صاعقه در باروت عشق
Show more
5 066
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
#پارت۳۶۸
#صاعقه_در_باروت_عشق
#عاطفه_مرادی
همان ماشینی که قرار شد نصیب من شود؟!
- مامانم به بابا گفته بود اگه اون آقا رو پیدا کنم و پول و بهش بدم میتونی ازش استفاده کنی اگرم که نه نمیتونی! و دیگه اینجوری شد که ظاهرا مامان اون اقا رو پیدا نکرد و اینم بی استفاده موند.
ماشین را از میان دستان کژال میکشم و چشمانم آنقدر متعجب از این اتفاق شدهاند که کژال متوجه میشود.
- چیزی شده؟
روی بدنهی خاکیاش دست میکشم و تمام تنم مور مور میشود.
- بهادر؟
تنها چیزی که در آن دفتر حضور فیزیکیاش را هم حس میکنم!
- این ماشین تو رو یاد چیزی میندازه؟
ماشینی که پدر من خرید! این ماشین را پدر من خرید! به مانند بچهها ذوق زده شدهام. این تصادف... این رو به رویی با حضور فیزیکی جسمی که درون دفترچه نامش بود و من بارها غصهاش را خوردم، غصهی نداشتنش...
در آن سالها کلی ماشین و اسباب بازی نصیبم شد، قیمتی و شکیل! حتی نمیشود کلِ این ماشین را با تایر یکی از آن ماشینها یکی کرد اما... این ماشین چیز دیگریست!
حتی نارنج قصه هم معتقد بوده است صاحبش کسی دیگریست! همه گواهاند که این ماشین مال من بود و برزو از زور عشق و تنها برای دیدن یک بار دیگر دیدن چشمان نارنج آن را به پسر نارنج بخشید!
این ماشین مال من است، این همان ماشینیست که من آن شب از غصهی نداشتنش خواب به چشمانم نیامد و تنها گریه کردم.
- بهادر قضیه چیه؟
با لبخند و سرخوشی به او زل میزنم. سرم را جلو میبرم و به لبانش زل میزنم.
- حق به حق دار میرسه همیشه.
متعجب است و سردرگم.
- یعنی چی؟
فاصلهی بینمان را به صفر میرسانم و لبهایمان را چفت میکنم.
- یعنی این.
میگویند جوجه را آخر پاییز بشمار، حکایت از این دارد که آخر هرچیز را بنگر و آنگاه از حالش حرف بزن.
حال من هم خوب است، با بوسهی میان لبهایمان این دفتر را مهر و موم میکنم و زمزمه میکنم.
- خدایا باروت عشقمان را خالی از هر صاعقهای کن، مگر صاعقهای از جنس رحمتت...
1 49700
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.