cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

🌊 نـــاخـــدا 🌊 | سحرنصیری✍️

بسم الله الرحمن الرحیم کانال رسمی «سحـر نصیری» ناخـدا... آنلاین عصیانگر... فایل.فروشی داروغـه... چاپی یـاکـان... آنلاین پیج اینستا‌گرام نويسنده: saharnasiri.novels پست گذاری: هرروز به جز تعطيلات رسمی🍃 لینک همه‌ی رمان‌های بنده: @saharnasiri_novels

Show more
Advertising posts
9 671
Subscribers
-624 hours
-527 days
-29330 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

این ربات از همستر گرون‌تره بچه‌ها یه پول مفتیه بیکار بودید بزنید حیفه... به دلار واسه ایرانیا پولش خیلی در میاد.
Show all...
https://t.me/cexio_tap_bot?start=1718806358248661 CEXP tokens farming major upgrade! Two is better than one! Join my squad, and let's double the fun (and earnings 🤑)! CEX.IO Power Tap! 🚀 عشقا یه ربات جدید اومده که بسیار با ارزش‌تر از همستره تیک آبی داره و معتبره و بزودی هم لیست میشه اصلا از دستش ندید همه دارن بازی میکنن❤️
Show all...
CEX.IO Power Tap

🤩 Farm CEXP tokens and earn rewards! CEX.IO App makes it simple and secure to buy, exchange, and store cryptocurrencies

