بره و تموم کنه؟فقط نمیخوام به زنش توجه کنه... با عجله اومد جلو و لباش رو کوبوند لبام...با اشتیاق و دلتنگی دستمو دور گردنش حلقه کردم و همراهیش کردم.دستاشو انداخت زیر رونم پاهامو دور کمرش حلقه کردم و با قدم های سریع به سمت کاناپه داخل پذیرایی رفت و خیمه زد روی تن وا رفته ام که صدای انداختن کلید تو قفل درو شنیدم... #رمانی_متنوع_مخصوص_بزرگسالان🔥🍓 #بیش_از_200_پارت_آماده https://t.me/+qjyOH-yYWIphODc0 https://t.me/+qjyOH-yYWIphODc0
Show all...
آخر این ماه🌙⚖️

به قلم:#مهر_سار ژانر: #عاشقانه #اجتماعی #بزرگسال #خیانت در حال تایپ📝 تمامی بنرها واقعی هستن❌🤌🏻 روند پارت گذاری:هرروز (به غیر از جمعه)⚡️ لینک #گپ_نقد_و_نظر_رمان

https://t.me/+2prG4x-3bVhiNjA0

Repost from N/a
#غمگین‌ترین‌رمان‌تلگرام‼️ #بیماران‌قلبی‌جوین‌ندن🫢😶‍🌫 https://t.me/+IkD_6j_mxcpjNmVk https://t.me/+IkD_6j_mxcpjNmVk رو به امیر کردم که داشت رانندگی میکرد و آهنگ زیر لبش زمزمه میکرد آروم لب زدم: - میگم امیر اگه من یک روزی بمیرم تو مراقب بچه ها هستی دیگه؟ امیر با اخم برگشت سمتم و گفت: چندبار گفتم از این حرفای مزخرف نزن تو تا ابد پیش منی! با بغض گفتم: - آخه مرگ دست منوتو نیست یهو دیدی مردم امیر رو به من کرد و گفت: نفسم تو هیچ‌جا نمیری فهمیدی تا آمدم حرفی بزنم صدای بوق کامیون از جلو اومد و امیر بخاطر اینکه به کامیون نخوریم ماشین رو چرخوند و... https://t.me/+IkD_6j_mxcpjNmVk https://t.me/+IkD_6j_mxcpjNmVk #ظرفیت‌محدود🚫
Show all...
Repost from N/a
الکی #پام رو چرخوندم و به بهانه ای #که افتادم شلوار امیر #رو کشیدم پایین!!! امیر دادی زد و #سریع شلوارشو کشید بالا - چه #غلطی کردی؟؟ خندم رو کنترل کردم و #گفتم: - بخدا #پام پیچ خورد!🥲🙊😂 امیر افتاد دنبالم و فرار کردم و #یهو رفتم تو هوا جیغی کشیدم ، رفتیم تو حیاط هوا یخ یخ بود کنار #استخر وایستاد و با مسخره بازی گفت: آخ دستم الان میکشنه🥺😐 و خواست پرتم کنه که #یقش رو گرفتم و دوتایی #پرت شدیم تو استخر یخ و...😂💯‼️ #دختره‌کرمهه😂🐛 #به‌مولا‌که‌پشیمون‌میشی‌اگه‌نخونی😂♨️ پر از پارت های صحنه دار فان🤣👇🔞 بچه مچه جویین نشه‼️👇🔥👍 https://t.me/+IkD_6j_mxcpjNmVk https://t.me/+IkD_6j_mxcpjNmVk
Show all...
Repost from N/a
دختره خودشو پسر جا زده.😱💔 #کابوس - من... سپهر... من... منِ پاشا عاشقت بودم. هر روز و شب به خاطر این عشق خودم رو لعن و نفرین می‌کردم... وقتی نگاهت می‌کردم قسم می‌خوردم که عاشقت نشم اما وقتی چند قدم ازم دور می شدی برات می‌مردم. می‌فهمی سپهر. 🚫💯🚫💯🚫💯 https://t.me/+QrdO3HO4Qe41YTlk 🚫💯🚫💯🚫💯 فریادش ستون‌های خانه را به لرزه می‌اندازد و سپهر بی‌صدا می‌گرید و با لحنی زار ادامه می دهد: - می‌دونی چرا؟ چون از این که عاشق هم‌جنس خودم بودم از وجودم متنفر بودم. از دیدن دانه‌های اشک سپهر دستانش بیشتر باز‌وهای او را می‌فشارد و خود نیز درون وان می‌نشیند و پیشانی‌اش را به پیشانی سپهر می‌چسباند و همانند او می‌گرید و ادامه می‌دهد. - حالا چرا داری ازم فرار می‌کنی؟ فکر کردی اگه خود واقعیت رو بشناسم بهت آسیب می‌زنم؟ سپهر... چشم می‌بندد و پر غیض می‌گوید: - از این که سپهر صدات کنم دیگه متنفرم.اما مهم نیست، هرکی هستی هرچی که بودی دیگه اهمیت نداره. فردا گورتو از زندگیم گم میکنی، از شرکت استعفا میدی و میری جایی که چشمم بهت نیوفته!!! با چشمانی گرد نگاهش کردم و تا خواستم حرفی بزنم عربده‌اش در حمام پیچید: - فهمیدییییی؟؟؟؟ https://t.me/+QrdO3HO4Qe41YTlk https://t.me/+QrdO3HO4Qe41YTlk https://t.me/+QrdO3HO4Qe41YTlk زود جوین بده تا لینکش باطل نشده🏃🏻‍♀🔞 به درخواست تعدادی از دوستان دوباره این بنرو گذاشتم، سریع جوین بدید 10 دقیقه دیگه پاک میشه‼️🚫
Show all...
Repost from N/a
🔴امشب نت خیلی داغونه این پروکسیش خوبه👇✅ https://t.me/+HIy3lCSm1kBmOTVk پروکسی قوی سرعتی 🔥
Show all...