cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

به چشمانت باختم

Show more
Advertising posts
26 731
Subscribers
-3824 hours
-2697 days
-61130 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

پارت جدید ☝️🥲 هیراد برکه رو حموم داد💔
Show all...
پارت جدید ☝️🥲 هیراد برکه رو حموم داد💔
Show all...
پارت جدید ☝️🥲 هیراد برکه رو حموم داد💔
Show all...
پارت جدید ☝️🥲 هیراد برکه رو حموم داد💔
Show all...
پارت جدید ☝️🥲 هیراد برکه رو حموم داد💔
Show all...
پارت جدید ☝️🥲 هیراد برکه رو حموم داد💔
Show all...
پارت جدید ☝️🥲 هیراد برکه رو حموم داد💔
Show all...
پارت جدید ☝️🥲 هیراد برکه رو حموم داد💔
Show all...
- بابات پیام داده میخواد بکارتت رو چک کنه. با حرفش انگار سطل آب یخ روی سرم خالی شد. بابا حاجی میخواست چیکارم کنه؟ -اصلان چی میگی؟ نگاه مغموم و متاسفش رو بهم دوخت و دست توی جیبش کرد. کت و شلوار سرمه ایش بد به تنش نشسته بود. کجا می خواست بره؟ - نکنه میخوای بری جایی و میخوای قبلش سربه سرم بذاری نه؟ این شوخی خوبی نیست. لباش رو مکید و نزدیکم شد. برای دیدنش سرم رو بلند کردم. - بهم زنگ زد، گفت برات خاستگار پیدا کرده و کافیه باکره باشی تا تورو بهش بده. چشم هام درشت شدن و دست هام رو با استرس توی هم پیچیدم. این شوخی زشتی بود. بابا حاجی من اینکار رو نمیکرد. بابا حاجی من اونقدر از ابروش میترسید که حتی خبر فرار کردن امیرعلی از شب عروسیمون رو هم مخفی کرد. اصلان ادامه داد: - اگه هم نباشی تورو به امیر علی میده. - اون شب عروسی ولم کرد. حالا من رو نمیگیره. - بابات بهش پیشنهاد باغ شمال رو داده عقد کردن تو در برابر اون. دستم رو با حیرت روی دهنم گذاشتم. گریم گرفته بود. نه بابا حاجی این کار رو با من نمیکرد. اون باغ ارث من بود. - گیلا میخوام راستش رو بگی. باکره ای؟ یا قبل ازدواج باهاش... - نه. باهاش نبودم. - پس باید با دوست بابات ازدواج کنی حاج اقا طاهر. عمو طاهر؟ از بابا بزرگ تر بود و دخترش هم کلاسیم بود. من زن اون نمیشدم. امیر علی هم منو نمیخواست و من حاضر نبودم باغ مال اون بشه. نزدیک اصلان شدم. - اصلان...باهام بخواب. بکارتم رو بگیر حتی شده با انگشتت. نصف باغ رو به اسمت میزنم. با تعجب نگاهم کرد که لب های خیسمو روی لباش گذاشتم و... https://t.me/+kb47uGO0rxcwZTg0 https://t.me/+kb47uGO0rxcwZTg0 https://t.me/+kb47uGO0rxcwZTg0 https://t.me/+kb47uGO0rxcwZTg0 https://t.me/+kb47uGO0rxcwZTg0 https://t.me/+kb47uGO0rxcwZTg0 https://t.me/+kb47uGO0rxcwZTg0 ❌وقتی شب عروسیش داماد نمیاد دنبالش، یه عمارت پدربزرگش فرار میکنه. جایی که اصلان زندگی‌ میکنه. تا این که احساساتی بینشون شکل میگیره و گیلا خودش رو در اختیار اصلان میذاره. ولی اصلان وقتی میفهمه دلیل فراری بودن گیلا پخش شدن عکس های خصوصیشه...
Show all...
Repost from N/a