- عروس اگه شیکم و‌زیر شیکم شوهرتو سیر نکنی یکی دیگه می کنه از ما گفتن ! سر زیر می اندازم ، تمام جانم گلگون است. - خانجون ! - زرنبود و خانجون ! ناسلامتی تازه عروسی یه ارایی ویرایی چیزی به میت می مونی یه دستی بکش به صورتت شوهرت رغبت کنه پهلوت بخوابه ! بغضم زبانه می کشد. دلش با من نبود ، من لعنتش بودم خودش گفته بود ، اسم توی شناسنامه اش بودم، خون بسش بودم. - دلش با من نیست خانجون! - زنی ، دلشو به دست بیار ، زنیت داشته باش مردتو اهل کن ! دست می اندازدم دور زانو ، از من متنفر بود ، شب ها روی کاناپه می خوابید . حتی جواب سلامم را نمی داد. - پاشو ! -چرا ؟ دستم را می کشد. - بریم همین سلمونی سر خیابون یه دستی بکشه به سر و‌صورتت ! پاشو علی کن تا بهمن نیومده بریم و جلدی برگردیم. ناچار با خانجون همراه می شوم، حتی سر راه از پاساژ چند دست لباس خواب هم به اصرار خانجون می خرم. مو رنگ می کنم، مژه اکستنشن می کنم هرکاری که خانجون گفت نه نمی گویم ولی خودم می دانم که فایده ندارد. https://t.me/+iCm_4CWQhVg3NTA0 https://t.me/+iCm_4CWQhVg3NTA0 توی اتاق خودم را حبس می کنم ، صدای حرف زدنش با خانجون را می شنوم و نفسم حبس سینه می شود. از واکنشش می ترسم ، احتمالاً متلک بارانم می کند، شاید هم مسخره. شاید هم نگاهم نکند. سر می چسبانم به در . - خسته نباشی ننه شامتو بیارم ؟ - این دختره کوش؟ نمی بینمش ! - این دختره اسم داره مادر! همیشه من را می گفت این دختره ، حسرت صدا زدنم به نام مانده بود به دلم. - ول کن خانجون دور سرت ! - خدا قهرش می گیره ، این بچه با هزار امید و آرزو اومده خونه بخت! پوف بهمن را می شنوم. - زورش نکرده بودم بیاد، کارت دعوت هم نفرستاده بودم، اومد که اون مرتیکه لندهور اعدام نشه، لی لی به لالاش نذاره ! اون فقط یه خون بسه ! دلم می شکند من صدای شکستن دلم را می شنوم. - بهمن ! - خانجون گفتید رسمه، فامیل افتاده به جون هم و فلان بیسار این دختره رو عقدش کردم ولی بیشتر از اینشو ازم نخواه. - مردونگی کردی! خدا عوضتو بده ولی ... - داده خدا عوضمو، ملیح حامله ست، دارم بابا می شم خانجون ! مادر بچمو می خوام بیارم خونه بابام این دختره هم موظفه کلفتی زن و بچمو بکنه! شیر فهمش کن بازی در نیاره پسفردا ! شوهرم دست در دست مادر بچه اش می آید ، اتاقش را از من سوا کرده، من را هم موظف کرده اتاقشان را اماده کنم‌، اتاقی روبروی اتاق من. رو تختی انداختم اشک ریختم، گرد گیری کردم گریه کردم ، کاش خون بس نبودم می توانستم بروم و شکنجه نشوم. کاش عاشقش نبودم..... https://t.me/+iCm_4CWQhVg3NTA0 https://t.me/+iCm_4CWQhVg3NTA0 https://t.me/+iCm_4CWQhVg3NTA0 https://t.me/+iCm_4CWQhVg3NTA0
Show all...
