Anthem of muses
sporadic thoughts around music,sociology and philosophy https://telegram.me/BChatsBot?start=sc-K3bDd7hCEr @mazdak_sh
Show more205
Subscribers
-124 hours
-17 days
-530 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
این غزل، یکی از درخشانترین غزل های مولاناست، ابیاتش یکی در میان عربی و فارسی است و علاوه بر این که میشود کل شعر را با هم خواند، میتوان فارسی ها را جدا و عربی را هم جدا خواند و علاوه بر ابیات زوج که هم قافیهاند، کلی قافیه درونی هم، چه در ابیات عربی و چه در ابیات فارسی وجود دارد.
حالا چه شد که من این غزل را فرستادم، حقیقتش یاد هم کلاسیام در دوران کارشناسی که ریاضی میخواند افتادم، شخصی بود به نام محمد واعظ یا یک همچین چیزی که او هم همزمان از انگلیسی و فارسی برای شعر گفتن استفاده میکرد، یادم نیامد که اشعارش را برای کدام دوست جهت تمسخر و استهزا فرستاده بودم، تا اینجا هم بفرستم که شما هم کمی از این نابغه شعر و ریاضیات بهرهمند شوید:)))
منم آن بنده مخلص که از آن روز که زادم
دل و جان را ز تو دیدم دل و جان را به تو دادم
2-کتب العشق بانی بهوی العاشق اعلم
فالیه نتراجع و الیه نتحاکم
چو شراب تو بنوشم چو شراب تو بجوشم
چو قبای تو بپوشم ملکم شاه قبادم
4-قمر الحسن اتانی و الی الوصل دعانی
و رعانی و سقانی هو فی الفضل مقدم
ز میانم چو گزیدی کمر مهر تو بستم
چو بدیدم کرم تو به کرم دست گشادم
6-نصر العشق اجیبوا و الی الوصل انیبوا
طلع البدر فطیبوا قدم الحب و انعم
چه کنم نام و نشان را چو ز تو گم نشود کس
چه کنم سیم و درم را چو در این گنج فتادم
8-لمع العشق توالی و علی الصبر تعالی
طمس البدر هلالا خضع القلب و اسلم
چو توی شادی و عیدم چه نکوبخت و سعیدم
دل خود بر تو نهادم به خدا نیک نهادم
10-خدعونی نهبونی اخذونی غلبونی
وعدونی کذبونی فالی من اتظلم
نه بدرم نه بدوزم نه بسازم نه بسوزم
نه اسیر شب و روزم نه گرفتار کسادم
12-ملک الشرق تشرق و علی الروح تعلق
غسق النفس تفرق ربض الکفر تهدم
چه کساد آید آن را که خریدار تو باشی
چو فزودی تو بهایم که کند طمع مزادم
14-نفس العشق عتادی و عمیدی و عمادی
فمن العشق تدثر و من العشق تختم
روش زاهد و عابد همگی ترک مراد است
بنما ترک چه گویم چو توی جمله مرادم
16-لک یا عشق وجودی و رکوعی و سجودی
لک بخلی لک جودی و لک الدهر منظم
چو مرا دیو ربودی طربم یاد تو بودی
تو چنانم بربودی که بشد یاد ز یادم
18-الف الدهر بعادی جرح البعد فؤادی
فقد النوم وسادی و سعاداتی نوم
به صفت کشتی نوحم که به باد تو روانم
چو مرا باد تو دادی مده ای دوست به بادم
20-فاری الشمل تفرق و اری الستر تمزق
و اری السقف تخرق و اری الموج تلاطم
من اگر کشتی نوحم چه عجب چون همه روحم
من اگر فتح و فتوحم چه عجب شاه نژادم
22-و اری البدر تکور و اری النجم تکدر
و اری البحر تسجر و اری الهلک تفاقم
چو به بحر تو درآیم به مزاج آب حیاتم
چو فتم جانب ساحل حجرم سنگ و جمادم
24-فقد اهدانی ربی و اتی الجد بحبی
نهض الحب لطبی و تدارک و ترحم
به خدا باز سپیدم که به شاه است امیدم
سوی مردار چه گردم نه چو زاغم نه چو خادم
26-نزل العشق بداری معه کاس عقاری
هو معراج سواری و علی السطح کسلم
چو بسازیم چو عیدم چو بسوزیم چو عودم
ز تو گریم ز تو خندم ز تو غمگین ز تو شادم
28-بک احیی و اموت بک امسک و افوت
بک فی الدهر سکوت بک قلبی یتکلم
چو ز تبریز بتابد مه شمس الحق والدین
بفروزد ز مه او فلک جهد و جهادم
ترجمۀ ابیات عربی:
2- عشق نوشته است که «من به خوبی آگاهم از عشق عاشق خود.» برای همین [ما عاشقان] امر خود را به همان عشق باز میگردانیم و از او داوری میطلبیم.
4- آن ماه زیبایی به نزد من آمد و مرا به وصال دعوت کرد. او به من رسیدگی کرد و به من شراب نوشانید. او تقدّم در فضل به من دارد [اصل این مستی عشق را مدیون او هستم].