صدای گریه ی نوزاد تو عمارت پیچیده بود نوزادی که مادر نداشت و هیچ کسیم نمی‌دونست مادر این بچه کیه! تنها پدر بچه بود که آقای این عمارت بود و اگه خار تو چشم این نوزاد می‌رفت همرو به فلک می‌کشید و حالا من نمی‌دونستم چیکار کنم! در اتاق بچرو باز کردم و صدای جیغ نوزاد تو گوشم پیچیده شد و داد زدم: - دایه؟ دایه کجایی بچه خودشو کشت! دایه؟ نبودش! زنی که دایه این بچه بود نبودش و ناچار وارد اتاق شدم و به نوزاد پسری که گوش فلک و کر کرده بود خیره شدم و بغلش کردم و لب زدم: - جانم؟ چی شده چرا این جوری می‌کنی؟ صدای گریش کمتر شد و با چشمای اشکی مشکیش خیره شد تو چشمام. اکه بچه ی منم سر زایمان ازم جدا نمی‌کردن و بچم نمی‌مرد الان دقیقا چهار ماهش بود. ناخواسته بغض کردم که با دستای کوچیکش به سینم چنگ زد و گشنش بود؟ من که دیگه قطعا شیرم خشک شده بود تقریبا اما با این حال لباسمو بالا زدم و گوشه ی پنجره نشستم و سینمو تو دهن کوچیکش قرار دادم و اون شروع کرد مکیدن. احساس می‌کردم شیر وارد دهن کوچولوش داره میشه حالا با چشمای خیسش به چشمای نیمه اشکی من خیره بود و تند تند میک می‌زد اما به یک باره صدای جدی مردونه ای منو تو جام پروند. - چیکار می‌کنی؟ کی گفته بیای اینجا تو‌ مگه شیر داری؟ ترسیده نگاهش می‌کردم و سینم از دهن پسرش بیرون کشیده شده بود و صدای گریه نوزاد بلند شده بود و من لباسمو سریع پایین کشیدم اما اون نگاهش به دور دهن پسر که شیری بود کشیده شد و متعجب نگاهم کرد: - تو‌ یه زنی؟! ترسیده چسبیدم به پنجره که اخماش بیشتر توهم رفت: - پس مثل ماست واس چی واستادی لباستو بده بالا به بچم شیر بده خودشو کشت ازین مرد می‌ترسیدم با ترس لب زدم: - شما برید من من... غرید: - یالا... شیرش بده به اجبار  لباس گلدارمو دادم بالا عرق سرد و روی کمرم حس کردم و بچه که سینمو به دهن گرفت روم نمیشد به چشمای مرد روبه روم خیره شم که ادامه داد: - کن فکر می‌کردم دختری! بچت شیر خوار کجاست؟ لکنت گرفتم: - سر زا گفتن مرده و بر بردنش روی تخت نشست: - شوهر نداشتی پس بهت نمیاد بد کاره باشی سرم دیگه بیشتر از این خم نمی‌شد: - نیستم آقا نیستم، کسیو ندارم پسر عموم بد تا کرد باهام همین بچمونو فروخت منم فروخت نیم نگاهی به نگاه خیرش کردمو سریع سر انداختم پایین اما نوزادش تو بغل من حالا خواب خواب بود سینمو ول کرد و من سریع لباسمو دادم پایین که از جاش پاشد. بچش رو از آغوشم بیرون کشیدو تو تختی که کنار تخت بزرگ چوبی خودش بود گذاشت و خواستم برم که غرید: - واستا بینم... اول منم سیر کن بخوابون بعد برو وا رفتم و چشمام گرد شد که سمتم اومد، دستمو گرفت کشوندم سمت تخت: - حالا که دختر نیستی نیازی نیست احتیاط کنی توام نیازی داری درسته؟ بدنم یخ بود می‌تونستم با این آدم و این قدرت مخالفت کنم، کافی بود منو از عمارت پرت کنه بیرون تا توی ده دوباره سرگردون شم... ترسیده لب زدم: - خواهش میکنم... - هیششش... فقط می‌خوام منم مثل پسرم تو آغوشت آروم شم نقره... نقره بودی مگه نه؟ حواسمو چند روزی پرت کردی اما دنبال شر نبودم حالا راحت ولی تو یه زنی من یه مرد روی تخت خوابوندم و لباسمو داد بالا که چشمامو‌ بستمو حالا اون بود که سینه ای که تو دهن پسرش بود و به دهنش گرفت و مک زد و ناخواسته آخی گفتم که دستش سمت شلوارش رفت و سرشو بالا کرد و گفت: - تو منو سیر منو با این تورو.... و با پایان حرفش‌‌‌‌..... ادامش👇🏻😈 لینک چنل https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0
Show all...