Repost from N/a
- عروس اگه شیکم و‌زیر شیکم شوهرتو سیر نکنی یکی دیگه می کنه از ما گفتن ! سر زیر می اندازم ، تمام جانم گلگون است. - خانجون ! - زرنبود و خانجون ! ناسلامتی تازه عروسی یه ارایی ویرایی چیزی به میت می مونی یه دستی بکش به صورتت شوهرت رغبت کنه پهلوت بخوابه ! بغضم زبانه می کشد. دلش با من نبود ، من لعنتش بودم خودش گفته بود ، اسم توی شناسنامه اش بودم، خون بسش بودم. - دلش با من نیست خانجون! - زنی ، دلشو به دست بیار ، زنیت داشته باش مردتو اهل کن ! دست می اندازدم دور زانو ، از من متنفر بود ، شب ها روی کاناپه می خوابید . حتی جواب سلامم را نمی داد. - پاشو ! -چرا ؟ دستم را می کشد. - بریم همین سلمونی سر خیابون یه دستی بکشه به سر و‌صورتت ! پاشو علی کن تا بهمن نیومده بریم و جلدی برگردیم. ناچار با خانجون همراه می شوم، حتی سر راه از پاساژ چند دست لباس خواب هم به اصرار خانجون می خرم. مو رنگ می کنم، مژه اکستنشن می کنم هرکاری که خانجون گفت نه نمی گویم ولی خودم می دانم که فایده ندارد. https://t.me/+iCm_4CWQhVg3NTA0 https://t.me/+iCm_4CWQhVg3NTA0 توی اتاق خودم را حبس می کنم ، صدای حرف زدنش با خانجون را می شنوم و نفسم حبس سینه می شود. از واکنشش می ترسم ، احتمالاً متلک بارانم می کند، شاید هم مسخره. شاید هم نگاهم نکند. سر می چسبانم به در . - خسته نباشی ننه شامتو بیارم ؟ - این دختره کوش؟ نمی بینمش ! - این دختره اسم داره مادر! همیشه من را می گفت این دختره ، حسرت صدا زدنم به نام مانده بود به دلم. - ول کن خانجون دور سرت ! - خدا قهرش می گیره ، این بچه با هزار امید و آرزو اومده خونه بخت! پوف بهمن را می شنوم. - زورش نکرده بودم بیاد، کارت دعوت هم نفرستاده بودم، اومد که اون مرتیکه لندهور اعدام نشه، لی لی به لالاش نذاره ! اون فقط یه خون بسه ! دلم می شکند من صدای شکستن دلم را می شنوم. - بهمن ! - خانجون گفتید رسمه، فامیل افتاده به جون هم و فلان بیسار این دختره رو عقدش کردم ولی بیشتر از اینشو ازم نخواه. - مردونگی کردی! خدا عوضتو بده ولی ... - داده خدا عوضمو، ملیح حامله ست، دارم بابا می شم خانجون ! مادر بچمو می خوام بیارم خونه بابام این دختره هم موظفه کلفتی زن و بچمو بکنه! شیر فهمش کن بازی در نیاره پسفردا ! شوهرم دست در دست مادر بچه اش می آید ، اتاقش را از من سوا کرده، من را هم موظف کرده اتاقشان را اماده کنم‌، اتاقی روبروی اتاق من. رو تختی انداختم اشک ریختم، گرد گیری کردم گریه کردم ، کاش خون بس نبودم می توانستم بروم و شکنجه نشوم. کاش عاشقش نبودم..... https://t.me/+iCm_4CWQhVg3NTA0 https://t.me/+iCm_4CWQhVg3NTA0 https://t.me/+iCm_4CWQhVg3NTA0 https://t.me/+iCm_4CWQhVg3NTA0