6- عشق به یاری آمده پس او را اجابت کنید، و به سوی وصال بازگردید. ماه کامل برآمده پس خوش باشید. محبوب از راه رسیده و اِنعام نموده.
8- عشق مکرّراً درخشیده و بر صبر چیره شده است. ماه کامل هلال را خاموش کرده. دل فروتن شد و تسلیم گردید.
10- مرا فریفتند، از من ربودند، مرا گرفتند، بر من چیره گشتند. به من وعده دادند و آن را شکستند. پس حال به پیش چه کسی دادخواست برم [در حالی داور همان است که مرا یغما کرده]؟
12- پادشاه شرق طلوع کرد و به روح آویخت. تاریکیهای جان پراکنده شد. امعاء و احشای کفر نابود گردید.
14- دَمِ عشق ستون، پایه و تکیهگاه من است. پس لباس روی خود را عشق قرار بده، و آن را نگین انگشتر خود کن.
16- ای عشق، وجود و رکوع و سجود من از آن توست. بخل و بخشش من برای توست. تمام جهان به تو نظم یافته است.
18- جهان الفت گرفته به دشمنی ورزیدن با من. دوری [از معشوق] دل مرا خسته. خواب از رختخواب من گم شده است، امّا سعادت و کامیابی من به خواب رفته است.
20- میبینم که نظام امور پراکنده شده، و پرده دریده شده. میبینم که سقف خراب گشته و موجها به تلاطم افتادهاند.
22- میبینم که نور ماه کامل پیچیده شده و ستارگان تاریک گشتهاند. میبینم که دریا آتش گرفته و قربانیان فزونی یافتهاند.
24- سپس پروردگارم مرا هدایت کرد و بخت به عشق من روی آورد. معشوق برای مداوای من برخاست. به من دررسید و بر من رحم نمود.
26- عشق در منزل من وارد شد، جام شراب در دست. اوست پلّکان دیوارهایم، و مانند نردبان بام من.
28- من به تو زندهام و میمیرم. من به تو میگیرم و از دست میدهم. خاموشی و سخن گفتن دل من در جهان به توست.
نمراتی که تو ارشد میگیرم را، آخرین بار تو دبستان میگرفتم. واقعا خیلی حس عجیبیه
خانه ام آتش گرفته ست، آتشی جانسوز
هر طرف میسوزد این آتش
پردهها و فرشها را، تارشان با پود
من به هر سو میدوم گریان
در لهیب آتش پر دود
وز میان خندههایم تلخ
و خروش گریهام ناشاد
از درون خستهٔ سوزان
میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد
خانهام آتش گرفته ست، آتشی بی رحم
همچنان میسوزد این آتش
نقشهایی را که من بستم به خون دل
بر سر و چشم در و دیوار
در شب رسوای بی ساحل
وای بر من، سوزد و سوزد
غنچههایی را که پروردم به دشواری
در دهان گود گلدانها
روزهای سخت بیماری
از فراز بامهاشان، شاد
دشمنانم موذیانه خندههای فتحشان بر لب
بر من آتش به جان ناظر
در پناه این مشبک شب
من به هر سو میدوم
گریان ازین بیداد
میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد
وای بر من، همچنان میسوزد این آتش
آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان
و آنچه دارد منظر و ایوان
من به دستان پر از تاول
این طرف را میکنم خاموش
وز لهیب آن روم از هوش
ز آن دگر سو شعله برخیزد، به گردش دود
تا سحرگاهان، که میداند که بود من شود نابود
خفتهاند این مهربان همسایگانم شاد در بستر
صبح از من مانده بر جا مشت خاکستر
وای، آیا هیچ سر بر میکنند از خواب
مهربان همسایگانم از پی امداد؟
سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد
مهدی اخوان ثالث
شعر: فریاد
کتاب: زمستان
زندان "م"، شهریور ماه ۱۳۳۳
دو نفری تا الان در ناشناس پیام دادن و خواستن که معنی شعر را بگم( که خب عجیب بود)، از اونجایی که چیزهایی که توضیحی نمیدم از نظر خودم بدیهی و واضح هستن ، آیا شما هم دوست دارین که بدیهیات بیشتر بگم؟(ضمن پوزش از دوستانی که علاقه ای ندارن توضیح واضحات بخونن)Anonymous voting
- آره، بیشتر بگو
- نه عامو ولمون کن
قبل تر ها برای یک دافکی این شعر را فرستادم، فرمودند که: من استعداد شعر ندارم و نمیفهمم. باید همان جا میگفتم که فهم این شعر نیاز به استعداد و قریحهیِ محیر العقولی، نیاز ندارد؛ صرفا دایر لغاتی در حد سوم راهنمایی نیازمند است که متاسفانه از آن بی بهرهای.
لیکن آنجا،وای...
با که باید گفت؟
بر درختی جاودان از معبرِ بذلِ بهاران دور،
وز مسیر جویباران دور،
آشیانی بود؛مسکین در حصارِ عزلتش محصور؛
آشیان بود آن،که در هم ریخت،ویران کرد،با خود برد...
[آیا هیچ داند،باد؟
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.