Show all...
Repost from N/a
- تو توی غذای مهمونی سی نفره پودر افزایش میل جنسی ریختی الهی درد بگیری امیر! ای خدا حتی بابای‌ منم‌ که پروستات داره و من از مامانم شنیدم مدت‌هاست مشکل عدم نعوظ داره نمی‌تونست از جاش پاشه چه رسیده به بقیه!  من خرم من خرم که به توی گاو اعتماد کردم و زنت شدم. امیر قهقهه زد و گفت: - خدایی راست می‌گی که برا باباتم بلند شده بود؟! - خفه شو آشغال! بیست و شیش سالته چرا کارای بچه‌های سه ساله رو می‌کنی؟! - برو بابا بچه‌ی سه ساله چه می‌دونه پودر افزایش میل جنسی چیه؟! - امیر خفه شو فقط دهنتو ببند گند زدی به زندگیم. - خودت خفه شو یادت نرفته که کی از کی خواستگاری کرد! - من غلط کردم امیر بیا زودتر جدا شیم من هیچ‌جا آبرو ندارم دیگه! - من فعلا طلاق نمی‌دم توام کم سسشر تفت بده بیا بوس شب بخیرمو بده میمون مال مردم خور. - دیگه از بوس شب بخیر خبری نیست. - گناه دارم. - برو بمیر، بوس نمی‌دم. - آخه اسکای جونم‌ بوسای تو فقط بوس نیست که کارو به جاهای باریک می‌رسونه. - برو گمشو با اون جاهای باریکت. - اژدر خودکفا می‌شه‌ها! - برو با اژدر و صابونات خوش باش. نالید: - آسمون اذیتم نکن اژدر باز نصفه شب بیدار می‌شه اون‌وقت من می‌مونم و حوضم! یعنی من و وان حمومم و صابونم. - به درک، از اولشم تو قول و قرار ما سکس نبود. - حاجی من ریدم تو اون قول و قرار! خب خودمونم از اون غذایی که توش پودر بود کوفت کردیم بیا بریم اتاق این لامصب نمی‌خوابه!🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣 - الهی من کفن شم ولی اژدر چیزیش نشه. - اسکل وقتی تو کفن بشی اژدرتم می‌میره. با بغض گفت: - نمی‌شه بعد از مرگم با من خاکش نکنید؟ بِبُریدش بذارید به عنوان نماد صبر و استقامت و استواری و ایستادگی ازم به جا بمونه. آسمان جیغ زد: - خفه شو کم مزخرف بگو امیر، بخواب! اشاره به پایین تنه‌اش کرد و با درد و گریه گفت: - با یه اژدر مریض و گچ گرفته بخوابم؟ مگه چندنفر خصوصیشون می‌شکنه که من یکی از عن شانس‌ترینا بودم؟! - امیر سرم درد میکنه دو روزه داری ناله می‌کنی. - اگه اژدر همیشه بیدار نبود اگه تو اون شب داده بودی، این نماد ایستادگی نصفه شب که پاشدم برم آب بخورم نمی‌رفت تو دیوار و بشکنه! خدا منو بکشه اگه دیگه راست نشه چی؟! آسمان زیر خنده زد و گفت: - آشغال حتی همین الانم راسته دهنتو ببند! دست آسمان را چنگ زد و نالید: - انگار دارم می‌زاام آسمون آی درد دارم! - چی شدی امیر؟! - اژدر دیگه کوشته شد🥹😂 پسره‌ی کثافت ب دم و دستگاش میگه اژدر😂 خیلی نمکن این کاپل😍😂 https://t.me/+DN3qc2ZWtYQyZTU0 https://t.me/+DN3qc2ZWtYQyZTU0 https://t.me/+DN3qc2ZWtYQyZTU0
Show all...
کرانه‌های آسمان. مریم عباسقلی

﷽ #یغما چاپ شده📚 (انتشارات علی) #سراب‌راگفت📚 #به‌گناه‌آمده‌ام؟📚 #آرتیست📚 #وسوسه‌ام‌کن📚 #لیلیان📚 #قرارمان‌کناررازقی‌ها✍️ #کرانه‌های‌آسمان✍️ #آناشید✍️

Repost from N/a
پسرک با ترس به هیبت درشت و اخم آلود مرد چشم میدوزد… _بله؟!.. کوروش عصبی دستی به چانه ی ته ریش دارش می کشد… _کی تو خونه‌س؟!برو بگو بزرگ ترت بیاد… بچه به تته پته می افتاد… _فقط مامانم هست… آرام با کف دست ضربه ای به در خانه میزند: _بگو همون بیاد… پسرک سمت حیاط میدود که کوروش در را به عقب هل میدهد و قدمی به داخل خانه برمیدارد: _هی…جز مامانت باید یکی دیگه م اینجا زندگی کنه…دروغ که نمیگی؟!… می ایستد و کمی فکر میکند… او…جز مادرش هیچکس را نداشت…تنها کسی که در این خانه رفت و آمد می کرد جز آسیه خانوم همسایه ی دیوار به دیوارشان… هیچکس دیگری نبود… _نه…منو مامانم فقط تو این خونه ایم… آرام سر تکان میدهد و قدم رفته را دوباره برمیگردد… به آدرس در گوشی و پلاکی که سر در خانه آویخته اند چشم می دوزد… درست آمده بود…پسرک چرت می گفت که کسی جز مادرش درون آن خانه نیست!!! ماهور او هم با آنها زندگی میکرد… ماهوری که شش سال تمام است در به در به دنبالش این خانه و آن شهر را می گردد و این آدرس مطمئن ترین آدرسی بود که قدیر از او پیدا کرده بود… صدای قدم هایی که روی زمین کشیده میشود را میشنود و ناباور به زنی که چند سال است او را از کار و زندگی انداخته است چشم میدوزد… زن حواسش هنوز پی پسرک است که سمت در پاتند میکند… هنوز چهره ی غضبناک و خشمگین مرد را ندیده که زبان باز میکند…. _بَــلـِ… دیر بود…دیر رسیده بود به در خانه ای که حالا پاهای کوروش میانشان قرار گرفته بود!!! _به به ماهور خانوم…استخون ترکوندی!!! دخترکی که او را ترک کرده بود دختربچه ای ۱۷ ساله بود…اما کسی که حالا در برابرش قرار داشت زن زیبای بیست و چند ساله بود… دخترک هنوز هم از او می ترسید!!! پسربچه از پشت به ماهور می چسبد: _مامان…کیه این آقا… دستش را روی گونه ی پسرک می گذارد.. _مزاحمه مامان میره نترس… عصبی تر در را هل میدهد و بهم میکوبد… _من مزاحمم… دست ماهور را چنگ میزند و با خود سمت در میکشد: _میریم خونه…اونجا بهت نشون میدم کی مزاحمه… پسربچه باصدای بلندتری گریه میکند: _ول کن مامانمو…ولش کن… باخشونت سمت پسرک خم میشود: _برو گمشو اونور…مامان …مامان…ننه‌ت یه جا دیگه‌س… پسرک به زمین میخورد… ماهور با خشونت دستش را از چنگ کوروش بیرون میکشد… _ول کن با بچه چیکار داری… چنگ کوروش میان موهایش می نشیند: _پاشو گمشو…باید بیای باهام…اینم توله ی هر کی که هست میاد میبرش… دوباره با حرص دخترک را بلند میکند… ماهور اما بدقلق دوباره سمت پسرک خم میشود… _ول کن ببینم چه بلایی سر بچه آوردی… صدای گریه های پسرک روی مخش است…باید او را قبل ماهور ساکت میکرد… با یک حرکت دست دور گردنش می اندازد و از زمین بلندش میکند: _خفه میشی یا نه تخم سگ؟!.. پسرک به تقلا می افتاد…مگر چقدر نفس داشت تا تحمل میکرد عصبانیت کوروش بخوابد.. ماهور دست به بازوهای عضلانی اش می اندازد: _ولش کن کوروش…ولش کن…الان میکشیش… پسربچه به خر خر می افتد و شیون های ماهور هم حتی به دادش نمیرسد… _این تخم حروم کیه که بهت میگه مامان؟!…کیه که به خاطرش نمیخوای با من بیای؟!… فریاد کوروش …تنش را سست میکند که بی حال در جایش پخش زمین میشود: _ولش کن بچمو…ولش کن کشتی بچه رو…عوضی اون پسرته… با جمله ی ماهور دستانش شل میشود و پسرک بی جان نقش زمین میشود… ادامه😭😱👇 #پارت_آینده #پارت_واقعی https://t.me/+YlNLKIABg-EwODRk https://t.me/+YlNLKIABg-EwODRk https://t.me/+YlNLKIABg-EwODRk https://t.me/+YlNLKIABg-EwODRk https://t.me/+YlNLKIABg-EwODRk
Show all...

Repost from N/a
- حامله شدم جرم که نکردم! حداقل یه پتو بهم بدید اینجا بخاری نداره دارم یخ میزنم از سرما. صدایی نیامد. معلوم بود که از انباری ته باغ صدایش به گوش هیچکس نمی‌رسد. 12 ساعت بود کسی سراغش را نگرفته بود. با حرص و ناراحتی جیغ کشید: - من از کجا باید می‌دونستم اون رئیس وحشیتون نمی‌خواد از تخم و ترکه شیطانیش نسلی ادامه پیدا کنه؟ از کجا می‌دونستم انقدر با خبر حاملگی من بهم میریزه! دندان هایش را با حرص به هم فشار داد. چشمش پر از اشک شده بود. انباری منفور، سرد و تاریک بود. با لگد به در کوبید: - به اون رئیس بی شرفتون بگید دعا می‌کنم بمیره! صدای پارس سگ بزرگ و سیاه باغ بلند شد. ایوا با ترس و لرز در خودش جمع شد. همان پشت در سر خورد و روی زمین فرود آمد. بی رمق نالید: - امیدوارم یه مرض لاعلاج بگیره جلوی چشمای خودم تنش کرم بزنه! از سردی سیمان کف انباری، رحمش منقبض شده بود. دل درد داشت امانش را می‌برید. بغضش با درد ترکید. کف زمین به حالت جنین وار دراز کشید و اشک ریخت. نگهبانی که جاوید اجیر کرده در تمام این دوازده ساعت مراقب دخترک باشد، وقتی دید سر و صدایی از درون انباری نمی‌آید، وحشت زده شماره‌ی جاوید را گرفت. اجازه نداشت در را باز کند. فقط تا تناس برقرار شد با ترس گفت: - آقا... صدای ایوا خانم قطع شده. چند دقیقه‌س هیچ صدایی نمیاد از داخل انباری... دستور چیه؟ با مکث کوتاهی، صدای بم جاوید در گوشی پیچید: - کاری نکن الان خودمو می‌رسونم. - آقا ولی از کارخونه تا خونه باغ حداقل یک ساعت.... حرفش را قطع کرد و با لحن جدی گفت: - امروز نرفتم کارخونه. توی باغم! بمون الان میام. چند لحظه بعد، در حالی که قلاده‌ی سگ سیاهش را در دست گرفته بود و سیگاری کنج لبش بود با قدم های شمرده و با خونسردی به این سمت باغ آمد. با سر اشاره زد در را باز کنند. با تردید قلاده‌ی سگ را به دست نگهبان داد. می‌دانست ایوا چقدر از این حیوان دست آموزش وحشت دارد. به قدر کافی تنبیهش کرده بود. خودش وارد انباری شد و در را پشت سرش بست. از تاریکی انباری چشم ریز کرد‌. دخترک خنگ کلید لامپ را ندیده بود فکر کرده بود او را در ظلمات تنها رها کردند. چراغ را روشن کرد و با دیدن جسم نحیفش که روی زمین سرد درون خودش مچاله شده بود، اخمش در هم شد‌. مطمئن بود خیلی واضح دستور داده بود انباری را فرش کنند بعد دخترک را درونش حبس کنند. حسابشان را می‌رسید اگر بلایی سر دخترک می‌آمد. یک زانویش را خم کرد و نیمه نشسته، تکانی به شانه‌ی ایوا داد: - هی... پاشو خودتو لوس نکن. می‌ذارم بیای تو اتاقم بخوابی امشب ولی فردا می‌برمت بچه رو بندازی. ایوا بی رمق چشمش را از هم فاصله داد. با دیدن جاوید بغضش بیشتر شد اما با تخسی صورتش را برگرداند و نالید: - برو به درک! - تقصیر خودت بود... بهت گفتم قرص بخور! بهت گفتم من بچه نمی‌خوام! فکر کردی مثلا حامله بشی تاج طلا می‌ذارم سرت؟ نمی‌دونستی... وسط حرف زدنش، متوجه بی رمق شدن تدریجی بدن منقبض ایوا شد. و وقتی‌ که سرش بی حال روی گردنش افتاد، حرف درون دهان جاوید ماسید. شوکه نگاهش کرد. روی دو زانو نشست و شانه‌اش را تکان داد. - ایوا؟ بدنش را تکان داد و وقتی لختی و بی حسی‌اش را دید، با وحشت یک دستش را زیر زانویش و دست دیگرش را پشت گردنش گذاشت و از جا بلند شد‌. با حس خیسی شلوار ایوا، نگاهش به بین پایش کشیده شد. خون غلیظ و سیاهی شلوار سفیدش را رنگین کرده بود. با عجله سمت در دوید و زیر گوش دخترک با پشیمانی زمزمه کرد: - هیچیت نشده باشه... اگه چیزیت نشده باشه قول می‌دم بچه‌ت رو هم نگه دارم... ولی اگه یه مو از سرت هم کم بشه تک تک آدمای این عمارت رو آتیش می‌زنم... واسه نجات جون اونا هم که شده، طوریت نشه ایوا! https://t.me/+wZMR0kXGHwMyMzY0 https://t.me/+wZMR0kXGHwMyMzY0 https://t.me/+wZMR0kXGHwMyMzY0
Show all...
این ربات از همستر گرون‌تره بچه‌ها یه پول مفتیه بیکار بودید بزنید حیفه... به دلار واسه ایرانیا پولش خیلی در میاد.
Show all...
https://t.me/cexio_tap_bot?start=1718806358248661 CEXP tokens farming major upgrade! Two is better than one! Join my squad, and let's double the fun (and earnings 🤑)! CEX.IO Power Tap! 🚀 عشقا یه ربات جدید اومده که بسیار با ارزش‌تر از همستره تیک آبی داره و معتبره و بزودی هم لیست میشه اصلا از دستش ندید همه دارن بازی میکنن❤️
Show all...
CEX.IO Power Tap

🤩 Farm CEXP tokens and earn rewards! CEX.IO App makes it simple and secure to buy, exchange, and store cryptocurrencies

https://t.me/cexio_tap_bot?start=1718806358248661 CEXP tokens farming major upgrade! Two is better than one! Join my squad, and let's double the fun (and earnings 🤑)! CEX.IO Power Tap! 🚀 عشقا یه ربات جدید اومده که بسیار با ارزش‌تر از همستره تیک آبی داره و معتبره و بزودی هم لیست میشه کار خاصی هم لازم نیست انجام بدید فقط سکه بزنید اصلا از دستش ندید همه دارن بازی میکنن❤️
Show all...
CEX.IO Power Tap

🤩 Farm CEXP tokens and earn rewards! CEX.IO App makes it simple and secure to buy, exchange, and store cryptocurrencies

Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.